پنجشنبه ۱۸ خرداد
شعر سپید
|
|
ترس
برادر مرگ بود
....
اما
|
|
|
|
|
از جرم ثانیه ها
تا شلاق بر پیکر زمان
پشت تاریخ خونین
ساعت چون ریزعلی
پیراهن از تن خود درآورده
|
|
|
|
|
لبخند تو
آوای مستانه ی کبکی ست
که در هوهوی باد
بر گستره زاگرس
جفت خود را عاشقانه می خواند
از
|
|
|
|
|
ایستاده در تند باد حوادث
وپریشان کرده گیس هایش را
فریاد میزند
مصیبت جا مانده در شهر را
مجنون وا
|
|
|
|
|
✍️Free verse
m.madhoosh☄️
|
|
|
|
|
هیچگاه هیچ کس از حال دلم آگاه نشد
شب پره پر زد و از وسوسه آزاد نشد
مرغ شب تا به سحر ناله غمگین می
|
|
|
|
|
......
به تنم موی سپید نیست من به دل سوخته ام
|
|
|
|
|
آه، آه دستت:
شَعبدهبازیست...
|
|
|
|
|
سلام بانو
دستانم به التماست بلند است.
کی بود سر دیوار غزل ،
آهسته میخوان
|
|
|
|
|
از چهار دیوار تو درتو
.
.
|
|
|
|
|
دنیای من
پر از صندلی های خالیست
که هر کدام
آواز دلتنگی خودش را می خواند
|
|
|
|
|
کاش امروز
یک بار دیگر
از خیابان رد شوی
تا فال فروش دوباره عکسم را
لای فال هایش به تو بدهد و تو
|
|
|
|
|
در بین انوار سر بر آورده
از دل شاخه های غول پیکر
در میان
مِه جا مانده در جاده ی خیال
تو را گم
|
|
|
|
|
سرفه ی ضعیف ظروف روی اجاق دلتنگ
صدای موسیقیِ بسیار خسته کننده
تنهایی ام به دیوار تکیه داده
|
|
|
|
|
وقتی کنارتم
در هم کشیده دنیا را گوشه ای می گذارم
|
|
|
|
|
جوخهی اعدام؛
در خوابی آشفته
به تفنگش تکیه دادهست...
|
|
|
|
|
گاهی اشک میریزم
که بتوانم که کمی در
ظلماتم یک کمی آرام گیرم
من همانم که اگر یک شبی
در خلوت خو
|
|
|
|
|
چرا به زمزمه ای لب تر نمی کنی؟ ای دل !
دیوار سکوت خراب و فاصله کم نمی کنی ؟ای دل !
هست نشان هزار ع
|
|
|
|
|
به ابر سپرده ام
وقتی یادم به خاطرت آمد
بر پنجره ی خانه ات ، ببارد
|
|
|
|
|
آن سوی اقلیم نگاهت
طبیعت بکری است
که بر شاخسار کنارها
بلبلان عشق را زمزمه می کنند
با هر پلک زدن
|
|
|
|
|
از خودم
می پرسم
یک اتوبوس/ خیالت
در کدام پایانه
پیاده می شوند
وقتی من
مسافر فرد
|
|
|
|
|
باید از ایستگاه شلوغ کلمات
یک "تو" را بر دارم
|
|
|
|
|
چشم برگیر از اندوه باران
دل به دریا بزن
پای بگذار روی برف زمستان
بی خیال باد و قاصدک
عطر گل یاس
|
|
|
|
|
وقتی اولین بار نگاهم به تو گره خورد ، آنقدر پلک هایم سنگین شد، عشقت سخت دیده گانم را آزار میداد،
|
|
|
|
|
شب آبستن رازهای مگویست
که فریاد بر میآورند
از دل سیاهی
شب آبستن درد است
|
|
|
|
|
ما پاسبان حرمت خود بودیم
در پنجه شکستیم ، عزت آسمانی مان
|
|
|
|
|
من اگر رنگ بودم،
سبز مایل به دریا
|
|
|
|
|
تو مثل شکوفه های کُنار
بر شاخه های بهار
قد برافراشته و زیبا رو
و من شاعری عاشق
در میان ایل تو
|
|
|
|
|
باردارند نفس هایم
از حرفهایی که درخت بودند
|
|
|
|
|
آنچه کامل شد توهمی بیش نیست
|
|
|
|
|
از دیوار نگاهت بالا میروم...
|
|
|
|
|
به لکنت زبان آب
در شرق بیداری /
از خواب پریده بود
|
|
|
|
|
در من
نفس میکشد
اندوه!
....
|
|
|
|
|
لنگرگاه اشک بود
آنجا که من بودم و
تو نبودی
قصه مرد بود و
حرف صبوری
بندری سوخته بود
آنجا که پای
|
|
|
|
|
در میان ساقه های سرد و بی جان
به دنبال پاییز بگرد،
|
|
|
|
|
هیچ خیابانی تنهاییم را باور نمی کند
|
|
|
|
|
روزگاری این جا مظهر عشق بود و صفا
شهر مملو از پاکی و محبت با هم
شهر ِ شرجی نفسهای دو یار
هر دو د
|
|
|
|
|
آه آزادی، آزادی:
به دنبالِ تو
یک نفس خواهم دوید!
|
|
|
|
|
عروس شهر های گیلان، نگین انگشتری لاهیجان.
کوههایش سر سبز و جلگه اش دل پذیر است.
|
|
|
|
|
پیش از این شعر
دختری را دیدم
از دیار زاگرس
که سیاهی چشمانش
شبیه شعر سپیدی بود
که حلاوت واژه ها
|
|
|
|
|
اوکه بایدمی شنفت گفت
سوتی، گافّ به گفتارخیط کاشت
|
|
|
|
|
آوا میدهد مرا دیرْهنگامیست
بانگی در آن حوالی
خَموش و رازآلود
ناشکیب و سرکِش.
|
|
|
|
|
غروب انتظار
غم دلتنگی خود را به چه کس باید گفت؟
شکوه از درد جدایی به چه کس باید
|
|
|
|
|
اندیشه
کهنگی اندیشه ها
بوی نا گرفته اند
در تاریکی نمور ذهن
چند پنجره آگاهی می خواهد
تانفس
|
|
|
|
|
قناعت دارم
قناعت باطنی
مثل قناری
|
|
|
|
|
همچون طعم گَسِ گیلاس،
در بعد از ظهری از تابستان،
چه طَعمِ قشنگی دارد،
خیالِ خامِ داشتنِ تو،
|
|
|
|
|
همه سالها ساکن یک لحظه اند
این یعنی جنون تورا داشتن
|
|
|
|
|
✨✨✨
یادم را به خانه بیاور
در انزوای سرد سلولی در خیالت
|
|
|
|
|
زمانش مهم نیست
صبح باشد یا که ظهر
غروب باشد یا دم صبح
کافیست تو بخواهی
من برایت می میرم...!!
|
|
|
|
|
با،،،
لالههای سرخ،
[محصورِ سیمخاردار]
پیامیست!
|
|
|
مجموع ۱۸۰۶۴ پست فعال در ۲۲۶ صفحه |