چهارشنبه ۴ خرداد
شعر چرخه زندگی
|
|
رسم تقدیر این است
گاه پایی گیرد
تا که بالی بدهد
|
|
|
|
|
کوکانی که خدای راجستجومیکننددرلبخندم
|
|
|
|
|
امروز به کنکور ولی فردا را
با عمر تلف کرده ی خود درگیری
|
|
|
|
|
کدامین رسم ما زیباست
کجای زندگی بر مهربانی
دلیل تیرگی در قلب مردم
هم از بیرحمی و بی همزبانی
|
|
|
|
|
لاف عشق زدی
ولیک جا ماندی..
|
|
|
|
|
دیگر نه راه مانده نه چاهی برای من
|
|
|
|
|
بنویس
، که بابا نان نداره
چون که دیگه
، نایی به جان نداره
ازبس که
صبح تا شب،همش دویده
|
|
|
|
|
ومردمانی
مرا در چشمانی اشکبار
در دهانهایی پر از سلام و صلوات
در دستانی پر از حلوا و شیرینی...
|
|
|
|
|
یک روح خسته ام ، بی رغبت سرودن
در شور و حال مستی ، شخصیت فروتن
|
|
|
|
|
چکش است این روزگار پر ملال
میزند بر ما به رسم روزگار
گه ز ما آتش می آید برون
گه ز آتش داغ
|
|
|
|
|
سه سپید کوتاه + یک تک بیت
|
|
|
|
|
من مبتلا هستم به خندیدن پسِ دردم
|
|
|
|
|
گاه وقتی زندانی بودن بهتر از زیستن در دنیای آدم هاست.
|
|
|
|
|
قبله اگر عوض شود در جهت مرام پاک
دین شود محبت و عشق نماد آب و خاک
|
|
|
|
|
هرکسی آمد و رفت
هرکسی گفت و شنفت
|
|
|
|
|
اینروزا که،یارانه
باز بحثش داغه داغه
همه به شنیدنش
گوش میدن با علاقه
|
|
|
|
|
گاهی
چون باد زوزه کش،
میخزم آرام
در لابلای کوچه های سکوتِ بی عابر...
|
|
|
|
|
یکی ، خاطر خوش ، توی دلت جا میذاره
یکی هم ، چیزی نداره ...
|
|
|
|
|
جان قلم بر روی کاغذ در سکون است
شاید نمی داند دل من در خروش است
|
|
|
|
|
ما رگباری از خوشی و رنج بودیم
|
|
|
|
|
با گندم میپزیم نانِ خود را
|
|
|
|
|
می پرستان که ساقی به زر فروختن
مستان آغوش یاران، به سرفروختن
|
|
|
|
|
آدمی دارای قابی در تمام حشر خویش
حصر تصویرش کنار زندگی دهر خویش
|
|
|
|
|
آدمی را چون دو موجود درون سینه است
آهووانه خصلتش یا شکل یک گرگینه است
|
|
|
|
|
هر که با اهل محبت سر نکرد
ساحت دل را صفا گستر نکرد
|
|
|
|
|
عُمری است که در این شب محنت نگرانیم
در حسرت ایام به دَر رفته، خزانیم
شرمنده ترین دست جهان، دست پ
|
|
|
|
|
صد غزل خوانده ام امروز برای دل خود
تا مگر باز کنم یک گره از مشکل خود
|
|
|
|
|
شایداینبارنامِ مراصدابزند...خدا!!!!
|
|
|
|
|
به نام اردشیر از دل به دریا
که عشاقش شود تالی ثریا
|
|
|
|
|
هیس...اومیخواهدگناهش رابشویددراشک هایِ دخترکی که تیرِهوس راخورده است...
|
|
|
|
|
گر من افغان ویرانم
به هر جا زار گریانم
|
|
|
|
|
گویی گرفته آسمان این دیار
توده های ابرهای چون سیاه
مثل تاریکی درون عمق چاه
مختصر تابیدن نوری چو م
|
|
|
|
|
سالها پیش
پدرم شب مرد
مادرم روز
و در سالهای خزان نان و زندگی
خودم،
شبانه روز!
|
|
|
|
|
بالی به وسعت یک آزادی می خواهم
|
|
|
|
|
خشت اول را چنان بنهاده کج معمارمان
از ثــــــــریا رد شــده آوازهی دیــوارمان
|
|
|
|
|
درد چون فریاد شود
تریاک مرهم نمی شود
|
|
|
|
|
تماشا کن نمای بیرمق، در قاب رخسارم
مرا یک آدم حیران ، بسی بی تاب رفتارم
|
|
|
|
|
سال رفته،عمر رفته
ای دوست سال نیکو تر از نیکو گذشت
بر سر شوریده ،آرزوها از پر گیسو گذشت
|
|
|
|
|
ای ماه درونِ سینه ام
خورشیدِ به هنگامِ طلوع
در من اثری از من نیست...
تا کِی بِرَوم در پیله فرو
|
|
|
|
|
وقت است که گل دهی اگر خارایی
حیف است که گل دهی ز کف خار، آیی
از سنگ دمیده سبزه و صدها گل
وقت ا
|
|
|
|
|
در بوستان پر گل
یک باغبان حاذق
یک عاشق به گلها
در قامت یکخالق
|
|
|
|
|
داره کم کم به این وضع عادتم میشه
تو دنیای خودم یک قهرمان باشم
واسه اینه که تو تنهایی ام بیشتر
نمی
|
|
|
|
|
بو بشر نه یامان أوزونن چیخیر
دوزلوگی دوندریب دونومنن چیخیر
یدیگین ایتیریر سوزونن چیخیر
|
|
|
|
|
در حوالی، چشم های سبز بهار
نفسِ آفتاب، برای دلتنگی شقایق می تپد.
|
|
|
|
|
گفتم ای دانای خوبان رهنمونی کن مرا
گفت عریان آمدیم، عریان رویم سوی فنا
|
|
|
|
|
هرواژه بمبی هست بر قلبِ تکه تکه شده ام
|
|
|
|
|
به شهر من، پر از غم گوش بسپار
که بی روح در سکوتی غرق بسیار
|
|
|
|
|
شب ها گر به خواب خودت زر می بینی
|
|
|
|
|
در کویر و جنگل و برهوت گمگشته ام
در میان ک،ج،ب درگیر گشته ام
آخرش در یک رهی این درّ نایاب را پیدا
|
|
|
|
|
بهارا خانهات آباد باشد
بلاهایت همه بر باد باشد
الهی گل بگوییم و بخندیم
به لبهامان مبارک باد ب
|
|
|
|
|
گرگ ها همواره هستند بین ما
ما نباید وا بمانیم و جدا
|
|
|
|
|
کودکی شهر پر آوازه ی من..
|
|
|
|
|
شکوه آفــــــــرینش به چه زیباست
|
|
|
|
|
ما در صف نادانی خود عمر سپردیم
در حال و هوای دل پر بغض سرودیم
|
|
|
|
|
بنویسید که یک روز خوش این نسل ندید
|
|
|
مجموع ۴۸۸۳ پست فعال در ۶۲ صفحه |