سه شنبه ۲۹ اسفند
|
|
آدم ها را میتوان به همه چیز تشبیه کرد . آدم ها را میتوان به آب و هوا تشبیه کرد میتوان به زندگی تشبیه کرد میتوان به کتاب ها تشبیه کرد میتوان به بسیاری از پدیده ها تشبیه کرد . و..... اکنون که دارم ...
|
ارسال شده در تاریخ ۲ روز پیش بازدید:۴۳
نظرات: ۲
|
|
نان کپک خورده روی تکرار همیشگی پنج قهوهای،ساعت زنگ خورد؛دیکتاتور عجیبی است،به محض اینکه صدای نکرهاش یواشی طنینش را مینوازد،مثل سگی که ناگهان کسی گازش گرفته از خواب میپرم.د ...
|
ارسال شده در تاریخ ۵ روز پیش بازدید:۵۰۶
نظرات: ۲۴
|
|
۱.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید: ((تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست د ...
|
ارسال شده در تاریخ ۵ روز پیش بازدید:۹۱۵
نظرات: ۳۹
|
|
صبح خیلی زود هوا هنوز روشن نشده بود که به راه افتادم.اتومبیل هایی که دررفت وآمد بودند مسیر را ازسکوت بیرون می آورند.باد می وزید ودود غلیظ کامیونی که از کنارم گذشت راهمراه با گردو خاک خیابان وارد حلقم ...
|
ارسال شده در تاریخ ۲ هفته پیش بازدید:۴۷۰
نظرات: ۱۱۷
|
|
سَر ِ شب رسیدیم *حوصلهدون*، *بیحوصله* آروم بنظر میرسید و مثل روزایی که با حوصله بود رفتار میکرد؛ صبورانه و متین... با حالاتی که داشت حس کردم یه قدم به فراموشیت نزدیک شدم و ...
|
ارسال شده در تاریخ حدود ۱ ماه پیش بازدید:۹۹۵
نظرات: ۱۹۳
|
|
قدیما تو شهر اصفهان ی کارگر داشتیم که خیلی می فهمید. بچه شیراز و اسمش جمال بود، از شیراز کوبیده بود آمده بود اصفهان برای کارگری اوایل ملات سیمان درست میکردو میبرد وَردست اوستا تا دیوار ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۰۲ بازدید:۵۹
نظرات: ۴
|
|
از وقتی رفتی حوصلهی *حوصلهام* سر رفته، حتی حوصلهی منم نداره، بعد اینکه کلی نِق میزنه و *نِقدونش* پُر میشه، میره یه گوشهی *حوصلهدونم* میشینه و سُما ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲ ۰۴:۵۱ بازدید:۱۱۲۲
نظرات: ۲۴۷
|
|
گاهی ما آدم بزرگها بزرگی را از نگاه خود میبینیم ... گاهی وقتها پیش می آید که ما آدم بزرگها اصلا بزرگ نیستیم بلکه از نام بزرگی سواستفاده میکنیم و مردمان را خار و خفیف میکنیم .... ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۴۳ بازدید:۱۲۱
نظرات: ۱۲
|
|
«از عمو نوروز تا بیبی گلافروز»، عنوان یک مجموعه قصه است که با الهام از جشنهای باستانی ایرانی، به قلم من، شبنم حکیم هاشمی، نوشته شده،و انتشارات پرستوی سپید آن را چاپ کرده ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۶ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۴۲ بازدید:۹۴
نظرات: ۴
|
|
[فریبا] پیپاش را گوشهی لب گذاشت با طمأنینه... روی تخت نشست. با دست گرد و خاک و تکههای آوار شدهی سقف را پاک کرد. اسباب و اثاثیهی تخریب شدهی خانهاش را ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۵۷ بازدید:۷۱
نظرات: ۳
|
|
در فراموشی *سه* خواندیم که؛ *احساس* کنار برکه *تفکرات شاد* نتوانست آرامش از دست رفته خود را به دست آورد؛ از اینرو طوفان احساسی عظیمی به وجود آمد که همه شهر را با خاک ِ درماندگی یکسان کرد. * ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲ ۰۴:۲۷ بازدید:۱۰۵۳
نظرات: ۱۹۱
|
|
گاهی زود دیر میشود ... اوایل پاییز هوا عجیب دل انگیز بود هنگامی که بر روی برگ های رنگارنگ گام بر میداشت به آینده نه چندان دورش فکر میکرد. و از خودش سوالاتی میپرسید، آیا درست میشود ؟؟ت ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۶ دی ۱۴۰۲ ۰۳:۳۴ بازدید:۱۱۶
نظرات: ۱۰
|
|
مدتی بود *ماشین ِ روحشویی* به بازار آمده بود. گهگداری که از جلوی فروشگاه ِ لوازم ِ حیاتی_ماورایی، رد میشدم از پشت ِ ویترین نگاهی به آن میانداختم. هزینهی خریدش ب ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۲۴ بازدید:۱۷۶۱
نظرات: ۲۶۶
|
|
[قهرمان] به زور سیزده، چهارده ساله میشد. چهرهای استخوانی و اندامی ترکهای داشت. یک جفت کتانی رنگ و رو رفته به پا کرده بود. ساک ورزشی آبی رنگش را هم مورب به گردن آویخته بود. ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۲ ۰۵:۴۶ بازدید:۴۱
نظرات: ۱
|
|
پارت سوم - مس...یح صداها گنگ و نامفهوم میشوند و تنها سیلیهایی را لمس میکند که در آن لحظه، حکم نوازشی برای آرامش رسیدن دارد. **** گرمای عجیبی را پشت پلکهایش ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۲ ۰۳:۴۶ بازدید:۴۴
نظرات: ۰
|
|
پسری که هاروارد به او اعتنایی نکرد! خانمی با لباس کتان راه راه و شوهرش با کت و شلوار نخ نما شده ی خانه دوز، در شهر بوستون آمریکا از قطار پیاده شدند و بدون هیچ قرار قبلی ، راهی دفتر رئیس دانشگاه ه ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۲ ۰۶:۰۸ بازدید:۵۳۶
نظرات: ۵۳
|
|
چهرهاش مانند غروب خورشید رنگآلود و خونین بود، ولی انگار احوالاتش هیچ اثری بر جوان رو به رواش نمیگذارد که عربدهاش ملکوت را به طغیان میرساند: - چرا برگشتی؟! تو ک ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۴۰۲ ۰۴:۵۹ بازدید:۱۱۰
نظرات: ۰
|
|
گلدان، پنجره، آغوش ... نگاهش سمت پدر و مادر میفتد...، _لبخند_ و شجاعانه وارد کلاس میشود. شجاعتی که نترسیدن نیست، روبهرو شدن است با ترس... آیا بچهها دوستم دارند؟ م ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲ ۰۳:۳۸ بازدید:۲۶۶
نظرات: ۳
|
|
■ داستانی کوتاه به زبان کردی با برگردان فارسی به قلم زانا کوردستانی 📝 کهژهی قهفهس سوێ له سێلی گرێ خوراو. پێشهوه شۆ. ههتا درگای قه&zw ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱ آبان ۱۴۰۲ ۰۳:۲۸ بازدید:۱۲۵
نظرات: ۲
|
|
چند صد سال قبل مه کوه و دشت را فرا گرفته هفت نفربا رداهای سیاه از هر سمت می آیند و در مرکز یک دایره به هم میرسند یکی از آنها شروع به صحبت میکند: دوستان ما در اینجا جمع شدیم تا آخری ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۱۱ بازدید:۲۵۵
نظرات: ۱۰
|
|
خبر آمد خبری در راه است خرم آن دل که از او آگاه است . . . بسم الله الرحمن الرحیم بعد از بدرقه مهدی و خانواده اش ، محمد کنارم ایستاده و دستش را دور شانه ام انداخت و گفت :< ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۴۴ بازدید:۳۰۶
نظرات: ۱۰
|
|
چشمهی خشک یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدا مهربان، هیچکس نبود! در یک دشت بزرگ، روستایی کوچک بود به اسم گلستان بود. بر خلاف اسم آن روستا، در آن دشت، نه آبی جاری بود و ن ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۲۰ بازدید:۱۳۸
نظرات: ۱
|
|
جنگجویی در اتاق توی اتاقم، در حال خواندن کتاب داستان، هستم. از بیرون صدای لباسشویی و تلویزیون با حرف زدن مامان و بابایم را میشنوم. بوی اسفندی که مامانم دود کرده، توی اتاقم می&zwn ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۲ ۰۵:۱۹ بازدید:۸۱
نظرات: ۳
|
|
«مهمونی» عشق حسیه که خودت باید یاد بگیری و بفهمی هیشکی نمیاد برات توضیح بده مث اینه که اگه فردا امتحان ریاضی داشته باشی خودت باید عقلت برسه که باید بشینی درس بخونی حتی اگه برا کسی مهم ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۱ بازدید:۲۴۰
نظرات: ۱۲
|
|
در این تولد چه غم روزی بود گذشت و رفت بزرگ مردی سوال همهمه چگونه عزیزی این چنین زود برود ونوزادی دگر در همان واقعه دنیا بیاید خاله گفت حکمت در این بوده دل مشقولی بر غم کاستی دهد مهمان ها میگفتن بهتر ا ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۲ ۱۲:۴۷ بازدید:۲۶۰
نظرات: ۴
|
|
در سودای کاسپین نویسنده: سید امیر محمد سکاکی در پانزدهم ژوئن سال «۲۰۷۵» در شهری به نام کراسنودسک یا همان ترکمن باشی که در کناره دریای کاسپین و در ترکمنستان قرار داشت ، خانواده ای ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۰۴ بازدید:۲۴۶
نظرات: ۵
|
|
یهجور ناجوری انگشت دستشو بریده بود با کارد آشپزخونه ،وقتی داشت سالاد شیرازی درست میکرد و میخواست همه چیزو هم اندازه خرد کنه و همزمان حواسش به صحبتهای دوستشم باشه که پشت خط تلفن یه ریز حرف میزد از فلسف ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۹ مهر ۱۴۰۲ ۰۴:۵۰ بازدید:۳۵۰
نظرات: ۷
|
|
هوا سرد بود تا مدرسه راه زیادی بود قریب به پانصد متر از خانه دور شده بودم از ساعت شش صبح حدودا هفت یا هشت دقیقه ای گذشته آن زمان ده سالی داشتم مسیر خانه تا مدرسه دو سه فرسخی میشد که پیاده میرفتم راه ز ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۸ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۰۰ بازدید:۳۱۱
نظرات: ۹
|
|
زن سیاه پوش | The woman in the black coat اثر: جوزف توماس شریدان لِ فانو (Joseph Thomas SheridanLe Fanu) من در یکی از خانواده های ثروتمند و مشهور شهر تایرون در ایرلند چشم به جهان گشودم؛کوچکت ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲ ۰۲:۵۷ بازدید:۴۴۱
نظرات: ۲۱
|
|
پروین خانم آه عمیقی کشید و گفت: سالها قبل ،قبل از آمدنمان به این خانه ،خانه یدیگری داشتیم در انتهای همین خیابان ،البته آن وقت ها این آپارتمان ها نبودند تمام کوچه ها پر بود از حیاط های پر از ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱ مهر ۱۴۰۲ ۰۳:۰۵ بازدید:۴۸۸
نظرات: ۳۷
|
|
بسم الله الرحمن الرحیم ده دقیقه آخر کلاس های دکتر همیشه در سکوت مطلق سپری می شد دکتر حسینی ،یکی از معمارهای مطرح شهر و دانشگاه بودند و داشتن کلاس با ایشان در عین سختی ،توفیقی بود که نصی ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۰ شهريور ۱۴۰۲ ۰۴:۰۴ بازدید:۴۱۴
نظرات: ۳۷
|
|
دلتنگی هایم رالای انگشتانم گذاشتم ومحکم پک زدم..اه! که دلم بشدت ازدرون میسوخت.چقدردلم برای گذشته تنگ شده بود... درافکارم غوطه وربودم که سریع سمتم اومد، وخودش رومحکم دربغلم انداخت . فریا ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۹ شهريور ۱۴۰۲ ۰۳:۳۵ بازدید:۲۶۵
نظرات: ۲۳
|
|
دبه ماست اتوبوس ایستاد. شاگرد راننده خواب آلود گفت: هر کی شام می خواهد یا خرید دارد سریع پیاده شود فقط زود ... مسافر از دستفروش یک دبه ماست خرید و یک تراول نو داد. زن، مردم دزد شدند ! ی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۰۰ بازدید:۶۷۳
نظرات: ۷۸
|
|
درویشی كه بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را میدید كه جامههای زیبا و گران قیمت بر تن دارند و كمربندهای ابریشمین بر كمر میبندند. روزی ب ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۴۲۵
نظرات: ۳۰
|
|
ماگ استعفا باز این چلفتی لیوان منو شکوند. مهرناز سرش رو از گوشی بلند کرد و گفت :کی؟ آبدارچی مون، میگم اون ماگ سیاه رو بده فردا ببرم شرکت. نبرش مهسا چند بار بگم نحس است ببین چند وقته بیکار موندم خ ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۵۲ بازدید:۵۷۵
نظرات: ۵۴
|
|
داستان کوتاه گونه ای از ادبیات داستانی است که نسبت به داستان بلند (رمان) حجم کمتری دارد ولی باید قابلیت تبدیل شدن به داستان بلند را داشته باشد. در بیشتر موارد نویسنده برشی از زندگی و یا حوادث را ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۳۹۸
نظرات: ۲۵
|
|
کوستان برفی تکیه برصندلی چوبی کنارآتشدانی باآتش روبه ذوال درماه دی ماهی و درنیمه شبی سخت وسرددرون کلبه ی تنهایی درامتداد کوهستان برفی .بادشدیدی درحال وزیدن است که توده های برف یخ زده راباخودبلندم ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶ بازدید:۲۹۳
نظرات: ۸
|
|
در این زندگی از همه چیز می توان چشم پوشید . چشم پوشیدن، فریبنده ترین طریق از دست دادن است ، همه چیز مگر یک چیز . آنچه می خواهم به شما بگویم ، گفته مادر بزرگم است ... زنی بود روستایی، تنها زن ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۴۲ بازدید:۱۵۱۰
نظرات: ۷۴
|
|
داستان کوتاه بازگشت هفده سال بیشتر نداشت. ته ریشی درآورده بود و صدایش کمی مردانه شده بود. خودش را مردی میدانست؛ اما به چشم بیبی هنوز همان "محولی" نقنقو بود. حاجی خدابی ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۳۱ بازدید:۲۱۱
نظرات: ۴
|
|
دزدی مرتبا به دهكده ای ميزد؛ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺭﺩﭘﺎﯼ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ، ﺷﺒﻴﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺩﺯﺩ، ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﺯﺩﯾﺪﻩ، ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭼﮑﻤﻪ ﻫﺎﺵ ﺷﺒﯿﻪ ﭼﮑﻤﻪ ﮐﺪﺧﺪﺍ ﺑﻮﺩﻩ؛ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﺭﺍ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۳ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۰۹ بازدید:۴۶۲
نظرات: ۶۱
|
|
... یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر" ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۲ بازدید:۸۰۴
نظرات: ۳۱
|
|
راکت شانس روزی در یک شهر کوچک و زیبا، زندگی مردم به خوبی جریان داشت. اما در این شهر، افرادی وجود داشتند که تلاشهای بیوقفهشان برای رسیدن به موفقیت به نتیجهای قابل قبول نمی& ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۱ بازدید:۱۳۳
نظرات: ۳۱
|
|
سیتا پدر، شماره موبایل پسرش رُو گرفت و گفت : اَلو پسر: سلام بابا پدر: سلام ، میدونی ساعت چنده ؟ ۱۲ شب گذشته ، چرا نیومدی خونه ؟ پسر: من که صبح به شما گفتم شب قرار دارم پدر: با ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۲ ۰۸:۱۴ بازدید:۵۲۸
نظرات: ۸
|
|
دختر چهارکنت [به یاد و به نام سلیمه مزاری ولسوال چهارکنت] از شدت تابش آفتاب کاسته شده بود. از دور سایهی تانکها و نفربرها نمایان شد. بیشک نیروهای طالب بودند؛ فرماندهان ارشد ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۰۲ بازدید:۲۰۴
نظرات: ۵
|
|
آب صدای تلویزیون بلند بود. زهرا روی مبل نشسته بود. هانا، عروسک نخیاش را در دست داشت و موهای مشکیاش را مرتب میکرد. او بدون اینکه به تلویزیون نگاه بکند به صدای خانمی که در تلویزیو ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۰ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۲۳ بازدید:۱۴۱
نظرات: ۳
|
|
داستان کوتاه "بازیگر" - بهتر از این نمیشود! برق وصل شد؛ همین را ضبط میکنیم! مَرد در قفسهی سینهاش، دردی را احساس کرد. مچاله شد. خودش را جمع و جور کرد و از کف ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۶ تير ۱۴۰۲ ۰۳:۰۶ بازدید:۱۴۴
نظرات: ۴
|
|
در شهر می گشتم حوصله ام سر رفته بود. دیدم وارد محله ای ایرانی نشین شدم. جایی ماشین را پارک کردم. خیابان زیبایی بود. می خواستم کمی قدم بزنم و تابلوهای رنگارنگ و زیبای فارسی را ببی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۳۶ بازدید:۲۷۵
نظرات: ۵
|
|
مامانم هراسان واشفته ب اتاق اومد ..وای دخترم... ب دستانم ک نگاه کردم.همه چیززنده شد.مادرم مرا بغل کردوبه حمام برد.کاشی های سفید حمام قرمزشده بود.ومن ترسیدم.ولی گریه نکردم.صدای پدرم را که شنیدم بیشتر ت ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۳ بازدید:۱۷۰
نظرات: ۱۳
|
|
برشی از یک کتاب این طور بارمان آوردهاند که بترسیم، از همه چیز. از بزرگتر که مبادا بهش بربخورد، از کوچکتر که مبادا دلش بشکند، از دوست که مبادا برنجد و تنهایمان بگذارد ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۵۰۰
نظرات: ۲۰
|
|
بابام کو؟ چپ میرفت میپرسید بابام کو؟ راست میرفت میگفت بابام کو؟ همه نوع جواب شنیده بود شیراز بیمارستان سرکار بیرون مغازه و.... بابام کو؟ مادر با ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۳۶ بازدید:۱۶۰
نظرات: ۱۷
|
|
چگونه یک داستان ناگهانی بنویسیم؟ طرز نوشتن داستان های چند کلمه ای فلشفیكشنها معمولا همچون لطیفهها سادهاند و برای تاثیرگذاری از ضربه نهایی استفاده می ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۶ خرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۰۶ بازدید:۱۰۹۱
نظرات: ۳۲
|
|
[سالن در تاریکی و سکوت مطلق] موسیقی بیکلام بادهای رقصان کلایدرمن دربکراند به ارامی به گوش می رسد نور موضعی زرد رنگ به قطر دومتر به نرمی بر تاریکی غالب میشود "زن میانسالی با دسته گل ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۴ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۳۷ بازدید:۴۳۲
نظرات: ۹۸
|
|
دوست داشتن عضوی از بدن است. درست است که همه فوراً به فکر "قلب" می افتند ولی من می گویم که دوست داشتن، "دندان" آدم است دندان جلویی که هنگام لبخند برق می زند ...حالا تصور کنید روزی ر ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۹۷۸
نظرات: ۷۴
|
|
داستان کوتاه آلزایمر پرستار سر سوزن سرنگ را داخل کاور گذاشت و توی سطل جلوی تخت انداخت. هر روز برای تزریق سرم و آمپولهای پیرزن به آنجا میآمد؛ یک ساعت مینشست و بعد میرفت.
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۳۲ بازدید:۱۳۵
نظرات: ۴
|
|
داستان کوتاه اعلان - ندارم بخدا! نیست! والله ندارم! بلله ندارم! - ندارم و نیست که نشد جواب! باید یه کاریش بکنی؛ گفته باشم! - وقتی پول نباشه خوب نیست دیگه! نمیشه، چه گلی به سرم بگیرم تو ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۱ بازدید:۱۲۴
نظرات: ۷
|
|
قسمت چهارم زندگی فاطمه بهمن ماه با تمام کشمکش ها ی فاطمه با خانواده به پایان رسید . تمام امیدش را از دست داده بود چون خبری از گذشت وعفو پدر نبود . وضعیت روحیش روز به روز بدتر می شد وحرف وحدی ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۲۳ بازدید:۴۱۴
نظرات: ۸۳
|
|
یادم می ياد اولین روزهایی که عاشق شده بودم،خیلی عجیب غریب شده بود زندگیم!روزها دیرتر شب می شد،شب ها دیرتر صبح!!اصلا انگار روحم سنگینی می کرد توی کالبدم !نزدیک قرارکه می شد ، قلبم روی گونه هایم م ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۱۲ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۸۴۴
نظرات: ۳۸
|
|
قسمت سوم زندگی فاطمه فاطمه نیمه راه را پشت سر گذاشته وحال باید به فکر راضی کردن پدر باشد .کار بسیار دشواریست البته از کارهای رضا هم نباید غافل می شد. در این میان حتی دست به دامن امام جماعت م ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۴۴ بازدید:۵۳۱
نظرات: ۷۰
|
|
انگار دلش قرار نداشت وحالت بدی ،چیزی مثل استرس تمام وجودش را فرا گرفته بود واشک می ریخت همسر مش رحمان هرچیزی که دلش می خواست نثار خانواده اش کرد وباسر صدای زیاد حاکی از دلخوری شدید از منزل فاطمه ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۹ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۲ بازدید:۳۱۸
نظرات: ۷۵
|
|
شبی که پدربزرگم فوت کرد کسانی که برای تسلیت به خانهمان آمدند اکثراً معتقد بودند که "راحت شد". این را البته با گریه و ناراحتی میگفتند و برای من سوال بود که چرا میگویند ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۰۵ بازدید:۱۴۸۰
نظرات: ۴۴
|
|
به نام خدا داستان ما در مورد دختری زیبا ومذهبی به نام فاطمه است. او به همراه خانواده خود در یکی از استانهای غربی خوش اب وهوا زندگی میکرد وبرای اینده اش کلی هدف وبرنامه داشت بزرگترین انها قبو ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ۱۷:۲۵ بازدید:۴۱۴
نظرات: ۶۳
|
|
اشاره:«داستانک» یا «داستان کوتاه کوتاه» برای آنها که با ادبیات فارسی مانوسند چیز تازهای نیست. در تاریخ ادبیات کلاسیک ما بودهاند شاعرانی که متون نظم یا نثرشان شامل ح ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۶ خرداد ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۹۱۶
نظرات: ۲۵
|
|
مهران داوطلب شده بود که کار خوب انجام دهد به همین خاطر تصمیم گرفت در خانه سالمندان مشغول به کار بشود. وقتی وارد خانه سالمندان شد، پیرمردی دید که گوشه ای از باغ تنها نشسته؛ از مسئول خانه سالمندان ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ۱۶:۳۰ بازدید:۱۴۸
نظرات: ۲
|
|
عاشقم شده بودی. میدانستم. میدیدم که گاه نگاهت راه میافتاد و جایی میانِ شکوفههای ریزِ گلِ سرم گیر میکرد؛ ولی به رو نمیآوردم. نمیتوانستم. نمیشد فرهاد! خود ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۵۹ بازدید:۱۵۲
نظرات: ۱۲
|
|
وقتی مردی را می کشی، یک زندگی را می دزدی، حق زنی را از داشتن شوهر می دزدی، پدری را از بچه ها می دزدی. وقتی دروغ می گویی، حق کسی را از دانستن حقیقت می دزدی. وقتی تقلب می کنی، حق را از انصاف می دز ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۳:۲۸ بازدید:۱۰۲۱
نظرات: ۵۴
|
|
قسمت سوم _مامان من خجالت می کشم با تو برم بیرون و بازهم زد زیر گریه. (زن که دیگر حالش از این همه رفتار کور دخترش بد شده بود، گفت: عزیزم دخترم،پوشش من مانتو و روسریه و از چادر متنفرم به ...
|
ارسال شده در تاریخ جمعه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۲:۰۴ بازدید:۲۶۴
نظرات: ۲۸
|
|
ستاره اگه من جای تو بودم پرسشنامه رو می زدم تو صورتش می گفتم گمشو بیرون . این طور آدما تو بن بست فکری دست و پا می زنند و هر چه خارج از این مرز باشه رو نفی می کنند، دشمن می دونند، متوهم و بیمارند و بوی ...
|
ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۵۴ بازدید:۲۴۱
نظرات: ۱۸
|
|
آینه محمود دولت آبادی مردی که در کوچه می رفت هنوز به صرافت نیفتاده بود به یاد بیاورد که سیزده سالی می گذرد که او به چهرهی خودش درآینه نگاه نکرده است. همچنین دلیلی نمیدید به یاد ب ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۵۶ بازدید:۷۳۱
نظرات: ۱۲
|
|
«خواستگاری» ...صدای زنگ تلفن، با صدای ماشین لباسشویی روی دور خشک کن ،وتلق تلوق برخورد ظرف ها باهم موسیقی فضای خاموش خانه را به چالش می کشد. زن ،دستکشش را در آورد و بطرف تلفن ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۹:۳۰ بازدید:۱۶۴
نظرات: ۱۷
|
|
باسکول داستانی به قلم: زانا کوردستانی گوشهی پرده را کناری زد و از آن کنج به در حیاط نگاهی انداخت. مردی طاس و خیکی، کت و شلوار به تن، با کفشهای قیطانی، به همراه مرد میانسالی با مو ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۶ بازدید:۲۱۵
نظرات: ۵
|
|
🖍چهار سطری در توییتستان همی گشتمی و خواندمی ، رسیدندی به توییت شیخانی، که دست ملامت بسوی خلق گرفتندی،، که ای خلق بیخبر! اف بر شما باد، که عالم ربانی ملک ری، در گذشته است ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵ بازدید:۲۱۳
نظرات: ۱۵
|
|
داستان پله مرمر روز اول با عجله ازش رد شدم اصلا ندیدم که اونجاست. روزهای بعدی هم یادم نیست بهش توجه کرده باشم. بهار خنکی بود و بارون هر روز به شهر سر می زد. یک آپارتمان نقلی تو یک کوچه ی نسبتاً ک ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۵۵ بازدید:۶۵۵
نظرات: ۴۰
|
|
بی سایه از سایه ات جلوتر می رود و در ایستگاه بدون جلب توجه از تو زمان را می پرسد . یک تیک مکث در هوا رسم می کند و سی نمای حاضر در یک لحظه سکوت می کنند ماشین های عبور از چهار راه اتوبوس ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۱۴:۵۵ بازدید:۱۲۳
نظرات: ۱۱
|
|
« آخرین ماموریت » زن روبروی مرد نشست و موهاشو با دلبری خاصی کنار زد و گفت: عزیزم قهوه ات سرد شد! مرد به کف های داخل فنجان خیره شده بود. حباب ها یکی یکی محو می شدند، درست مثل ...
|
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۵:۴۵ بازدید:۲۲۳
نظرات: ۲۴
|
|
*یاد*؛ پس از آخرین دیدار با *فراموشی* از او قطع امید کرد. با خود عهدی بست، تا آنجا که در توان دارد همراه ِ *دختر* بماند. امیدوار بود که با تمام شدن ِ زمان ِ پیوند، از نابسامانیها رها م ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۴:۲۲ بازدید:۱۴۴۹
نظرات: ۲۵۰
|
|
شهبال نژند یک داستان نیمه کوتاه تخیلی احساسی و سیاسی است داستان آن از جایی شروع میشود که آکینتاش دوم تزار آلخاریا برای یافتن گنج باستانی به مرز میان سه کشور میرود اما درگیر طلسمی باستانی شده و به ...
|
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۳:۱۵ بازدید:۲۵۸
نظرات: ۲۷
|
|
ا شتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من 《مولانا 'جلال الدین محمد بلخی' ...
|
ارسال شده در تاریخ شنبه ۹ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۳۸ بازدید:۱۰۴۸
نظرات: ۳۰۱
|
|
_ سکوت. در این عالم فقط یک نفر بود که سکوت قیس را عمیقاً می فهمید و با ملیحترین احوال و ظریف ترین رفتار انسانی یک زن می توانست به سکوت او راه یابد و به تبسم وا بداردش و تا دیری نپاید او را ا ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۴:۰۳ بازدید:۲۵۲۹
نظرات: ۱۰
|
|
مرد با عصبانیت درِ خونه رو باز کرد و گفت: گمشو بیرون! خسته ام کردی! از قیافه ات از صدات متنفرم! دیگه نمیتونم تحمل کنم برو پی کارت! با خودش گفت : اینکارا یعنی چی؟ من که کار بدی نکرد ...
|
ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۵ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۲:۳۲ بازدید:۱۴۲
نظرات: ۲۲
|
|
بسم الله الرحمن الرحیم موضوع:می ترسم!می ترسم صدای زنگ در رو شنیدم.ناگهانی بود.نصف شب کی میتونه باشه!بابا و مامانم با تعجب گفتند این وقت شب کیه؟زود پتو ها و رخت خواب ها رو جمع کردیم ...
|
ارسال شده در تاریخ دوشنبه ۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۲۱:۲۹ بازدید:۲۱۳
نظرات: ۴
مجموع ۹۹۳ پست فعال در ۱۳ صفحه |