چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت
شعر سپید
|
|
آدمی ست دیگر
گاه بغض میخواهد هنوز
یا شبی در ازدحام دیگران
یک کمی کز کردن از ذوق میخواهد هنوز
|
|
|
|
|
ولو در میان اسرار آسمان رازت نبینیم
هیچیم و در پوچی ما
جهانی از تو جاریست
|
|
|
|
|
مرگ
از لای درزهای پنجره
به عشق نگاه می کند.
پوست سیاه شب،
پر از جراحت است.
جنگلی
|
|
|
|
|
✍️Tövbe
M.Madhoosh(yağmur)🇹🇷🇮🇷🇹🇷🇮🇷🇹🇷🇮🇷🇹🇷🇮🇷🇹🇷🇮🇷🇹🇷🇮🇷
|
|
|
|
|
روزی دلم تنگ بود
دل تنگی که همیشگی بود
در خلوت خویش
کسی صدایم زد
مادرم بود
|
|
|
|
|
خوابم
.
.
اما نه در رخت خواب
.
.
بی حس شده ام
.
.
نه به ضرب شلاق
.
.
کشتن مرا
.
.
|
|
|
|
|
کودکان غزه
مادران دنیا دیوانه شده اند
شرمنده وا فسرده
غرق در دریایی از درماندگی و ناتوانی
|
|
|
|
|
بگذار پس از این همه
بیراهه پس از راه
چون اشک به چشم آمده از شوق
به تمنای تماشای تو باشم
یا که چو
|
|
|
|
|
آلباتروسهای شمال
در انتهای راه شیری
به موهایی نخ میدهند
که هنوز به بلوغ نرسیده
بزرگ شده
|
|
|
|
|
اگر روزی شادی بر من چیره شود،
گمان مبر که زخمهایم التیام یافتهاند؛
زخمهایم بسیار گسترده و عمیق
|
|
|
|
|
کدام بزرگتر است
اندوه مردن
یا اندوه زیستن
|
|
|
|
|
می پرسی چرا همیشه غمگینم؟
|
|
|
|
|
بگو با من چه کرده ای ؟
که قلبم هر روز تنگ تر از دیروز می شود
ودیگر لباسهایم گنجایش مرا ندارند
|
|
|
|
|
بگذر قلبی را که بر تنه ی درخت کشیدیم
التهام بخشیم....
|
|
|
|
|
دروغ است روی گور شیران جنگل.....
|
|
|
|
|
امیدوارم
صبح فردا
ساحل را صید کنم
|
|
|
|
|
زوزه ی باد؛
سمفونی اثیری سایه ی بید
روی دیوار نمور خزان
|
|
|
|
|
دوره ام کرده
زنگ تفریح فر موهایت
در نگاه اشغالگر
دقیقه های انتظار و
زنگ پشتزنگ می خورد
گوش
|
|
|
|
|
ای کوه سر به زیر!
اکتفا مکن
به بهانه ی کوچک فواره
یا عصب های بلند رود!
|
|
|
|
|
گیر افتاده ام ، بین بودن و نبودن..
|
|
|
|
|
غذا داشت روی اجاق می سوخت
و خواب مرا با خود
کشان کشان می برد
تا رویا
|
|
|
|
|
آنشب که به بزمگاه خود میرفتی
یادت هست
معصوم وار پاک
به نماز ایستادی
آن نماز
نماز قتل تو بود
|
|
|
|
|
بگشای پنجره را
وقت آن است
که ببارد باران
بر لب پنجره بنشین و
آسوده نگاه کن
میوزد باد
بر سر
|
|
|
|
|
دیوارها می لرزند،سایه ها می رقصند
|
|
|
|
|
زهرخند نیشدار جنگ
خوابم را زهرمار کرده
|
|
|
|
|
بویِ تبِ بهار میدهد تنت..
"بوی اردیبهشت"
من در جانِ تو متولد شدم .!
ای سرزمینِ دیر پایِ من
مرا
|
|
|
|
|
پیش از تو ،
قاصدکی رها بودم
لطفاًمُشتت را بازکن وُ
بگو
چه بلایی سرم آمده است؟
|
|
|
|
|
حسادت کردم
به استکان چای
که گرفته بود
عطر خوش تورا
به میز
به کتابی
که از صدق صبح
از گف
|
|
|
|
|
درین دقیقه های بی روح
دچار م به استیصالی عمیق
|
|
|
|
|
این لوحِ ده فرمان ترس با بوسه هایت میشکست / افسوس که افسونِ لبت این وهم را میخوانده است
|
|
|
|
|
گاهی تابستان هم سن و سال خواهرم
|
|
|
|
|
صدایم کن صدایت پر ز عشق است
نگاهم کن نگاهت دلنشین است
بگیر دستم که دستت پر ز مهر است
در آغوشم بگ
|
|
|
|
|
خوش آمدی به دنیای ساکت و سردم
|
|
|
|
|
همه رنگی به تو میآید....
|
|
|
|
|
حسادت کردم
در این ساعت رهگذر
به کوچه ها
به خیابان ها
به آدمهایی
که بوی تو را استشمام کردند
|
|
|
|
|
رویای مه آلودم
سالهاست آشیانه ی وجودتوست
|
|
|
|
|
عمریست برآنم که بلند فکر کنم
|
|
|
|
|
زد جلو گذشته از ذهنِ گیرنده
حال له شد از گذرش به ازای آینده.
همان آینده اما دور بود ، همهچی ناجور
|
|
|
|
|
پرنده پر کشید
در ایستگاهِ پایانی
در حوالی خاطراتِ ابرها
|
|
|
|
|
آنقَدَر زار بخند
که نهانت
پی آرامش یک صبح قشنگ
به عیانت برسد
آنقَدَر فاش بگو
که خموشیده دلی
پی
|
|
|
|
|
جستاجست جنون افتاده ی جهان
|
|
|
|
|
کلید قلبم را دست او سپرده ام !
|
|
|
|
|
مانده ام بی تو و بی پیکر و رنگ...
|
|
|
|
|
میگویند رفته ای!
و میبنمت...!
وعقربه ها ساعت 25 را نشان میدهد ،
در جهانی که رو به عقب می دود.
|
|
|
|
|
دختر زیبا نگار آیا
یک سوال
یک چرا
از خود نکرد
آن پسر معصوم از دست رفته را
به کی باید سپرد
|
|
|
|
|
نامی که نماند....
روزی بودم…
در شلوغی بیپایانِ جهان،
نفسی که بیصدا رفت،
نگاهی که در ازدحامِ
|
|
|
|
|
همچون سلاخی
که فاتحانه بر ذبح خویش مینگرد
حالا... فتح الفتوحت مبارک
ای سلاخ دلم
|
|
|
|
|
مگر آن خالق کوشا دهد بهتر از آن
|
|
|
|
|
تو گمشده ام بودی
من در باران
حوالی تهران
بالای خلوت کوهی
آواز می دهم تو را
تا پژواک صدایم
|
|
|
|
|
بغضی در گلو دارم
به صبوری دماوند!!!
|
|
|
|
|
به گزارش خبر گذاری قو های خاکستری
فصل جفتگیری رو به پایان است...
|
|
|
مجموع ۲۰۲۸۸ پست فعال در ۲۵۴ صفحه |