يکشنبه ۱ مهر
|
|
دست های خسته ام را روی قلبم میگذارم ..
|
|
|
|
|
هستی بخش غزل هایم
مستانگی و شور ترانه هایم
از تو....
می خواهم همیشه و هماره
خمار خمره چشمانت ب
|
|
|
|
|
مرا باریکه عقلی مانده درسر
|
|
|
|
|
عشق ، حاصل لبخند نگاه است
|
|
|
|
|
حریر دامن گل زخم دیده از خار است
|
|
|
|
|
سالاری و پرچم تو بالاست هنوز
|
|
|
|
|
یادت پانسمانم را عوض می کند؛
|
|
|
|
|
از کجای این مسیر بی انتها باید راه گریز یافت ..؟
|
|
|
|
|
باز آمده تاریکی و غم باز هوار است
|
|
|
|
|
دیوانه ام و بیشتر از این نتوانم
اِنکار نمایم
از صبر گریزانم و کِتمان نتوانم
این خواهش و این میل د
|
|
|
|
|
مژده ای دل که دگر قفل قرنطینه شکست
دور کن غصه، رها کن غم سنگین شکست
|
|
|
|
|
با هر نفست زنده کنی مرده ی من را
این معجزه از زاده ی مریم تو ربودی
|
|
|
|
|
اگر چه گشته هزاران امید نقشِ بر آب..
|
|
|
|
|
از این من صاف ساده بی کینه چه خواهی؟
تو عاشق گرگانی و جز حیله نخواهی
|
|
|
|
|
با گونه های سرخت حرف از انار گفتی
از رقص برگ پاییز بیش از شمار گفتی
|
|
|
|
|
«آخرین بلوط»
ظهر است و هوا آفتابی،
ظهر تابستانی گرم و خشک.
بادی سوزنده و سوزان
لابهلای شا
|
|
|
|
|
من در خیال از گیسویت ، نفرینِ مرگ می بافتم/ اهریمنِ نفرین شده ، با مویِ او چه کرده ای
|
|
|
|
|
سهم من از زندگانی را ببین یک نقطه شد...
|
|
|
|
|
ایکاش که از بانکِ لبت وام بگیرم
|
|
|
|
|
آهسته روان خواندم و بَر شد تو نامَت
در من عشق نشست چون تو خواندم
گشت صدایم به گلوْ باز چه توان گفت
|
|
|
|
|
از گرمی رویش قدحی قسمت ما شد..
|
|
|
|
|
در گوشه چشم تو،جهان را دیدم
ماه از کنج لبت پیدا بود
|
|
|
|
|
آن چهره ی دلربای چونحور
تخریب شده زِ حمله یِ مور
|
|
|
|
|
برگم ز جفا کاری ایام چنان ریخت
گویی که نبود سبزی این باغ بهاران
بهـــارنـــارنـــج
|
|
|
|
|
چون عمر هم چه باد صبا در گذر بود
خود بگذرد چه سایه ابری وچون غبار
|
|
|
|
|
دنیا همین بس نم صدا حاصل اشک است
|
|
|
|
|
لبا لب میشوم از تو
به سمت خواهش و تسلیم
مَلس لبهای تو
ای شربت شیرین خوش گفتار
لبانم در تمنای نیا
|
|
|
|
|
ای صبا هدیه ای از کوی و سراپرده جانان برسان
آن نسیمی که برد غصه زدلهای پر از درد وپریشان برسان
|
|
|
|
|
کافیست برای لحظه ای خواب شویم
|
|
|
|
|
نمیدونم ناله کنم با ناله ،
یا که برقصم همچو ماه با هاله ؟
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
بغض ها پی به پی دمادم شد
گونه ها خیس ِاشک و صد ماتم
طاقت چشم ها دگر سر رفت
بس ک
|
|
|
|
|
ی که چشم به نگاه به خودکشی دوخته
درمانی به درد و رنجها ندیده
بوسه مادر برده از یاد
|
|
|
|
|
تو چه دانی که چه ها بود در این حبّ نهانم
|
|
|
|
|
به داخودوخان
بەلازیز و بەلالیسک
ههمو پڵژیاگ ئهبن
...
کوردستان گوڵستان بو.
|
|
|
|
|
ال اوزمم ایستگیمدن تا کامه چاتمایینجا
یارین دالیجایام من تندن جانیم چخینجا
|
|
|
|
|
منم عباس قربانی
شهید راه قرآنی
|
|
|
|
|
این همه شیون وعزا که در سر من است..
|
|
|
|
|
به یاد آر
گل زود گذر تابستان بسیار دور را
|
|
|
|
|
آه مذاهب تکثیر شده،
مطرودم به دیانتتان
اشهد ان لا اله العشق
آمادهام که سرم زنید!.
لیلا_
|
|
|
|
|
میان گلها
غنچهایست،
که هنوز لبخند زدن را
یاد نگرفته...
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
تنده روحدور اوچماغا سینماز قاناد
روح خیال تک اوچماغا یورقا
قالماسین من لیکده سنده اوزگه دن
|
|
|
|
|
در باغ زندگى، گل از صبا شکست
از دست روزگار، دل از جفا شکست
گفتم: «چه شد که این چنین ز پا فتا
|
|
|
|
|
وقتِرفتن یکغزل از جان سُرودم جان گرفت
در تکاپویِ "سَـحَر" خاموشیاَم "پایان" گرفت
چشمِ مستَش
|
|
|
|
|
قلبشان از حب من خالیست ، اما در عوض
با زبان خود به ظاهر دوستداران منند !
|
|
|
|
|
هرشب به رویای منی ، عشقت به جانم ماندنی
|
|
|
|
|
باز پاییز آمده در دامن کهسارها
خش خش برگ و صدای شرشر رگبارها
بوی مهر و صبح رنگین باز از ره می رس
|
|
|
|
|
زندگی چون سایهای بر بوم خواب
مرگ،زیباییست در رؤیای ناب
|
|
|
|
|
حالا که قسمت گشته با هم آشنا باشیم
حالا که مهرت ماندگار و جاودان گشته
حالا که جان جان جانم گشته ای
|
|
|
|
|
چشمانت دوفنجان سفید پر از قهوه
|
|
|
|
|
همدرد من عاشق ترین
ای از همه لایق ترین
بشنو صدای درد من
...
|
|
|
|
|
جان دارم و گویند بده بهر کسی
|
|
|
|
|
با شیشهٔ دل بر تن تبدار چه گویم
|
|
|
|
|
اینجا زمین است و رنج هایش بیشمار
|
|
|
|
|
آنچه کاتب از سیاهی با سیاهی مینوشت
داستانِ تلخیِ ما بود و بخت و سرنوشت
بی تو چندان نیستم خشنود از
|
|
|
|
|
بارالها بزند ماه در خانه ى او
مرغ آمين بنشيند به سر شانه ى او
آسمان نور بپاشد به سراپاى تن
|
|
|
|
|
منو زیر نگاه خیره ات داری اگر
به وقتایی از این بن بست بیرون هم ببر
|
|
|
|
|
دی دیوانه را مرهم نما ای مرهم دردم
که من در کوچههای عاشقی تنهای شب گردم
|
|
|
|
|
دارم در دلم شوق دوباره دیدنت
ارامش هر لحظه ام تبسم روی لبت
یارمنی جان منی گمشده پنهان منی
صاف ب
|
|
|
|
|
روزگاریست که در دام فلک افتادم
هردم مرا می کشد رنج بی شمارش
تمام آفاق زیر یوغ او
با مرگ دست و پنج
|
|
|
|
|
راحت جان من ار بود جهان با من بود
|
|
|
|
|
روبهی مظلوم نمایی کرده بود
پیش مرغان گریه زاری کرده بود
|
|
|
مجموع ۱۲۶۷۹۵ پست فعال در ۱۵۸۵ صفحه |