شنبه ۴ اسفند
اشعار دفتر شعرِ غزل پاره شاعر وحیده پوربافرانی
|
|
هر کسی بخشی از مرا پر کرد
نشد اما حریفِ تنهایی
|
|
|
|
|
با هم بشود به رستگاران، برسیم
|
|
|
|
|
واژه سنگ است و من آن برکه ی از خود بیخود
|
|
|
|
|
ببُر، نیازِ شدیدی به این هَرَس دارم
|
|
|
|
|
نمی رَوَد به سَرَم، نه!.. چگونه هضم کنم؛
دلی که رحم ندارد، کبابِ ماهی هاست؟!
|
|
|
|
|
یا می بَرَد این سیلِ بیزاری جهانم را/ یا می خورَد کم کم جذامِ عشق جانم را
|
|
|
|
|
من از بهشتْ گذشتم، که همنشینِ تو باشم
تو نیستی و منم شرمسارِ لطفِ شیاطین
|
|
|
|
|
من زخمیِ برداشتهایِ سطحیِ شهرم
مجروحم از آوارِ سنگینِ قصاصی تلخ
|
|
|
|
|
ای کاش من از طایفه ی بید نبودم
|
|
|
|
|
من ریشه کن از ریشه دوانیدنِ تنهایی هام
محتاجِ نفسهایِ مسیحات شدم،.. کاری کن
|
|
|
|
|
می روم تا کباب تر نشوی...در هجومِ گدازه های جنون
|
|
|
|
|
وقفِ آواره ها مشاعِ دلت...
|
|
|
|
|
بعد از این روبراه خواهم شد،
فصل جبرانِ خشکسالی هاست
|
|
|
|
|
ما پر از اتفاق خوش بودیم...پای سستی اگر نمی لغزید
|
|
|
|
|
رها کن این گله ها را که بشکفد زنبق
که مانده عشق جنینی در ایستگاهِ عَلَق
|
|
|
|
|
مهتاب و ناهید و ثریا رفتنی هستند
سوسوی عشقم را ببین بر کهکشانِ خود
|
|
|
|
|
سرد و سَتَروَن می شوی وقتی به غیر از تو
در سینه ابراهیمِ قلبت هاجری دارد
|
|
|
|
|
پروردگارِ خویشتن داری شدم از بس
در التهابِ عقده ها دم برنیاوردم
فریادِ پاییزی پر از چشم انتظاری شد
|
|
|
|
|
تمام سهم من از باغ سبز تو این بود
دری که ماند همیشه به روی من بسته
|
|
|