یک ربع مانده به نیم
یا چهل و پنج دقیقه به یک
اما صفر این موهوم همیشگی چرا هرگز جدی گرفته نشد؟!
باری.. به گذشته نگاه میکرد و سلسله شکستهایش
از چهار طرف بد آورده بود
به چهار چیز برای خودکشی فکر میکرد
و خواستار لغو چهار چیز بود
از اولین سمتی که بد آورده بود خانواده اش بود پدرش بد دهن و الکلی بود زمانی که بچه تر بود یادش میاید که به گوشه ای میخزید و شاهد کتک خوردن مادرش بدست پدر میشد اما آنوقتها نمیتوانست بر
ضد یا به بیان بهتر جلوی پدرش قد علم کند بناچار خودخوری میکرد و زمانی که بزرگتر شد خانه را ترک کرد
دیگر یادش نیست که خانواده اش به چه تقدیری گرفتار شدند اهمیت هم نداشت چون فردیت خود را بر هر چیز ارجح دانسته بود در تنهایی راحت بود و بی آلایش ..
از دومین چیز که بد آورد دولتش بود مستقل شده بود و باید برای گذران زندگی کار میکرد کارخانه ها با امثال او پر میشدند کارگرانی که چیزی برای از دست دادن ندارند و بالاجبار برای زنده ماندن باید ساعت ها و ساعت ها کار کنند تا دهان صاحبان کارخانه از خاویار پر شود و خودشان هم لقمه ای نان خشک برای خوردن داشته باشند با اینحال وقتی میدید که مالیاتش بجای صاف کردن آسفالت خیابان خرج خرید
کادوهای میلیونی برای زنهای مدیران دولتی بدست شوهرانشان میشود از دولت هم زده شد..
در این وانفسا بود که در حین عبور از یک خیابان بوی یک عطر رویش را برگرداند و به چشمانی خیره شد
که تا دوسال بعد نتوانست از آنها رو برگرداند با هم به سینما رفتند پارک شهر بازی گاهی هم برای تعطیلات آخر هفته و سال بیرون شهر رفته و دل به طبیعت میزدند با اینحال بعد از دوسال خواستگار پولداری از ناکجا آباد پیدا شد و همانطور که امده بود رفت شاید اینجا بود که عشق به پول میباخت ..
چهارمین چیز که او را تا دم مرگ برد خود مرگ بود در واقع فکر به مرگ فکری که خواب و خوراک از هر کسی میرباید در واقع خاصیت فکر اینست که خواب و خوراک برباید حال این فکر فکر به مرگ باشد یا فکر به زندگی یا در حقیقت فکر به چگونه زندگی کردن که قبل از مردن زندگی کرد باری.. به آخر خط رسیده بود در نتیجه چهار وسیله خودکشی را روی میز گذاشت و صبر کرد تا مسافر خانه از بیدارها خالی شود و خوابیده ها ( یا خود به خواب زدگان) برخیزند ..
چهار وسیله روی میز شامل
یک اسلحه کلت کمری برتا کالیبر 9 میلیمتری
طناب دار از مرغوبترین جنس وارداتی
یک چاقوی شکاری با دسته سیاه
و ترکیبی از قرص های آرامبخش
کلت سریعترین راه برای مرگ بود اما به همان نسبت سخت ترین راه کشیدن ماشه کار هر کسی نیست
حتی اگر به آخر خط رسیده باشد همیشه امیدی هست عزیزی هدفی چیزی در نتیجه از این کار دست میکشند مینشینند و به خوبی های احتمالی پیش رو فکر میکنند
طناب دار بقول عامیانه فیک و فاک زیادی دارد آماده کردن یا به بیان بهتر گره زدن طناب بروش اعدام بستن آن به سقف یا جایی سفت که سرنخورد و خودکشی زائل نشود بجز اینها این روش معمولا با یک وصیت هم باید همراه باشد تکه ای کاغذ کنار پنجره میگذارند تا بستگان متوفی بدانند با اموالش ( در صورت وجود اموال) چه کنند او حوصله اینکارها را نداشت به ناچار این روش را هم کنار گذاشت ..
چاقو بسته به اینکه با آن چکار کنیم به سرگرم کننده ترین وسیله تفریحی( پرتاب چاقو به آدمهای زنده که به گردونه بسته شده اند ) یا بدترین آلت قتاله ( بریدن سر مرغ ) تبدیل میشود با اینحال کاربردهای این وسیله بسیارست از پوست کندن خیار تا ساخت وسایل چوبی اما اکنون ودر این لحظه اینچیزها مد نظر ما نیست بلکه خودکشی مورد منظور ماست البته در طول تاریخ کمتر کسی با چاقو خودکشی کرده بیشتر با شمشیر و به سبک ژاپنی هاراگیری میکنند چاقو کمی بچه بازیست و البته یک مورد مهم اینکه اگر چاقو باعث مرگ نشده و تنها اعضا رامعدوم کند و خودکشنده(کسی که خودکشی میکند) با حالی بدتر به زندگی برگردد چه؟ تجمیع این افکار این روش را هم کنار زد..
چهارمین روش خودکشی خوردن قرص آنهم قرصهای آرامبخش به مقدار زیادست البته اینهم خودش نوعی تصاد ایجاد میکنه اگر قرصها آرامبخش هستن پس هر چقدر بیشتر خورده بشن بالطبع شخص باید آرامتر بشه پس چرا خوردن یکباره تعداد زیادی از اونها باعث مرگ میشه؟! بجز این مورد به اینهم فکر کرد که اگه از شانس بدش (در اینجا خوبش) نمرد و به زندگی برگشت با اعتیادش به قرص چکار کنه بجز این مگر قرص رو میشه بدون ویزیت گرفت؟ (قرصهای خودکشی رو از ناصر خسرو خریده بود) با فکر به این موارد از آخرین راه خودکشی هم منصرف شد پس یک چای ریخت تا درباره چهار چیزی که خواستار برکناری اونها بود یک نوشتار کوتاه بنویسه ..
چهار چیز که به تعبیر او با نبودشان ما جهانی بهتر خواهیم داشت عبارت بودند از
نابودی سلسله مراتب غرور
حذف آیین های غیر کاربردی
حقی قائل نشدن برای دیگر موجودات
احساس تملک بر هر چیز
سلسله مراتب غرور از جایی شروع میشود که وقتی فردی به سمتی (معمولا دولتی) میرسد به اصطلاح عامیانه از خودش در میرود یعنی خدا را هم بنده نیست و حس میکند که زیردستانش بمانند بردگان مصری در اختیار فرعونند تا او هر چه بیشتر و بهتر کاخ پادشاهی خود را بسازد
در یکی از شهرهای کشورش خبری رسید مبنی بر اینکه عده ای در یک عروسی بدلیل تیراندازی( از سر شادمانی) کشته شده اند با خودش فکر کرد چه آیین بیهوده ای کاش اینکارها را انجام نمیدادیم اعمالی غیر کاربردی صدمه زننده و هزینه بر
همیشه فکر میکنیم چون قدرت فکر و عمل بیشتری ( در حقیقت اینطور فکر میکنیم اما اینطور نیست) نسبت به بقیه موجودات داریم پس بر آنها برتری داریم در نتیجه بر اعمال هرگونه عملی( چه جمله ای) بر آنها مختاریم اینطور نیست..
مورد آخر هم حس تملک بر هر چیزیست از خانه و زمین ( که از ته دل دوست نداریم به کسی ببخشیم) تا تصمیم گیری برای آینده فرزندانمان بدست خود (و نه باز گذاردن دست خودشان ) ..
به اخباری که هم اکنون به دستمان رسید توجه فرمایید شب گذشته زلزله ای پایتخت را لرزاند تا بدین لحظه تنها یک نفر در این حادثه فوت گردیده که در مسافر خانه ای در حومه شهر اتراق داشت ماموران حاظر در حادثه کاغذی را در دستان متوفی پیدا کردند که با این عنوان شروع شده
یک ربع مانده به نیم .....