شنبه ۴ بهمن
شعر موج نو
|
|
دست هایت را بده
دست هایم را بگیر
|
|
|
|
|
شب، پیش رویم
چنان جا خوش کرده است
|
|
|
|
|
کوچه ها تاریکند
منو ساکم تنها
می رویم زیر چراغانی کوچه در شب
|
|
|
|
|
شاید که او یاری کند
من باز گردم سوی خود
|
|
|
|
|
صبحِ زود از شادآباد میروم!
|
|
|
|
|
كارما( انتقام كيهاني/ الهي)
هركاري كني خير و شر به خودت برميگردد
دارما( نظام گيتي،عدالت الهي)
|
|
|
|
|
امروز در این جهان دل شادی نیست
|
|
|
|
|
دشمنی دشمن تر از انسان کج رفتار نیست
|
|
|
|
|
شعر بلبل شیرین زبون مرتضی خاوه
|
|
|
|
|
ابر ها هم خفته ،
بدازای خیال
سینه ام پر راز است
|
|
|
|
|
کمتر فسفر بسوزان"دستواره"،دیگر بس است......
|
|
|
|
|
یک روز ناگه از خواب پرید
خواهرم را دیدم
...
...
|
|
|
|
|
نشسته ام به انتظار
نگاه من چه بی قرار
...
...
|
|
|
|
|
"به کجا چنین شتابان؟"....
|
|
|
|
|
مداد سیاه فابر-کاستل خود-انتخاب همیشگی ام از میان صد و بیست مداد- را لرزان در دستم گرفته ام.....
|
|
|
|
|
من دلم میخواهد
یک نفر بود که من تا کمرش
یا کمی بالاتر
دست من را بکشد
من بگویم بابا
من پفک میخ
|
|
|
|
|
آهسته به لطافتِ رقصِ پروانه...
|
|
|
|
|
گل باید رخ نمایدتا که بلبل ناله را ....
|
|
|
|
|
از هم گسیختم و گسیخته وار گریختم...
|
|
|
|
|
مرا در آغوش بکش،
برای آخرین بار، آخرین بار...
|
|
|
|
|
قصه از اونجایی شروع شد که....
|
|
|
|
|
شکوفه های گیلاس،
در فکر تابستان اند و من در فکر تو...
|
|
|
|
|
فنجانِ چای نیز خسته است...
|
|
|
|
|
از
خاکسترِ
ظلمتِ شب
برخاستهام...
|
|
|
|
|
قدم زدم در کنار ساحل عشق تو
|
|
|
|
|
روح من نورانی است
ودر پی خود باوری جسم من است
در گذر از بعد زمان !
|
|
|
|
|
فریاد می زد
دیدمت دیدمت
پرنده ای که بالای سرم پرواز میکرد،
وقتی با دلی گرفته،
پنهانی ،لابلای بر
|
|
|
|
|
من و VHDL و این تابع ها همه گنگیم .....
|
|
|
|
|
غم به خود راه مده
غصه مخور ،
به همت عاشقان زحمت کش ،
مشتاقان کویت ،
دوباره قبا ی تنت سبز سبز خ
|
|
|
|
|
چشم ها شسته ولی روشن وباز
وبا روشنی اش ، ذهن او هام را ،
ذوب نماید کامل ،
|
|
|
|
|
تمامِ فصل های سال را بی تو گذراندم...
|
|
|
|
|
بر در خانه ات چه غوغایی است
ضجه ها ناله ها
چه بلوایی است
این همه کودک وبیوه ومسکین
|
|
|
|
|
دیوانه وار هر سو
سراسیمه خود را رها می کنم
ودر چشمه جوشان تخیل ،
سر ودست می شویم !
|
|
|
|
|
کار ما نیست قلم فرسایی،
کار ما دیدن وادراک آواز چکاوک ها ،
رایحه وعطر گل های سرخ
|
|
|
|
|
دست هایم همه شب
بردر و در گاه توست ،
دستم را به بین
چه انتظار بیهوده ای
|
|
|
|
|
سراسرِ شامگاهم انتظار شده است...
|
|
|
|
|
چه پر سش های بی پاسخ
که مانده بر سر راهش
در دل غمی جانکاه
ومنتظر وچشم براه
|
|
|
|
|
شب سردی است بهانه در راه
سرد وافسرده وغم آلود
تن او بی رمق از جور زمان
پای بند بخود در مدار خو
|
|
|
|
|
عشق فلسفه ای است که جان میدهد به من...
|
|
|
|
|
خورشید دمید
ماه برفت
انتظار تو سیرابم کرد
زندگی اهنگ خوش
زیستن است
|
|
|
|
|
گاهی برای خودت شمعی روشن کن
چشم گشودم
با صدای اذان صبح.
گیج و مبهوت
بدنبال کسی که،
بر بلندای صخ
|
|
|
|
|
بگیریم دست یکدیگر
وبر خوانیم سرودی ناب ،
از دوران شباب خود
سپس با هم رها گردیم
وبرداریم قید وب
|
|
|
|
|
دلتنگم... دلتنگِ تو...دلتنگِ بودنت
|
|
|
|
|
شهر فرورفته در هیاهو
وگیجی بجامانده از تنش روزانه
تک وتنها در چهار راه
هستی وبی رنگی !
|
|
|
|
|
وقتی که بانتظارت
نگران ساعت دیواری وعقربه های
بی رحمش رانظاره می کنم
ودر آن مجادله زمان وگذر
|
|
|
|
|
تاریک بود
به رنگ سرنوشت مردمی که درهم میلولیدند برای زنده ماندن.
آسمان ماه راچون زگیلی ،در جراحی ز
|
|
|
|
|
نکند تو نیز مثل ماه
همراه با دزدانه هایش
با اولین اشعه خورشید ،
پا بفرار خواهی گذاشت !
|
|
|
|
|
درد گم شدن در سراب و رویای بی پایان
یک زندگی است،
همان جایی که می گویند ،
آسمانش رنگی است
|
|
|
|
|
چه کسی می داند
آدم اینجا تنهاست
در میان قصه ها و غصه های
نا تمام زندگی واین همه ازردگی
|
|
|
|
|
لذت دیدارت یه کمی مجهول است
روح من پیوسته در پی اندیشه ،
ورفع این مجهولات !
تاب دوری وهجران ندا
|
|
|
|
|
باورم نا باوری است
اسمان هم همراه با احساس من است
نم نم باران وان گل های سرخ
|
|
|
|
|
پرواز این همه شاپرک و پروانه وزنبور عسل
گرداگرد گل های بهار
رفتن ساقه پیچک ها بان سوی باغ
شکل ز
|
|
|
|
|
رها شو پرواز کن ،
آن سوتر ،
ودر فراسوی زمان ،
بان جاییکه قفس وغربت وحسرت
به تنهایی جای ندارد د
|
|
|
|
|
چنان بهم گره بگرفت این رشادت ایثار
که جملگی بیکباره ودر زمانی نچندان دور
بنهادن از هر گوشه پا ب
|
|
|
|
|
چون دهان بگشایی خوابت را
تعبیرش همان مرثیه غمناک است
در حوالی امن من
از خراش مساحت لامسه
تاکلام
|
|
|
|
|
دخترکی شوخ وبی خبر ،
زیر آواری که نامش را زندگی
گذاشته اند تنهاودل گرفته!
زان خنده های طرب زای م
|
|
|
|
|
راستای نگاهم را قیچی می کنم و از وسط تا می زنم، نرم و لخت
خوشی ها و ناخوشی های گذر ارواح من را متزل
|
|
|
|
|
ودر این زیبایی ،
گل فروشی را دیدم که
با دقت و واسواسی خاص
گل هایش را جابجا میکرد
داخل گلدان
|
|
|
|
|
پاهایم را سفت می کنم
تا مطمئن شوم روی خط افق ایستاده ام
و اضلاعم را درون مساحت اتاق جا به جا می
|
|
|
|
|
دیروزکافه ای را دیدم
با پنجره های خیس
چشم به خیابان دوخته بود
و قهوه تلخش را
درتنهایی سر میکشید
|
|
|
|
|
غسال دندان مرده ها را چانه می زند
چشمانشان را نخ می کند و به گردنش می آویزد
سالکی اندامش را وارونه
|
|
|
|
|
من وتو قصه عشق بر باد
شده را می خوانیم وبه رویای
بجا مانده از آن
وبر این عمر که بگذشته بهمان تن
|
|
|
|
|
امروز در تصویرم
برای مهتاب و نور ستارگان طنازش
ترانه می خوانم برنگ طلایی خوشه های گندم
ودر خش
|
|
|
|
|
در پگاه جامانده در مهتاب
ماه را گم نکنیم
و خورشید را نشانه رویم !
ما گام شبانه ایم ،
در سکوت ش
|
|
|
|
|
در آن لحظات انتظار
دم بدم لحظه ها
چون کبوتران خواب آلود
در صبح گاهان ،
از آشیانه خیالم درجستج
|
|
|
مجموع ۳۲۴ پست فعال در ۵ صفحه |