چهارشنبه ۵ دی
اشعار دفتر شعرِ راز و نیاز شاعر مرتضی میرزادوست
|
|
مست تاکستان دنیا رفت تا دار فنا
|
|
|
|
|
فقیری که بر سفره او نشست..
|
|
|
|
|
بگو ای کاتب اعمال دنیا
به درگاه خدای حیّ و دانا
|
|
|
|
|
دریغا که شایسته ات نیستم..
|
|
|
|
|
هفت گردون نُه فلک بر مشیِ تو..
|
|
|
|
|
بی غم عشق تو یک لحظه مبادا نفسی
|
|
|
|
|
بر این خانه رنگِ خدایی بزن
|
|
|
|
|
به روی رخم قطره ای چکّه کرد
دلم را به شوقِ تو صد تکّه کرد
|
|
|
|
|
جهان کشتزارِ عمل های توست
کتابی قطور از غزل های توست
|
|
|
|
|
هر کس که به جاقلبِ تو دل آویزد
با ظلم در این عدم نمی آمیزد
|
|
|
|
|
بار الها دائمُ الّطفی به ما
رحمتی فرما ز دریای عطا
|
|
|
|
|
خدایی که داری عطایی عظیم
خودت وصف کردی خودت را کریم
|
|
|
|
|
در زدم و گفت بگو کیستی ؟
آدمِ این دور و ورا نیستی
|
|
|
|
|
به دیدار روی تو بی طاقتم
دریغا و دردا که بی طاعتم
ز اعمال زشتم فغان می کنم
چنان ضجّه ها در نهان
|
|
|
|
|
خداوند والا و زیبای من
خداوند قدّوس و یکتای من
تو هستی پذیرای نجوای من
خداوند امروز و فردای من
|
|
|
|
|
گرفتار گرداب کوتاهی ام
به آن ساحل امن تو راهی ام
تویی صاحب فخر و مجد و ثنا
تویی صاحب عزّ و عهد و
|
|
|
|
|
لب خشک و لرزانم از قعر چاه
به چاهی که کندم به بیل گناه
صدا می زند ای عظیم الرّجا
معینا مغیثا به م
|
|
|
|
|
الهی به کوی تو باز آمدم
به سویت برای نیاز آمدم
ز دریای سوز و گداز آمدم
به دنبال کسب جواز آمدم
|
|
|