چهارشنبه ۳ ارديبهشت
شعر چرخه زندگی
|
|
من از انسان فرداروز میترسم
|
|
|
|
|
ز یاران قدیمی که خبر نیست
ز آثار نفیس شان اثر نیست
|
|
|
|
|
مِئی ایچمه زمانی یِئتیشیب باغ و چمنده
قارقاریله گلزاری توتوب زاغ و زغَن ده
|
|
|
|
|
نفرین بر این روزگار ناخلف
بر این عدالت خاموش
بر این دیوار دروغ
که میکند لبخند را در قفس
|
|
|
|
|
از دهان سنگ
خون می چکد
که از میان بوته زار سیم های خاردار
کفتار ها بدرند غزه را
تا در مراسم
|
|
|
|
|
چی میخوای از زندگی؟
زندگی چی میخواد از تو؟
بازی دو سر برندس، اگه قاعده رو خودت بچینی.
بنویس، نه ب
|
|
|
|
|
زمستان بود
و سرما سخت سوزان بود
همانگونه که ثالث گفت
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها
|
|
|
|
|
بینهایت را قدر کجا باشد
باتو باشد اگر نظر باشد
|
|
|
|
|
خدا هم شانه هایش درد می کرد ...
|
|
|
|
|
تنها شده ام بعد تو غمخوار ندارم
|
|
|
|
|
راه حق.اخلاقی فلسفی.
راه حق در هيچ جا مسدود نيست
در زمان يا در مكان محدود نيست
تو نرو جانا به
|
|
|
|
|
آمدم، و ...
به چشم خود بدیدم!!!!
|
|
|
|
|
بیشترین ضربه هاازکسی خوردیم،
که نباید..
|
|
|
|
|
قسم بر ریشه و اَصلت بلوط ریشه در خاکم
|
|
|
|
|
با هفت قلم سین نشود ؛سفره بهاری
|
|
|
|
|
رسم دنیا در همین است مهربانی ظاهری ست
بعد هر آمدن یک رفتنی هم دیدنی ست
عمر و جان گر چه هر دو رفتنی
|
|
|
|
|
در گذرگاهِ هیس غمگین بود، دختری با دو چشمِ بارانی...
|
|
|
|
|
دلمرا خوش کرده ام؛
به شکوفه های بهاری،
به زلالی باران بهاری،
و زیبایی گل های بهاری!
|
|
|
|
|
بگذریم چون نگذریم هم بگذرد
|
|
|
|
|
بخوان برای زمان ، سوره ی شقایق را ..
|
|
|
|
|
به من چه مربوط که آغازنکرده دیرمیشوم
به ابتدای جوانی ام نارسیده پیرمی شوم
شیرم ولی ازقضای روزگار
|
|
|
|
|
باصفا..اخلاقی .اجتماعی
کینه از دل در بکن ای جان ما
تا که باشی درجهان تو با صفا
تو محبت را ب
|
|
|
|
|
دنیا قرارش سخت محکم بود ، خاکم کرد
از هر چه خوشحالی و خوبی بود ، پاکم کرد
|
|
|
|
|
سفره روزی مردم از «تهی سرشار» شد
|
|
|
|
|
گره زندگی
افتاده دست
سیستم اجیرشده
|
|
|
|
|
ای حضور تو در اکنون ابد
جان ز انوار نگاهت سرمد
|
|
|
|
|
به باغ آینهها بین،صفای کوهستان
|
|
|
|
|
امروز اگر زخم می زنی آگه باش
بسیار شَهان دوباره مستمند شدند
|
|
|
|
|
امروزه به دایناسور
دایی ناسِر می گویند
|
|
|
|
|
هم گریه من! آرزوهامان چه شد؟
|
|
|
|
|
آسمان به ریسمان ببافم که چه...؟
|
|
|
|
|
نوروز به خانه های ما شد نزدیک
انگار به شهر ما بلا شد نزدیک
پیچید خبر مغازه ها فهمیدند
آجیل به قیم
|
|
|
|
|
مارمولک ها را ببین پف می کنند
بر صورت خوبان گهی تف می کنند
این ما
|
|
|
|
|
ناترازی ست که بر گردن مردم زده یوغ
|
|
|
|
|
کدام درست است
تو که آنقدر تر تمیز
یا من که انقدر فرود امدم
|
|
|
|
|
ای قطره اشک از دل من یا دل ابری
|
|
|
|
|
میان یاس و باورها دلم سرگرم تنهایی است-
درون لحظه هایم، آه سرود سرد رویایی است
|
|
|
|
|
یک روز که عیسای نبی(ع)....
|
|
|
|
|
به دست کی سپارم این دل خونین و رسوا را
|
|
|
|
|
چگونه آسوده زندگی کنم؟
دگر اعتمادی
به وجود شقایق هم نیست!
|
|
|
|
|
نظر به سوگ فضائل فسانه ویران شد
|
|
|
|
|
تصویر خودم را،
در آینه زندگی دیدم!
با خودگفتم؛
چه سختی ها کشیدی!
چه روز ها گذراندی!
|
|
|
|
|
با شعر بیا شور به شیدایی جان بخش
|
|
|
|
|
باعشق وشرف دربیهودگی غرق و
درپوچی پی ِ ارامش یم
|
|
|
|
|
شب افکار و حجمی از سیاهی
زیستن در سرزمین آدمی باشد تباهی
معصومه داداش بهمنی.
|
|
|
|
|
اقیانوس غم طوفانی بر دلم نشاند
پارو زنان دلهره اشک ریزان
|
|
|
|
|
گر چه ما باهم میرویم
لیک خالی از معنای باهم بودنیم
|
|
|
|
|
نفرین به اشک های من از بعد دیدنت
وقتی نکرده هیچ کم از دردهای تو
|
|
|
|
|
در ظاهر از نماز گریزان و دلبریم
اما دلیل نیست که بی دین و کافریم
مدیون شوی اگر ذره ای دو به شک شوی
|
|
|
|
|
در شهر خاطرهها؛
قدم میزنم،
کوچهها،
پر از سایههای آشناست،
|
|
|
مجموع ۶۱۸۴ پست فعال در ۷۸ صفحه |