دوشنبه ۱۳ اسفند
شعر سپید
|
|
مرا با من
تنهایم مگذار
که پریشانی ابیات غزل
سخت گرفته است مرا
روی آشنا
تو به بیراهه مبر
دست
|
|
|
|
|
آسمان به ریسمان ببافم که چه...؟
|
|
|
|
|
اما من شانه خالی نمیکنم …
|
|
|
|
|
چشم می چرخاند سوزن بغض
انگار شب خوابیده در نگاه سوراخ ش
که حالا کوک های پیر/ هم
به او نخ نمی دهن
|
|
|
|
|
هیهات که چرا
ماه کامل بود و هرگز
این پریشانی را
بعد رویت سرو سامانی
نداده است هنوز.
|
|
|
|
|
اینبار دستهایت را به گردنم می آویزم
|
|
|
|
|
مجنون وار پیمودم جاده را
وقتی جاده در خیسی تن مان
غرق بود...
|
|
|
|
|
دست بردار نیستند
گوش های زنگ زده قاتل
من اما
عصر یخبندان یک روز
این تراژدی غمگین را به دست/
قا
|
|
|
|
|
دل من جز پیش تو جایی نباشد میدانی
گفتم دلم تنگ توباشد گفتی میایی میمانی
آرام به تو گفتم از چه
|
|
|
|
|
مَردها می میرند
و زنان در پی آلودگی من بودن
زیرِیوغِ اَلَمِ تنهایی
چادر شرم به دندان حیا می گیر
|
|
|
|
|
من همان حکایت همیشگی
خط و منحنی و سازه های شاعرانه ام
|
|
|
|
|
برایم بگو؛
از شالی ها
تا دشت هایش،
|
|
|
|
|
حرف هایی بر نوک زبانم نشست
که با چشمانم
با تو سخن بگویم
از دلتنگی هایی
که خیلی وقت است
از
|
|
|
|
|
گاهی آه های بی صدایم
در آواره ترین خاک ریز حلقم
فریاد می شود
و از مردمک های دستانم بیرون می زند
|
|
|
|
|
در کدامین ره می توان جست تورا
در کدامین منزل پناه گرفته ای
تو بگو حتی بی صدا
من از فرسنگ ها اصغا
|
|
|
|
|
چپ نگاهم می کند
در چشم راست پاهای م
جاده ای که بین دو راهه های خود
خنجری در حنجره دارد
|
|
|
|
|
به باد گفتم
ناله من یک د ̛ر به همراته
از یک دل مجنونه
|
|
|
|
|
به خانه میروم
دیوانه و مست
ببینم روی آن پیرایهها
آیا کسی هست؟
به آنجا میروم
با پای خسته
دمی
|
|
|
|
|
یک روز که عیسای نبی(ع)....
|
|
|
|
|
مرگ رقم خواهد زد حیاتی دوباره را
|
|
|
|
|
چگونه آسوده زندگی کنم؟
دگر اعتمادی
به وجود شقایق هم نیست!
|
|
|
|
|
رفتنت تیری بود که سیب روی
سرم را تا همیشه به من دوخت
|
|
|
|
|
دلنوشته
با عنوان
[هجوم ابدیت ]
از سردی جهل به گرمی درون می روم.
گرمای وجودت کجا و ذهن سرد من
|
|
|
|
|
و اما
برای قطاری که پایبند ریل است
پرواز وصلهای ناجور بود...
|
|
|
|
|
سلام بر آقای
زمین و آسمان
مهدی صاحب زمان 🌸
معصومه داداش بهمنی.
|
|
|
|
|
از کوه گفتم
از سقوط
از شکست شاخههای
آن درختان بلوط
باد میرفت
به دیدار سیاهیهای ابر
ابر م
|
|
|
|
|
تصویر خودم را،
در آینه زندگی دیدم!
با خودگفتم؛
چه سختی ها کشیدی!
چه روز ها گذراندی!
|
|
|
|
|
باعشق وشرف دربیهودگی غرق و
درپوچی پی ِ ارامش یم
|
|
|
|
|
تو از لانه ی لاله ها چه می خواهی ؟
|
|
|
|
|
گیرم که چشم پنجره را بیدار کردم...
|
|
|
|
|
چند قطعه شعر کوتاه که نمایانگر تمدن باستانی، غیرت بیپایان و زیبایی ابدی ایران است که در دل تاریخ و
|
|
|
|
|
بر بلندای درد ایستاده ام ...
|
|
|
|
|
قارچهای پنبهای جوانه خواهند زد
|
|
|
|
|
هوای تو باران را در من می ریزد..
|
|
|
|
|
چشمان☆۵☆
چشم قشنگم.....
حتما با چشمانت دیده ای
عاقل ها وقتی می خواهند شاد باشند
تازه متوسل م
|
|
|
|
|
درست همان زمان که ریخته بود
موهای کویر
آسمان درگیر تعارف آب با دریا بود
پدری می کرد برای جنگل
|
|
|
|
|
و انبوه ی قناری ها
که بر شاخه های سیب
آواز می خوانند..
|
|
|
|
|
که هر چه بازمیگردم
و هر چه بازمیگردی
رفتهایم...
گویی که جهان سفر میکند...
|
|
|
|
|
بار الهی محمد و اهل بیتینه تحیّت یوللا هر آندا
اِئشیت دعالریمیزی سنون آدیوی آپاراندا
|
|
|
|
|
بهاری نو در تنم آغاز شد...
|
|
|
|
|
گر چه ما باهم میرویم
لیک خالی از معنای باهم بودنیم
|
|
|
|
|
اندوه تمام عیارم را شکست
هزار تکه
تکه شده ام
....
|
|
|
|
|
اشک لحظه هاست
که حیرت چشمها را فاصله خواهد انداخت
|
|
|
|
|
چشمان☆۴☆
من که می دانم
اما بگذار چشمان تو هم بداند که
در زندگی برای من هیچ نقشه و هدف و آرزوی ن
|
|
|
|
|
در شهر خاطرهها؛
قدم میزنم،
کوچهها،
پر از سایههای آشناست،
|
|
|
|
|
«سوگ»
نکند که ما اضافات دنیاییم،
که اینگونه خار و خفیف،
در به در،
به دنبال یک لحظه آرامشیم.
|
|
|
|
|
با قلم خود،
غم و شادی را؛
به تصویر میکشم!
|
|
|
|
|
یاد اون لحظه صفر
وقت خاموشی ابر
لحظهای که خورشیدش خواب نمیشد
باد میباخت دلش
نفسی گرم به شبها
|
|
|
|
|
مردی که از معبد بزرگتر بود...
|
|
|
|
|
صدای آه را شنیده ای
یاکه آه را چشیده ای
صدایش غم دارد پیکرش غبار دارد
معصومه داداش بهمنی
|
|
|
|
|
کاش میتوانستم؛
مانند شاپرک،
در آسمان ها،
در میان گل ها،
و در دشت های
سرسبز
پرواز کنم!
|
|
|
|
|
چشمانت☆۳☆
اصلا چه می شودمگر که
مرا برج میلاد فرض کنی
که دلش دل دل می کند
هر روز خدا
کنسرت چشم
|
|
|
|
|
زیر بار تمام خودآزاری ها
ایستادگی کردم...
|
|
|
|
|
من در
میانِ کوچه هایِ
کودکی جا مانده ام
لابلایِ نسیمِ صبحدمان
بر صورتِ خیسِ گندمزارها
هنگا
|
|
|
|
|
عصر بود؛
باران می بارید،
منبودم
و تنهایی!
|
|
|
|
|
☆چشمان"۲"☆
تو زیباترین حادثه ای بودی
که در جان و تمامم نشیمن کردی
طبقه ، طبقه، در من برج شدی
|
|
|
|
|
اجتناب کردم از خودخواهی
خودخواهی
جلوی راهم سبز شد....
|
|
|
|
|
این رد پای مانده بر دل
هنوز هم
سوز پژواک گرامافونی ست
که آواز می دهد
خاطراتت را
....
|
|
|
|
|
به دنبالت آمدم در خیابانی که نیست
چتر آورده بودم زیر بارانی که نیست
برات چایی ریختم در فنجانی که
|
|
|
|
|
هوای ماهی بود
حواس تو به ماهی ها بود
حواس من به تو
|
|
|
|
|
ای بغض شده در سرنوشت
نام تو گلو گیر پرنده هاست
|
|
|
|
|
بسيار سخن بود نگفتيم و گذشتيم
آه اى دل بيچاره بر خود چه كرديم
ازعشق و علاقه نگفتيم و گذشتيم
در
|
|
|
|
|
.....شعر خدا.....
وقتی دستش را رها کرد
کوچه دستش را گرفت
خانه که بود
گه گاهی سرما تلاش میکرد
از
|
|
|
|
|
تپش قلبم را به تو ببین
اندوه و آه ام ببین
|
|
|
|
|
برای چشیدن آزادی ، باید معنایش را فهمید،
برای فهمیدن ، ناگزیر از تجربه ی اسارتیم !
|
|
|
|
|
پنجشنبه ها که میشود،
دلم پرواز می کند
|
|
|
|
|
در حراج خاطرات
آشنایی خوش مطاعیست
آشنا مپندار تو مرا
بیگانه با خویشم بدان
شادیهای ما را روزگار
|
|
|
مجموع ۲۰۰۸۶ پست فعال در ۲۵۲ صفحه |