پنجشنبه ۱۶ آذر
شعر دلنوشته
|
|
دل شکسته ام تمنای وصالی دارد
حسرتی از جنس درخت یخ زده که انتظار بهار را میکشد
دیگر دلم به هیچ چیزی
|
|
|
|
|
تنها در این پیله ی سیاه
در این کُهنه قبیله ی شوم، زندانیم
قبول می کنم اعترافم را به مرگ
قبول دارم
|
|
|
|
|
فرقی نیمیش هارا گیدسین کاسیب
کد یا شهربختی یازان پیس یازیب
|
|
|
|
|
روز ۷مهرماه سال ۱۳۹۵ساعت ۶صبح
روزی که ایکاش خورشیدش طلوع نمیکرد
روز وداع با مادر و بعد از آن روز
|
|
|
|
|
سراغ دلم،جهان همه گویا،مگر با تو نگفتم!
عزیزم،از هیاهوی تو،بر این دل،فریاد رسد
خدا،سوق دهد عشق،معن
|
|
|
|
|
تو میدانی من در دلم چه غمی دارم؟
اصلا میدانی من اکنون در چه حالم؟
می دانی برای خود قفسی ساخته ام
|
|
|
|
|
هیچ کس نفهمید
کسی توجه نکرد
برای هیچ کس مهم نبود
آن لحظه که با دستان لرزان به دنبال راهی بودم
|
|
|
|
|
مرا ز صبوری،غافل از خویش گذاشتی
ثمر بوده تو را،من هیچ،نظر مکن تو مرا
گر نظری هست،سوی توست،با دو چ
|
|
|
|
|
من از دنیا و این زندگی بیزارم
زندگی نیست فرق بین من و یک جنازه در چیست؟
آرزوهایم بر باد شدند
موها
|
|
|
|
|
✔️ماهی من از اول عید۱۴۰۲ تنها شد
تنها درون تُنک در اتاقم هر روز منتظر من هست.
تا لامپ اتاق را
|
|
|
|
|
هر چقدر خواهی بگرد من که نیستم
در زمانی بودم کنارت اصلا ندیدی
اسرار مرا وقتی که رفتی چرا ندیدی؟
|
|
|
|
|
این شب تاریک آخرش مرا می کُشد
غم این شبها مرا به فنا میبرد
هر شب این قصه را دارم
من بی خیال جان و
|
|
|
|
|
اینجا شهر غریبی ایست
روزهایش جدا شب هایش جای ستاره غم باران است
نور خانه ها نمی تابند به نگاه
نمی
|
|
|
|
|
نیستی به وقتِ خیال
غُنچه یِ لَبانَت را
می بوسَم
وَ رویاهایَم را
دَستِ باد میسپارم.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
تو که ای یار بوی غربت به خود گرفته ای
من صدایی ندارم که فریادی بر تو آرم
که صدای خاموش من مهیبتر
|
|
|
|
|
زندگی جان داده عمری کنج زندان شما!
|
|
|
|
|
دلتنگی مرا به
کوچه پس کوچه هایِ
شهر می کِشانَد
دلتَنگمُو کسی نمی داند
قدمهایَم به سمتِ
تو ناله
|
|
|
|
|
مدت هاست که روح پر احساس خود را کشته ام و تبر بر دست بر تک تک درخت های امید دلم هجوم برده ام....
|
|
|
|
|
هوا سرد است
لبخندی برلَب
دخترکی خجالتی
آغوشِ بازِ پسرکی جوان
چه گرمایی...کاش پاییز تمام نَشَود.
|
|
|
|
|
آرام و چه زود شد سرد
روزگار که با من چه کرد
دل در حریم دوست به دنبال رهایی بود
غافل از دوست که خو
|
|
|
|
|
آه ای برادر
سه سال گذشت از آن روز شوم
از آن روزی که تو را از من گرفت
ای برادر،عزیزترین عزیز من
|
|
|
|
|
به مرز جنون رسیده ام
من به عشق تو مهر دنیا فروخته ام
خیال قدم زیر باران در سر داشته ام
من به عشق
|
|
|
|
|
بوی خون کل دنیا را گرفته
کفتار هاری که دنبال طفلی افتاده
صدای مظلومیت در دنیا طنین انداز
و چشمهای
|
|
|
|
|
چون نقابی بیفتد صورت از سیرت سیاهتر باشد
و عشق با دروغ های رنگی آغشته
تو از خود و سیاهی درونت بیخ
|
|
|
|
|
من زِ فردا نگرانم که نباشد غمِ تو
|
|
|
|
|
قشنگترین رهائی...
نابترین غنودن در آغوشِ مِهر
|
|
|
|
|
به غایت زندگی
تورا را دوست می دارم
همچون کویری که می ستاید باران را
|
|
|
|
|
اینجا بی تو نَفَس دردناک است
قلبم حزنی به همراه دارد
|
|
|
|
|
گفتی نیست" ولی هست! ،دلی زندانی
.
.
شانه هایم
خسته
و دلم
کهکشانی حسرت!
و یقینم این است:
ب
|
|
|
|
|
مرا زپا نیافکنده زخم و ضربِ زمان
|
|
|
|
|
«دیر کردی نیمهی عاشق ترم را باد برد »
که مرا تا اندیشهی دیوانهی غم باد برد
در جواب ، او غزلها
|
|
|
|
|
کوچه های این محله تمام خیابونای این شهر
صدای قدمهای ما را میشناسند
یادته یه روز بارونی پیاده افت
|
|
|
|
|
اسمان از دیدارم گم
اشیان بدورم تن اسیره رهایی نبینم
از گذشت دانستن جایی نداره
غم بار گشت باور
|
|
|
|
|
من به صدای فریاد تو محتاجم میدانی
که دل درک کند تو از عشق هیچ نمیدانی
و من که برای تو دعا خواهم ک
|
|
|
|
|
بهشت خبری نیست،سعادت تو تنها در آغوش من معنا میگرفت....
|
|
|
|
|
زکنج قفسی من بد گیر شده ام
از دل و جان زدنیا سیر شده ام
زخرابای این خرابه پیر شده ام
زخشم وحشی چ
|
|
|
|
|
من غافل زنادانی غافل زدنیا بودم
مدهوش یارو بی خبر زهر جا بودم
غافل که یار من در خیالی خام بود
زا
|
|
|
|
|
برای تو می نویسم
ای خوب تر از آرامش مطلوبِ من
آدینه ات بخیر
صبح هست
دست جمعه رابگیر
عاشقی را
ا
|
|
|
|
|
که دنیا رنگی است ای زیبا پسند
|
|
|
|
|
عقد طلایی طلاق با طلاق دادن عقد باطل ام
|
|
|
|
|
خوشبختی دیگران
از خوشبختی تو کم نمیکند …
و ثروت آنان، رزق تو را کم نمیکند
و صحت آنان، هرگز
|
|
|
|
|
من نه شاعرم
نه قبای شاعری به تن کنم
من همان مسافرم
|
|
|
|
|
چه تلخ بود
جدا شدم از تن خود
تنم تو جانم تو روح و روانم تو
من بی تو مرگ بودم و خود نمیدانستم
|
|
|
مجموع ۹۹۷۸ پست فعال در ۱۲۵ صفحه |