سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر دوبیتی
|
|
این قلب شکسته و بند بند شده
با عشق چنین یکسره پیوند شده
چون عشق برون شود همه کون ومکان
در هم
|
|
|
|
|
سپری شد همه عمرم که تو را بینم باز /دل فدا شد که ندانست و نمیداند راز
|
|
|
|
|
چه ناباورانه تو را دوست دارم
|
|
|
|
|
ای اهوی ختن به این باغ خوش آمدی
به این باغ پر از عطر و گلاب خوش آمدی
خوش بو و پرگل است
|
|
|
|
|
دوبیتی داغ از قدرت الله حاجی پور
شکست آیینه ی بازار مادر
تو رفتی من شدم تکرار مادر
الا ای روشن
|
|
|
|
|
آخــــراسفنـــد و بـــاز بوی بهــــــار
|
|
|
|
|
چو ن هرم ته دوزخ بر چهره زند هر دم
جز اشک شرابی نیست تا کسر کند ماتم
گر خلد همی اید بر صور
|
|
|
|
|
صد هزاران بی کس هر جا برده نا کس شده
نا کسی در بند فکر ناقص و بی حس شده
عشق از دل م
|
|
|
|
|
گلی گم کرده روز شب طعنۀ باد
|
|
|
|
|
عین و ذهن.دوبیتی فلسفی
عمل از پختگی در کار باشد
زهی بهتر ز قیل و قال باشد
عمل با علم چون همر
|
|
|
|
|
آن که افکند ه به ره نور حقش
چشم پوشد ربش از هر گنهش
مشکلی نیست که آسان نشود
چون که حق پرتو ف
|
|
|
|
|
بارها توبه شدو توبه شکستم
بعد بیچاره شدم غمزده گشتم
نور حق بر دل تاریک نتابد
روشنی بخش چو د
|
|
|
|
|
من به افسونگری چشم تو عادت دارم
|
|
|
|
|
چون شعله ای افتاده بر خرمن
هردم زبانه می کشی درمن
|
|
|
|
|
کنی شیدا تو بی پاو سری را
توداری نازنین این دلبری راه
کـــــــــجا آرام من باید بگیرم
که کردی رنگ
|
|
|
|
|
ای یادازان عمر تلف کرده که بگذشت
ما خام شدیم و ز پسش پخته نگشتیم
از عاقبت کار پریشان شدم امرو
|
|
|
|
|
شوق است مرا روی چو ماهت که ببینم
|
|
|
|
|
نیستیسامانعزیزمفال بابارابگیری
من زپاافتادهام ایکاش دستمرابگیری
|
|
|
|
|
بر نور اساس خلق سرمد صلوات
|
|
|
|
|
می شد ای کاش که برگردی و تکرار شوی
|
|
|
|
|
ستم بر خود چرا کردی حذر کن
به شیطان درون خود نظر کن
زمان تنگ است و انجام آید آخر
|
|
|
|
|
عشقی که در آن پر شود از ناله و خواهش
گمگشته شود در تن آن مهر و ستایش
|
|
|
|
|
شراب تلخ شیراز و با مرام ساده میخواهم
|
|
|
|
|
چون بسی در بند جا و دم شدیم
در قفس پرواز و از خود کم شدیم
شه پر ما چیده شد در روزگار
این چنین
|
|
|
|
|
ز حد بگذشت مشتاقی، به جام بادهی باقی
|
|
|
|
|
نشان از دلبری دلبرتو داری☘️
دلم را برده ای در بر تو داری☘️
چه لبخندی؛چه خال دل نشینی☘️
برایم رنگ
|
|
|
|
|
تو را گاهی بهانه می کند دل
|
|
|
|
|
گورستانی چشم براه یک تابوت ...
|
|
|
|
|
سر از سودا برون آرو جهان را جور دیگر بین
|
|
|
|
|
پیرانه سرم دل به ره عشق نهادم
بیمار نگشتم چو در این راه فتادم
عشق آمد و دل را به ره خویش
آو
|
|
|
|
|
دل در قفس و تن پر پرواز ندارد
|
|
|
|
|
غبار بر دل نشسته یاریم کن
شده این دل شکسته یاریم کن
به دستان هنر بین پینه بسته
گره وا کن ز هر سو
|
|
|
|
|
ما چه کردیم که بر ما اینگونه گذشت؟
|
|
|
|
|
چو طراوت نسیمی، تو چنان صدای آبی
|
|
|
|
|
درد بی دردمان من با درد تو ، درمان شود
|
|
|
|
|
رفتی و با رفتنت ویران شدم
|
|
|
|
|
رایگان ، موی سیه را به فلک ، بخشیدم
|
|
|
|
|
می خرامد کرکسی چنگال خود...
|
|
|
|
|
از برای خویشتن اندیشه کن
فکر کار و کرده و هم پیشه کن
شرم باد از کرده نامردمان
از هوا برکن کر
|
|
|
|
|
در مورد رمان است و عشق به یک رمان تشبیه شده است.
|
|
|
|
|
اگر عاشق نـــــــباشم درد دارم
رخی هم چون زمستان سرد دارم
به رقص آورچوتوفانم تو ای عشق
هــوای ر
|
|
|
|
|
زیباترین خلقت انس و ملک تویی
صادقترین سخن بی کلک تویی
همچون ترانه ای که ز چشمه وضو کند
مادر، عزیز
|
|
|
|
|
به شوق روی تو چشم انتظارم
|
|
|
|
|
این دل غم زده پر نورم کن
هستیت شفای دل رنجورم کن
عافیت را چو بجویم از تو
با بهینه قدرم هم
|
|
|
|
|
سردار ایران تا ابد می ماند و ما می رویم
|
|
|
|
|
بابایپیرراتوچهتنهاگذاشتی
آخرچگونهروی دلشپاگذاشتی
|
|
|
|
|
اهرمن غالب شده روی زمین
علم و دانش غرفه در دریای کین
خونها جاری شده در جویها
دلها افسر
|
|
|
|
|
کاش از این معرکه عشق ، گذر می کردم
|
|
|
|
|
این شعر پیرامون لطف پرودگار بر بندگانش است.
|
|
|
|
|
به جز بی هم دلی ،حاصل ندارم
درون ِسینه دل عا قـــــل ندارم
درخت سسبز، احساسم شکستی
چنان پنداشتی ک
|
|
|
|
|
آنکه نزدیکتر از من به من است
دستگیر من و همراه من است
عشق او هست خودش اصل سجود
نگران من و
|
|
|
|
|
تاج و تختی در دلم دارد همان یارِ کَلیم
|
|
|
|
|
من دامن تو گیرم و تو دامن این خاک
|
|
|
مجموع ۴۸۲۱ پست فعال در ۶۱ صفحه |