تاریکی زودتر از عقربه ها
فکر سایه ها را پنهان می کنند
بی خور از همه در خور کدام سلیقه
میان نیایش گیاهان
وا مه قه په نی
و کلیک کوه را به نفرین موج اشاره کرده ای ؟
ای ساکن شده در اقلیم دگرگونی خویش
بارها رنج طلسم زنجیرها
باغ روی زانوی تماشا
صورت مادرم را در شکاف تن خویش می بوسید
باغ روی زانوی شبنم ها
تا چشم های مادرم
شکوه کلاغان را
روی پلکان شکسته
ریشه در زینت فریاد کش می داد
روز از منطق خود
فرزند کوچک افسوس باغ است
وقتی سنگ ها روی صخره ها سرک می کشند
و دریا در پی رنگین کمان گمشده ای ست
که مدام تنهایی ماهی ها را
کورمال کورمال به رنج من افزون می کرد
کورمال کورمال روبروی آینه ها
خمیازه خواهد کشید
اکنون پذیرای عریانی تن مرگ در دریا
پای وعده های حک شده ی خاموش
در جادوی خفته ی سایه ها شده ای
سرانجام گذشته در تن من
شبیه پیچش باران دوباره باز خواهد گشت
سرانجام باغ در قلمرو دوزخ
سرشار از بوسه ها خواهد شد
وقتی چند قرن در واپسین خاطر
سرشار از وسعت یاد خویش می شود
محمدرضا آزادبخت
پی نوشت
پای هر نوشته مرگ ، جنونی رنگارنگ دارد
موید باشید