شنبه ۱۷ خرداد
شعر چرخه زندگی
|
|
کارمان افتاده دست خیلِ آس و پاسها
عطرِ افسون پر کشیده از دهانِ یاسها.....
|
|
|
|
|
خود بشو.حکیمانه 5
گرپناهت غیرخودهست ای بشر
بايدت حيران بگردى دربدر
خود بشوتا خويش راباورکنی
قدر
|
|
|
|
|
وطلوع خواهد کرد
صبح دیگر حتی
اگرم ما نباشیم به این دیر ولی
قلب ما تا به ابد خواهد زد
|
|
|
|
|
خندههایم طعمِ زهر و گریههایم بیصداست
روزگارم نسخهای از قصههای مبتلاست
عشق آمد، گفت: «جانا،
|
|
|
|
|
زندگی آنچنان هم بد نیست
صبح زود است ، زمین در تپش است
دختری روی چمن زار هوس می رقصد
|
|
|
|
|
کثیفی ز رخسار پاک نمودیم و
خود گشتیم کثیفی و مردیم
|
|
|
|
|
ترسم آن وجه غریبانه ی ایران بشوم...
|
|
|
|
|
تاریکی را بالا آوردیم
و او بلعید
ما را...!
|
|
|
|
|
یاد باد ایام شور و جوانی
یاد باد روزگار خوش هم نوایی
یاد باد یاران اهل دل بی ادعا
یاد باد جشن و
|
|
|
|
|
گِئنه روحیم قوشی سیر ایله ییری آغجامشهدده
چوخ گوزل خاطیره لر واردی اوشاق لیقدان اُ کتده
|
|
|
|
|
و رسید، پنج نفسِ آخرِ عمر...
|
|
|
|
|
جوانی گذشت
جوانیم گذشت
در برابر چشمان عاشق من
همچون گلی که دوران شکوفاییاش را پشت سر گذاشته باش
|
|
|
|
|
زنــدگی زیـر بـارونش خوشه
|
|
|
|
|
مادر
ببخش آن روزها را که ندانسته،
دلت را با کلمات بیفکر آزردم.
|
|
|
|
|
داناشو..حکیمانه 4.
راه بی دانش تورا ویران کند
بر حقایق گیج و سرگردان كند
رو به راهی تا که دانا ت
|
|
|
|
|
کس گفت مرا که ز قدر نیست غمم
از مردن و گم کردنِ زر نیست غمم
|
|
|
|
|
آنچه اوج لذت ش می خواستی
چونکه فقدان شد بهشتی ساختی
**
ساختی و ساختی و ساختی
تا که فرشی نقش ان
|
|
|
|
|
حیات چند روزه را سخت مگیر.
|
|
|
|
|
خاک می پاشم سرا پا غصه ایام را
|
|
|
|
|
اگرچه بخت یارش نیست اما با همه قدرت
|
|
|
|
|
زندگی، مجموعه ای از تضادها هست. زندگی، مانند اعداد مثبت و منفی هست. اگر روزی شاد هستی، فردایش غمگینی
|
|
|
|
|
کدام بزرگتر است
اندوه مردن
یا اندوه زیستن
|
|
|
|
|
جایگاهِ عشق.حکیمانه 2
دل اگر خالی کنی از کینه ها
جایگاهِ عشق گرددپر صفا
توزخود بینی بکن خود را
|
|
|
|
|
لطف ایزد ذره آرد در سما
در سما هر ذره می گیرد بقا
|
|
|
|
|
روایتی کلاژیک
یا
کلاژ روایی
|
|
|
|
|
غذا داشت روی اجاق می سوخت
و خواب مرا با خود
کشان کشان می برد
تا رویا
|
|
|
|
|
آری آدم ها به مرگ خویش عادت می کنند
|
|
|
|
|
بهار فلسفه نافذ غنای سلسله بود
خوشا معامله گيرد به گرمی اعداد
|
|
|
|
|
ای مرد.حکیمانه 1
خواب وغفلت میشود راهِ فنا
کوشش و قدرت بُود وجهِ بقا
خواب وغفلت را رها کن ای ب
|
|
|
|
|
بایدهمه چیزخودم راعوض کنم......
شدشد،نشد،جراح زیبائیم راعوض کنم....
|
|
|
|
|
دوبرادر؛یکی پایبندقول ،فعل ش ارتش یک نفره
دیگری ؛بلیستردارو، سفیرمرگ به بازی همستر
|
|
|
|
|
عمریست برآنم که بلند فکر کنم
|
|
|
|
|
زد جلو گذشته از ذهنِ گیرنده
حال له شد از گذرش به ازای آینده.
همان آینده اما دور بود ، همهچی ناجور
|
|
|
|
|
ما در حال مردنیم
تنها بازیجه دوران کودکی
زندگی ست .
|
|
|
|
|
دلم چون وسعتِ هفت آسمان است (ادامه)
|
|
|
|
|
سوختم از سوز سرما آتشی بنمای رب
جام زهری برملا کن تا بی افتد از طلب
فاش گوی و برملا کن بنده ی شیری
|
|
|
|
|
من از انسان فرداروز میترسم
|
|
|
|
|
ز یاران قدیمی که خبر نیست
ز آثار نفیس شان اثر نیست
|
|
|
|
|
مِئی ایچمه زمانی یِئتیشیب باغ و چمنده
قارقاریله گلزاری توتوب زاغ و زغَن ده
|
|
|
|
|
نفرین بر این روزگار ناخلف
بر این عدالت خاموش
بر این دیوار دروغ
که میکند لبخند را در قفس
|
|
|
|
|
از دهان سنگ
خون می چکد
که از میان بوته زار سیم های خاردار
کفتار ها بدرند غزه را
تا در مراسم
|
|
|
|
|
چی میخوای از زندگی؟
زندگی چی میخواد از تو؟
بازی دو سر برندس، اگه قاعده رو خودت بچینی.
بنویس، نه ب
|
|
|
|
|
زمستان بود
و سرما سخت سوزان بود
همانگونه که ثالث گفت
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها
|
|
|
|
|
بینهایت را قدر کجا باشد
باتو باشد اگر نظر باشد
|
|
|
|
|
خدا هم شانه هایش درد می کرد ...
|
|
|
|
|
تنها شده ام بعد تو غمخوار ندارم
|
|
|
|
|
راه حق.اخلاقی فلسفی.
راه حق در هيچ جا مسدود نيست
در زمان يا در مكان محدود نيست
تو نرو جانا به
|
|
|
|
|
آمدم، و ...
به چشم خود بدیدم!!!!
|
|
|
|
|
بیشترین ضربه هاازکسی خوردیم،
که نباید..
|
|
|
|
|
قسم بر ریشه و اَصلت بلوط ریشه در خاکم
|
|
|
|
|
با هفت قلم سین نشود ؛سفره بهاری
|
|
|
|
|
رسم دنیا در همین است مهربانی ظاهری ست
بعد هر آمدن یک رفتنی هم دیدنی ست
عمر و جان گر چه هر دو رفتنی
|
|
|
|
|
در گذرگاهِ هیس غمگین بود، دختری با دو چشمِ بارانی...
|
|
|
|
|
دلمرا خوش کرده ام؛
به شکوفه های بهاری،
به زلالی باران بهاری،
و زیبایی گل های بهاری!
|
|
|
|
|
بگذریم چون نگذریم هم بگذرد
|
|
|
مجموع ۶۲۳۲ پست فعال در ۷۸ صفحه |