شنبه ۱۷ خرداد
شعر عاشقانه
|
|
می توان نام خزنده ای دیگر
در ژن های جهش یافته پرندگان یافت
|
|
|
|
|
روزگار من سیاهه مث مرگ یه پرنده
حسرت تورو نداشتن داره چشمامو می بنده
|
|
|
|
|
از پنجره بپرسید نام و نشان ما را
عمریست می شناسد او شاهدان ما را
|
|
|
|
|
ای معلم ای صدای قصه ها
قصه های دور از هر غصه ها
ای نگاهت روشنای صبحدم
ای سرود و شور راه و هر قدم
|
|
|
|
|
گهی غمگین وگاهی شادازین دل
دمی آرام. وگه فر یاد از این دل.
|
|
|
|
|
راستی عصربرایت چای هم ریخته بودم
مثل هر روز ننوشیدی باز!
چایی ات سرد شده...
نازنینم نکنداز دست من
|
|
|
|
|
در این خانه، دلمردیست بی تو هر زمان
چه میماند ز جانم؟ نیستی، یعنی فغان
|
|
|
|
|
زشت نیست
همه را
شکل خودت می بینی
|
|
|
|
|
با خودم گفتم مگر این درد درمان میشود؟!
|
|
|
|
|
چایی اگر مهمان کنی من را خریدارت شوم
مجنونترین پیمانه ی لب سوز بازارت شوم
من را اگر در کافه ی پ
|
|
|
|
|
دلم مجذوب جادویت شده بس
خیالت برده بر من راه واپس
گرآن زلفت دهی صاحب شوم من
شوی سلطان قلبم بس مقد
|
|
|
|
|
و کسی هست که در خلوت شبهای دلش یادی از روشنی مهر تو در دل دارد
|
|
|
|
|
*(راز)*
*******
خاک عاشق مشت خاک دیگر گشته/
ازچیست شده بخاطرش سر گشته؟/
****
آیا
|
|
|
|
|
رفتهای و دل من منتظر آن صداست
چه کند عشق، اگر فاصلهها بیوفاست؟
|
|
|
|
|
گه به گلدسته ی گیسوی نگارم نگرم
گه به طرحی که از آن طره نگارم نگرم
|
|
|
|
|
پرکن دوباره گوش مرا از صدای خود ز نغمههای دلکش و ساز و نوای خود
|
|
|
|
|
زیر باران آمده ام بهر دیدارعشق
دست آسمانی ات را بده
|
|
|
|
|
نردبان عشق
من در خاکم،
اما جان توام آن دوردستِ نورانی.
بی من، گرچه مستی،
خاک، بالشِ تن
|
|
|
|
|
برای دختر کولی که خوب می رقصد
برای لحظه ی بودا نشسته در معبد ...
|
|
|
|
|
تویِ غـوغـایِ دل بردن ، شبیه قـومِ تاتاری
ببین رویا نیست جونم ،که بیدارم که بیداری
صدایِ خنـده
|
|
|
|
|
نمیدانم
از سکوی کدام سیارک انتحاری
به مردمک چشمانی پر جاذبه پرتاب شدم
|
|
|
|
|
یک غزل و يک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
گویند که آغوش تو بر یار حرام است
کز بوسه من حکم به شلاق تمام است
|
|
|
|
|
من از راهی دور
می خوانم
و ان یکاد
تا هر سحرگاه
وقت وضوی واژه ها
آغاز شود
عبادت کلماتم
ب
|
|
|
|
|
کلامت برایم چنان شد دوا
بدینسان به نامت شفا شد بنا
تو خورشید بودی در این شام گاه
زِ نورت سیاهی ب
|
|
|
|
|
یکسره با لشکر غم میجنگم
بیین هنوز تو اوج درد میخندم
|
|
|
|
|
آیا وکالت میدهی؟اندر،دلت مأواکنم؟
|
|
|
|
|
در پشت قله های ناپیدا،
وقتی که دلم می لرزد،
طلوع نگاهت تمام می شود،
و از تابش شب پره های چشمانت،
|
|
|
|
|
عاشق به معشوق گفت :
بی تو نمیتوانم
|
|
|
|
|
مثالِ فصـــلِ آغــازش ، پایانـش خـــزانــی بـود
واین آغــازِ رنگارنــگ ، پایانش جــــدایـی بـود
|
|
|
|
|
چاره ای نیست ...
باید در آتش، غوطه ور ماند
و شکافی عمیق در دل آبها انداخت
باید از لابلای رنگ ه
|
|
|
|
|
تا چشم دل کار می کند
جز تو به کسی نمی اندیشد
خیلی از من فاصله داری
فاصله نگاهت بامن نزدیک نیست
|
|
|
|
|
جفای عشق
چنان شوری به سر داری تو شیرینی و عیاری
زحال من چو می دانی تو در دل کینه ها داری
د
|
|
|
|
|
هرچند که یک عمر به سوی تو دویدم
جز وادی بیراهه به جایی نرسیدم
دردا که در این پیرهن کهنه اسیرم
|
|
|
|
|
سارقِ خانه ی دل کُن حذر از افغانم
خانَه ت آباد، نکُن سر به دلِ ویرانم
|
|
|
|
|
از ما به حرمسرای تو راهی نیست
|
|
|
|
|
سر درون دل هستی گریان و به دور شمع حیران است
گویی هفت آسمان به سوی دل ما خیران است
|
|
|
|
|
کودک شیطان و بازیگوش عشق
چشم خود را بست و تیر از زه کشید
لامروّت چشم خود را وا نکرد
حاضرین، در با
|
|
|
|
|
همه آباد نشینان ز خرابی ترسند
|
|
|
|
|
هنوز درونِ کعبهی ذهنم، بتخانهای هست
تبر، در انتظارِ «ادهمِ» مردانهای هست
|
|
|
|
|
دوست دارم ماه را ، خورشید را
|
|
|
|
|
شعر بسیار نوشتیم پس پرده و اما
شکرانه به من گفتنتان عِندِ ثواب است:)
|
|
|
|
|
تنهاعشق مرا به یاد تو انداخت
عشق جوانی ام بود
|
|
|
|
|
میشم از عطر ستاره پر میشم
با تو از عمر دوباره پر میشم
درس پرواز تو تنم خوندنیه
با تو مث کبوتر پر
|
|
|
|
|
بیا پیدا شوم در تو کنار موج موهایت
برایت شعر میخوانم از آن طعم غزلهایت
مرا شیدا کنی با خود ، د
|
|
|
|
|
گاهی فکر میکنم حسادت حس قشنگیست
|
|
|
|
|
بعد یک قحطی کسالت بار
میرسد موسم فراوانی
|
|
|
|
|
غم مهم ترین هجای شعر من است...
|
|
|
|
|
شاهد زیبایی
یادگاری به دلم جز غم دیدارت نیست
سینه ام بی خبر از مهر کلنجارت نیست
|
|
|
|
|
چشمم از کویت گذر کرد آنچنان دیدم تورا
|
|
|
|
|
غزل و شعر بنوشیم و لبی تر بکنیم
سینه مان صاف ز هر تیرگی زر بکنیم
|
|
|
|
|
گفته مولا نا که بشـنو نـــای نـی / قسمـت یک روزه جــویی تا به کی
|
|
|
|
|
یادم آمد که شبی خواب تو را میدیدم
با دلی خون شده دنیای تو را میدیدم
|
|
|
|
|
"من؟
فقط یک خاطرهام
عکسِ کهنه در آلبومی فراموششده
که صدایم در گلو خفه مانده
نگاهم اما،
در ازد
|
|
|
|
|
عـالیجنابِ ناشنـاسِ عـرشِ غـزلم
آغــوش بگیر تمامِ مــرا
که مـرا
از شهـر و شـرم و خـدا
باکی نیست
|
|
|
|
|
کماکان تو آن شعر رفتنی
آن رد خاکستری اندوه
آن اجتناب ناگزیر
کماکان تو ته نشین فنجان نیمه کاره ی
|
|
|
|
|
نماز عاشقی را در مقام تو به پا کردم
ز بهر آن دو چشمانت قیام لحظه ها کردم
به پاخیز تو آمد ،
|
|
|
|
|
چجوری؟
با درد به جا مانده از ایام صبوری
من ماندم بی طاقتی و قصه دوری
گفتی که به پایان رسد ای
|
|
|
|
|
تو ای دلدار شیرینم چه مغرور و دل انگیز
سکونت در کجا داری به کرمان یا که تبریز ؟
|
|
|
|
|
چقدر تکیه به دیوار احتمال زدم
شبی که بی تو به پس کوچه خیال زدم
بهشت نقد دلم بود و من به نسیه ی
|
|
|
|
|
ای باد صبحدم،گذری کن به جان من
بر دوش خویش، بر تو بیاور نشان من
|
|
|
|
|
خودم را تو؛
تو را در آینه می پوشم...!
|
|
|
|
|
درِ گوش تمامی ِ آدمیان خیبر است
بازآ علی بازآ علی ایرانی ات معطل است
|
|
|
مجموع ۸۰۶۲۲ پست فعال در ۱۰۰۸ صفحه |