پنجشنبه ۲۱ آذر
شعر دلنوشته
|
|
کار هر روزم شده خیاطی
کوکهایم را میشمرم
کوک اول :
می آید ،...کاش
کوک دوم با سرانگشتی که می لرزد
|
|
|
|
|
تو نديدي سهراب!
هيچ بيدي
سايه اش را بفروشد به زمين
من ولي مادري را ديدم
شير را نسيه نمي
|
|
|
|
|
دست كلاغها
كه ضامن زمستان را كشيد
سروها...
|
|
|
|
|
پس رویه کاغذ سیاه با خودکاره بی جوهرم شده حرف هایت را بنویس
|
|
|
|
|
باز با خيال او ای دل تبانی می کنی
بر ره یادش نشسته زندگانی می کنی
|
|
|
|
|
غروب سرد وغم انگیز جمعه هم فرا میرسد...
|
|
|
|
|
ای کاش دمی بی تو دگر زنده نمانم
|
|
|
|
|
وقتی بهارزیبا
بایک لبخندتو
|
|
|
|
|
مادربزرگم می گفت:
وقتی لنگه گوشواره ات رو گم کردی
اون یکی رو دربیار و بنداز رو زمین
خودش لنگه اش
|
|
|
|
|
جلوی یک کافه فست فود ایستاده بود م
و بعد بی اختیار به نرخ ساندویچ ها خیره شدم یک ساندویچ معمولی ب
|
|
|
|
|
از اول خلقت تا قیامت موجودات بسیاری به وجود آمدند و رفتند و جفت هستند
فاعتبروا یا اولی ابصار ااا ع
|
|
|
|
|
اول:
پشت سرت را نگاه نکردی
اما من
در پی ات جوانی ام رادویدم
زمین خوردم
دردکشیدم
گمت کردم
و ا
|
|
|
|
|
درس پاییز
درس یک رنگی ِ عشق
هرکه رنگش باخت
بیفتد بر زمین.....................
|
|
|
|
|
رفتگران......
قهرمان.....
هستند.
|
|
|
|
|
به این راضیم و از نو شروع میکنم
|
|
|
|
|
افسردگی و خمودگی چالش امروز جامعه که ضمن به مشکلات روحی و روانی قدرت تفکر را نیز از انسان می گیرد و
|
|
|
|
|
اَلّلھُـمَ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج
|
|
|
|
|
نه یه لپ، نه دولپ،سه قلپ؟
|
|
|
|
|
من آن بغض ِ گلوگیرم
که بر پاییز زنجیرم ..................
|
|
|
|
|
عشق شب های بیقراری هایم،نمیدانم چطور دوست داشتنم را بیان کنم،سادگی کلمات خجالت زده ....
|
|
|
|
|
خیلی وقت است دوستت دارم
اما
از امروز میخواهم دوست داشته شوم
پس عاشقانه دوستم بدار...
|
|
|
|
|
كودكانم! اي غزلهاي قشنگ مهرباني...
|
|
|
|
|
چه وقتائی که ویران شد
پی ِعشقای بازاری
چه عشقائی که عریان شد
پی ِ وقتای تکراری
|
|
|
|
|
من سالیان است که "بردگی" کردم به جای "زندگی"
|
|
|
|
|
یک شب مهتابی
من و تو
. . .
|
|
|
|
|
چه عاشقانه جوانیم را به پایت ریختم !
|
|
|
|
|
وجودم از وجود داشتن خجالت میکشد..
|
|
|
|
|
نثر ادبی حضرت رقیه (ع) عاشورایی
|
|
|
|
|
اشعه ،فقط همان که از چشمان تو تا قلب من ساطع میشود و باقی همه هیچ
|
|
|
|
|
دختری که برای مادرش، مادری کرد
|
|
|
|
|
یک مرد اگر پیرهم شود باز هم غروری مردانه همچون غرورجوانی دارد ....
|
|
|
|
|
بیا با هم به ماه سفر کنیم
به جایی دورتر از اینجا
به سرزمینی پشت پرچین قضاوت مردم
|
|
|
|
|
سربازی
به اندازه
تمام
حسرت هایش
تلخ هست
ولی با تو
لب ، مرزش
هم ، می چسبد...
|
|
|
|
|
بگذار
بافت موهایت را
با گل های اقاقیا
لمس دهم
|
|
|
|
|
ای در دل من رویا
مواج ترین دریا
طوفانی ز آهم باش
یک بار گُناهم باش
|
|
|
|
|
آمد فصل پاییز خش خش برگ خزان
|
|
|
|
|
چه خارق العاده ساختاریست قلب آدمی !!
|
|
|
|
|
انتهای دلبستگی هایم،من ماندم و یک دل سیر حرف های ناگفته.....
|
|
|
|
|
هزارحرف مکتوم درشعری که میخوانی
|
|
|
|
|
رویه کربلاکرده دلم رویه رفتن میخواهم نیستد
|
|
|
|
|
ای آسمان ، گریه کن
ابرهایت را سرازیر کن
|
|
|
|
|
من همان هیچم ندارم سایه ای
چون سکوت از درد ،
بُغًض از ناله ای
|
|
|
|
|
برخی صفتهای خداوند از دید من
|
|
|
|
|
رسم است دل از وفا بمیرد
گیتی رسائی
|
|
|
|
|
خوابهامان همه کابوس شدند!
|
|
|
|
|
من که از دیدن تو
فقط اتیش شدم
بی تو پر پر زدمو
طعمه ی هر نیش شدم
|
|
|
|
|
روز میلادم با آذر تلاقی کرده بود
بغض سرشار مرا پاییز تلافی کرده بود
|
|
|
|
|
گریه کن
گریه کن
روزعزا گریه
|
|
|
|
|
وقتی دست در دست او ......
|
|
|
|
|
تا عشق ندانی ، زیبا نشوی
تا درد نگردی ، دریا نشوی
|
|
|
|
|
من پایِ سیبی پخته ام
و تو قهوه ای دم کرده ای ☕️
...
|
|
|
|
|
انارهای باغَش را دیده اید؟
خشک و بی جان!
زرد و بی روح!
حتّی نمیدانند خون چه رنگی دارد!
|
|
|
|
|
دوباره پاییز شد ودلم رفت ...
|
|
|
|
|
شنیدی جیرجیرک ها
تمام بغض هاشان را بهار آواز میخوانند؟
|
|
|
|
|
گاهی چقدر دلم تنگ می شود...
|
|
|
مجموع ۸۱۸۰ پست فعال در ۱۰۳ صفحه |