شنبه ۱۷ خرداد
شعر ترکیبی
|
|
استاد کجایی که خرچنگ های مردابی باز شب نشینی گرفتند
بر انگشتره بی آبرویی از جنس آبرو و اعتبار نگینی
|
|
|
|
|
شبی نشستم و در خیالم شهری ساختم
شهری عجیب و بی عیب و نقصی ساختم
شهر من شورا و شهردار نداشت
یک ف
|
|
|
|
|
من آن گل تازه که گمانم بود سَفیر عشقم ؛ همینقدر ساده
که دیدم یک کَس بهر خیانت مرا به یار دیگرش
|
|
|
|
|
چنان عاشق شدم که دیگر قصه نه ؛ افسانه بودم
نیمی از عمر را گرد شمعی بی وفا پروانه بودم
بی وفایی
|
|
|
|
|
علیرضا هستم و عزیزی ؛ علی صدایم میزند
رضایش را چه دلبرانه از آخرش خط میزند
ما که رضا هستیم ب
|
|
|
|
|
گفتی به من آمادهی تعبیر شعرم باش/
در اشتیاق ِخط به خط تفسیر شعرم باش
...
|
|
|
|
|
در فراز و فرود زندگی مثل همیشه در حال فرودم
بر تو دلدار قدیمی عرضِ سلام و عرضِ درودم
این تنها
|
|
|
|
|
بدون تو ؛ تمام تار و پودم هیچ
همه زیان و سودم هیچ
آیه بی وحی نازل شده ؛ مسلمانت شدم
ایمانم چن
|
|
|
|
|
این رسم جهان است که شود مرغِ همسایه غازِ تو
نوایِ آنکه در باغ نیست ؛ نغمه ای از سازِ تو
ای بشر
|
|
|
|
|
سالهاست ندیدمت و این سؤال در ذهنم نشسته
که روی موهای تو هم تار سفیدی آیا نشسته
هنوز هم دارد صورتت
|
|
|
|
|
صدای تیر که در جا شنیده بود آن اسب/
پریده بود و هراسان رمیده بود آن اسب/
....
|
|
|
|
|
آنچه اوج لذت ش می خواستی
چونکه فقدان شد بهشتی ساختی
**
ساختی و ساختی و ساختی
تا که فرشی نقش ان
|
|
|
|
|
شبی در جمعی نشستیم که در آن هر که میگفت از یار خویش
رفت و رفت تا نوبت من شد کنم توصیف دلبر و دلد
|
|
|
|
|
نمیپرسم از تو چرا میروی؟/
تو از غربت لحظهها میروی
...
|
|
|
|
|
چنانکه شب
در خیابان قدم می زند
تو، به خیالم می آیی
تو به خیالم می آیی
|
|
|
|
|
آنکه من خواستم هیچ وقت ندادی
صد نفر نمی خواستم ؛ سر راهم نهادی
گر دادنت عکس با خواست من است
گمان
|
|
|
|
|
شب از بیتابیام پر بود/
و آرامش تظاهر بود/
عجب دور از تصور بود/
که تو از دست میرفتی
...
|
|
|
|
|
🪴شعرتلفیقی
طنزغناییحماسیاجتماعی🪴
|
|
|
|
|
کز این دنیا روم غافل ؛ نخواهم یادم کنید هرگز...!
|
|
|
|
|
پدر، کوه قاف، پدر آفتاب
فرو افتاده از سپهر تابناک
|
|
|
|
|
دلتنگبودم و دلتنگتر شدم/
من آه بودم و از گریه، تر شدم...
|
|
|
|
|
زندگی بازی نیست که در آن مهره بچید
زندگی یک هدف است که در آن یار بدید
که در آن عاشق شد تا به معشوق
|
|
|
|
|
منم مجنون،تو کم لیلا
منم دلخون،توٲم حاشا
|
|
|
|
|
شاعر که «رِند» باشد
گاهی خودش را به صاعقه می زند!
|
|
|
|
|
تو را با تمام دلم خواستم/
تو را دمبهدم، دمبهدم خواستم/
تو را برتر از بیش و کم خواستم...
|
|
|
|
|
تو که مثل دریا
عمیقی و تنها
بزرگی و زیبا
به وقت تماشا
تو را میشناسم
...
|
|
|
|
|
ادوار در من تا ابد چرخان
ناچارم این ادوار باطل را
|
|
|
|
|
ولی حالا بدون تو، دلم انبار باروته
فقط محتاج یک شعله، تو بندرگاه بیروته
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
دل من تنگه تو شد
ولی گویند نباید باشد
دست من سمت تو آمد
ولی گویند نباید آید
فکر من در تو کمی غر
|
|
|
|
|
در گوشه چشم تو،جهان را دیدم
ماه از کنج لبت پیدا بود
|
|
|
|
|
حسین یعنی که دنیا مَقصدَت نیست
حسین یعنی هدف از بودنَت چیست ؟
حسین یعنی پناه تو خداوند
حسین یعنی
|
|
|
|
|
تصور کن که دختر داشتی آن هم سه ساله
به جای خنده هایش می شنیدی آه و ناله
تصور کن به جای شانه بر موی
|
|
|
|
|
از آن روزی که دستَت رفت بالا
مقام آدمی هم گَشت والا
شدی بعد از محمد(ص) جانشینَش
بَشَر بشناخت با ت
|
|
|
|
|
رهبر از جمکران هر روز دعایت می کند
|
|
|
|
|
مردان خدا میلِ شهادت بستانند
از دست بریده ، تنِ آن مشکِ دریده
یاران ابوالفضل و حسین باک ندارند
چو
|
|
|
|
|
از ظهر کمی گذشته بود
برخاست برای خدمت خلق خدا
دیری نگذشته بود آمد خبری
ای هموطنان تلخ شده ست ماجر
|
|
|
|
|
نشود مرد عاشق خدا
به وصال زنی ز او جدا
|
|
|
|
|
راه و رسمِ «پاچه بازی» ساده است
پاچه خواری، پاچه مالی با حریر!
|
|
|
|
|
عصر یلدا یک غروب پرتقالی
عاشقان را می کُشد با دست خالی
|
|
|
|
|
جهان این بار به جای شعر برات ضربالمثل دارد
چو روزی رفت زین دنیا بجایش یک اثر دارد
|
|
|
|
|
به نسیم صبحگاهان به ترنم بهاران
به نگین آفتاب نخلهای استوار ریگان
|
|
|
|
|
میدانی حاج قاسم که بود
در یک کلام او مرد بود
مرد جبهه مردجنگ
فارغ از حزب و نژاد و رنگ بود
|
|
|
|
|
گلایه دارد این دلم زسرنوشتم ای خدا
زشانس و اقبال بدم زروزگار بی وفا
جواب هر محبتم،هزار زخم از آد
|
|
|
|
|
آمدی
در فنجان من
حافظ شدی
|
|
|
|
|
ز اوزان بیگانه ام ، در وصف خود ، ناپخته ام
|
|
|
|
|
الا یا ایها الپاییزِ این شعر !
تویی بیتِ خیال انگیزِ این شعر
برایت شد دلم یک مولوی شور
بیا شم
|
|
|
|
|
الا یا ایها الساقی ...کجایی؟
بگو کی پرده از رخ می گشایی ؟!
نگو یک جمعه و یک جمعه و یک...
فقط
ا
|
|
|
|
|
قاتی کردم
هنوز دارم قافیه میبافم
وخیالی درست میکنم
درآن فقط توومن
|
|
|
|
|
فردا نصیب ما شهادت است
فردا نصیب ما در «آغوش خدا» خفتن است
|
|
|
|
|
نیکوتین روحت که تمام شود واژگان را دیوانه می کنی؛ در کوچه ها مست مست که راه می روی ؛مبادا عشق را ر
|
|
|
مجموع ۲۳۹ پست فعال در ۳ صفحه |