شنبه ۶ مرداد
شعر دلشکستگی
|
|
قلبی ک تورا نداشته باشد
اگر روزی بایستد...ب هیچ احیایی جواب نخواهد داد
|
|
|
|
|
گفتم دختر جان
یک بار دیگر اسمت را بگو...
|
|
|
|
|
سینه اش بوی ماهی مرده می داد....
|
|
|
|
|
جفا را که خواهد که من خواهمش
|
|
|
|
|
احساسم را به نگاهت می زنم گره
وصبح به خورشید سلامی عاشقانه خواهم داد
خواهم نوشت
ازتو
اما
خ
|
|
|
|
|
بی خیال درد و اندوه من اند
از چه می خندند به این اندوهناک
|
|
|
|
|
مردی میان دو راهیِ
عشق و غرور...
|
|
|
|
|
دگر تنهای تنها با تو هر جایم
|
|
|
|
|
میترسیدم...
از قولش پشیمان شود!
|
|
|
|
|
من دلم پُر زخمه
تو به فکر دل یک عاشق دیوانه نباش
|
|
|
|
|
فرهادها با تب معشوق ساختند
جان با دروغ عامل پرویز باختند!
|
|
|
|
|
من نمیدانستم در مسیر کوچه ای بن بستم ....
|
|
|
|
|
آنها هم فهمیده اند...
او رفته!
|
|
|
|
|
در این بازار بی مهری، کسی یوسف نمی خواهد
|
|
|
|
|
انتخابی کرده ام در سرزمین
تاکه نسل باقی نماند بر زمین
کودکان گردند خور کفتارها
روزی مردم نصیب
|
|
|
|
|
اگر خارج شدم از راه
نفرینم نکن الله
من برگ گلی بودم
در تعبیرِ شاهنشاه
کوتاه میکنم لب را
چون س
|
|
|
|
|
شاعران، ای مردمان گشته تمام
قصه شیرین و فرهاد والسلام
|
|
|
|
|
باد و باران و شکست شاخه هایش را
ما تحمل آورده بودیم
|
|
|
|
|
انگار هر روز خدا، غم را به قلبم داده ای
اما به ظاهر عاشق و، دیوانه و دلداده ای
باشد قبولش میکنم، ا
|
|
|
|
|
درختی بی ثمر در روزگارم
بدور از باغ و...
|
|
|
|
|
دیگه جگری برام نمونده.....
|
|
|
|
|
و دُرست...
درد من و تو،
و دُرست...
جنگ ما و شما
|
|
|
|
|
غزلی از قدرت الله حاجی پور
رفتم اما رفتم از حال خوش دنیای خویش
تا شکستم در رخ آیینه ی فردای خو
|
|
|
|
|
نـه راحـت و آسـوده از این کار تـو هـستـم ..
نـه طاقـت آنـست که ز تو فاصلـه جـویـم !!
|
|
|
|
|
می روم تا که به اختر گله ای چند کنم
گله از بخت سیاه و دل شوریده ی این درد کنم
اخترا روی رخت آینه
|
|
|
|
|
در زندگیم یک اشتباه کردم
آن هم زندگی بود
|
|
|
|
|
من خود کرده پی تدبیرم
و دلم می داند
زخمهایش همه پرورده ی اوست
همچو ویرانی کندویی که
سزای عسلی ش
|
|
|
|
|
دلتنگ مثل سبزه
در انتظار باران
گاهی به خود بپیچم
|
|
|
|
|
نزد هر شاعری ببینمت؛
دیگر نمی نویسم...!
|
|
|
|
|
عشق چون آمد، وجودم ناگهان آتش گرفت
با حضورِ شعلههایش، جسم و جان آتش گرفت
راحت و آسوده بودم، گرمِ
|
|
|
|
|
لک لک بــــــد بخت با منقار کــــج
میـخورد هـــــــر روزه بر دیوار کــــج
میشــــود وقتی بــلند
|
|
|
|
|
تیغی فشرده در میانه لبهایش ..
|
|
|
|
|
مراسرگشته و حیران خود.....
|
|
|
|
|
دیشب دوباره در خواب سیگار می کشیدم
|
|
|
|
|
مست در ژرفای شهر بی تپش...
|
|
|
|
|
موج آتش خیزد از اندوه دریای دلم...
|
|
|
|
|
این قلب خستم انگار دیگه توان نداره
|
|
|
|
|
باید برای قلب پرنده دعا کنیم
|
|
|
|
|
فکرِ ترازو باشد...
عاشق نیست!
|
|
|
|
|
«حنین»
در شب سرد،
بی تو،
تنها،
برهنه پای،
ژنده، ژولیده،
پرسههای بیپایان.
در دل خود زمزمه می
|
|
|
|
|
خدایا کاش من هم خار بودم
نه مترسک دست یار بودم
|
|
|
|
|
به چشمان زیبایت نگریستم
گفتم چقدر مرا دوست داری
گفت به اندازه ستارگان آسمان
به آسمان نگریستم
|
|
|
|
|
بالم را
وعیدِ فراغ بدادی
اما ...
|
|
|
مجموع ۴۶۶۵ پست فعال در ۵۹ صفحه |