سه شنبه ۴ دی
شعر مرکب
|
|
من غریق ساحلم در آب می گردی چرا! می روم در خود فرو فریاد می باید چرا
عشق را تحمیل کردی بر من
|
|
|
|
|
رها بودم از عشق،از بازی سرنوشت
تو گویی خدا این قصه را بد نوشت
|
|
|
|
|
عطر گلهای کاملیا پیچیده در اتاقم عشق عطر آگین می شود
آئینه در مقابلم شفاف است
|
|
|
|
|
این مرکب گونه نامه های دختری فرانسوی بنام کاته رینا میشله است که در زمان جنگ در لندن زندگی می کرده و
|
|
|
|
|
شب آمد و به دیده ی تاجر نیامد خواب لب بسته و خموش به جزء نیاز ندارد کار
به هر سو میکند
|
|
|
|
|
آرزو کردم که تو یارم شوی
چشم بندم و دلدارم شوی
آرزو کردم شبی در آسمان
در میان زهره و کیوان و ماه
|
|
|
|
|
خبرت هست که فرجامی نیست
همه مست اند و هوشیاری نیست
خبرت هست که جنگ آغاز شد
دوست، دشمن غدار شد
خ
|
|
|
|
|
بی ثمر شد آرزوی رنگی ام
چون شکوفه زیرِ برفِ ناگزیر
|
|
|
|
|
بهجت از دیده اگر پُر سرِ حیوان بیند
|
|
|
|
|
سواد من در حد
خواندن و نوشتن نگاه محبوب است
|
|
|
|
|
از این صدای خسته
از این دل شکسته
با این همه صداقت
دلم دل به تو بسته
|
|
|
|
|
تقدیم به استاد بزرگ علوم سیاسی ایران جناب دکتر احمد ساعی
شمس من و خدای من
|
|
|
|
|
آسمان در حال گریان استومن در خواب ناز/
که این خبر آمد به سویم از دیار چاره ساز/
گر سلام ما بخواهی
|
|
|
|
|
خواستم از مژده ی صبح و جلا گویم نشد
|
|
|
|
|
من را فرار از تو به تهران کشیده است
|
|
|
|
|
هر کسی بخشی از مرا پر کرد
نشد اما حریفِ تنهایی
|
|
|
|
|
رفتی و جا مانده در من خیال تو
از دسترسم دور است فکر محال تو
|
|
|
|
|
به عاشقانه ی قتلم خوش آمدی ستوان
|
|
|
|
|
قصه ای گویم ز باران و تگرگ
از درختان وثمرها یا زبرگ
|
|
|
|
|
شب را گرفته از دهن بچه مارها
|
|
|
|
|
خودم اینجا
به زیرِ سایهی عادت
نگاه شعرِ من اما
به سوی قبلهی یادت...
|
|
|
|
|
هنگامی که به گذشته فکر می کنم
|
|
|
|
|
هوای خانه اش سرد ست و غمگین
به روی سینه اش بغضی ست سنگین
تمام زخم هایش زرد و چرکین
برای دردهایش ن
|
|
|
|
|
با هم بشود به رستگاران، برسیم
|
|
|
|
|
با گرم بوسه های تو من آشنا ترم
|
|
|
|
|
صدای سمّ اسب سرکش جنون
شکاف سینه ام به درّه های خون
نهنگ خفته در گلوی مادیون
به شیهه می کشاندم به
|
|
|
|
|
داش آکلی غمگین تر از من نیست
|
|
|
|
|
واژه سنگ است و من آن برکه ی از خود بیخود
|
|
|