يکشنبه ۱۴ خرداد
شعر عشق و خواستن
|
|
و بلند فریاد می زنی دوست داشتنت را...
|
|
|
|
|
به ابر سپرده ام
وقتی یادم به خاطرت آمد
بر پنجره ی خانه ات ، ببارد
|
|
|
|
|
وقت است که تو آیی و گیسو بگشایم
مویم پریشان شود بر روی زیبای نگارم
|
|
|
|
|
خدایا تویی چتر نجات..
برای لحظاتی که
بغض دارد ونفس کشیدن سخت،برای تمام روزهای تلخ تر از زَهرش
ب
|
|
|
|
|
یک عاشقانه آرام می گوید:
قلب مهمانخانه نیست که...؛
|
|
|
|
|
لذت عشق
ماورای همه لذات بود لذت عشق
سرخوش آنکس که همه عمر برد لذت عشق
هرکه غا
|
|
|
|
|
خسته و دلشکسته
نا امید از دنیا دلشکسته
|
|
|
|
|
شکوفه های عنابی چه بی چشمداشت در باغند
پراکنده گل و عطری ، صبا را غرقه دریابند
|
|
|
|
|
دلشوره دارم این روزا
میترسم از یادت برم
می ترسم از پا در بیام
من ازتو دل نمی کنم
|
|
|
|
|
از جنون و عاشقی ترسیده ام
|
|
|
|
|
این روزها
پا می کوبم به فرش دلم
چیزی رابه زبان نمی آورم
بی خبری ذوب کننده س
تورا سپردم به خدا
|
|
|
|
|
لبخند را بیاور
جان ِ دل
چای لاهیجان را دم کردم
مثل آن روزها
که به من میگفتی
چایی دم کن پر از ح
|
|
|
|
|
یک دلِ شادِ شاد می خواهم
زندگی بر مراد می خواهم
|
|
|
|
|
صدام کن که برگردم از قلبِ قهر
|
|
|
|
|
زنی آمد کنار حوض حیاط مقابلم ایستاد ، نام من زیباست ، من زن بابای شمام
|
|
|
|
|
غرورم تویی
آن چنان که باد با ابرهایش می تازد
|
|
|
|
|
کم کم به نگارِ چشمِ تو دل بستم
تا حلقهٔ عشقت شده انگشترِ دستم
|
|
|
|
|
اینک که بدیدارِ تو نائل گشتم
بر قامتِ دیوانِ تو فاعل گشتم
|
|
|
|
|
دارم میرم بیرون
تا سکوت
در نزن
لحظه های پریشانی پشت در خوابیدند
مبادا بیدار بشن
حوصله ی گریه ه
|
|
|
|
|
یک فنجان چای میخواهم
آن هم از نوع قند پهلو
من باشم وتو
عطر بهارنارنج
عجب مست میکند
میدانی؟؟
آر
|
|
|
|
|
امشب را می خواهم جوری ببافم
که موهایت را /چون آهی /
|
|
|
|
|
سیب سرخی در میان دامنم انداختی
بی هوا مهرت به دل انداختی
لذتی بی حد تمامم را گرفت
آتش شرمی نشست
|
|
|
|
|
ای که باتو به حال خوب جهان وصلم
خوب میدانی
شادیت شادی من
غمت غم من
امید در جانم ریشه دوانده
روز
|
|
|
|
|
در زلف زیبای تو من گم شده ام
در رخ زیبای تو من محو شدهام
|
|
|
|
|
از این سر شانه
تا آن سر شانه
نمایان شده جادّی ترقوهات
|
|
|
|
|
افتاده ماه چهره نگاری به فال ما
|
|
|
|
|
اشکِ مـادر همچـو مروارید گشت
از طبیبش پـرس گـواهـی میدهد
|
|
|
|
|
چون خدا در سینه های مردمان مسکن گزید/هیچکس اول نباشد تا کسی دوم شود.
|
|
|
|
|
گنجشککی درحینِ بال زدن ،
در اسارتِ نوک اش ،
پروانه ای داشت
|
|
|
|
|
آنگاه که خورشید پشت کوهها
سر فرو می برد
و ماه از افق های دور دست سر بر می آورد
در سکوت شب
کتابها
|
|
|
|
|
دست و دلم به شعر نمیرود
با مغزی رکود کرده
نه پیغامی نه تماسی
اثری از تو نیست که نیست
جانِ دل
|
|
|
|
|
آسمان یک نقاشی ست،موج نو،سپیده اسدی،مهربان
|
|
|
|
|
مستجـاب الـدعــوه از الطـافِ رب
از خـــدا دارد مقـــامش بـی گمـــان
دستِ مهــرش مظهــرِ مهـــر خــ
|
|
|
|
|
تپش قلب از آغوش تو شدت
تو عقد کردهی این قلب مایی
|
|
|
|
|
مگیر از من آفتاب نگاهت را
اگرگرفتی هم اشکالی ندارد
جانِ دل تو خودِ نوری
|
|
|
|
|
قسم به تو
قسم به عشق
زیباترین واژه ی هستی
خودم را درگندم زار موهایت رها میکنم
گذشتم از حادثه
|
|
|
|
|
دلارام««"برایند"»» جان آرام من
|
|
|
|
|
کاسهی دلتنگی ام لبریز شد در انتظار
از دَرَت بر ما مگر باد صبا آرد خبر
|
|
|
|
|
یارَب،این چه دردیست که درمان ندارد...💔
|
|
|
|
|
جـــــانـــــا همه آن کن نـــــظــــری جـــانـــب ما ... ای مـــظـــهــر گـــل ، رخ بـــنــمـــا ، پ
|
|
|
|
|
☘️شاید که باتو سبز شود☘️
شاید که باتو سبز شود ☘️❣️
این زمستان سرد و بی رنگ ....
شاید که آ
|
|
|
|
|
از تو خواهم نظری بر دل پُرخون کنی
|
|
|
|
|
روزهایی که زدل می رنجم
سرنوشت خویش را نزد تو می بندم
|
|
|
|
|
من میگذرم ، ز این دنیای همچون صحاری
همه دنیای خزان زده ام ، تبدیل میشود به ،
روزگارانِ بهاری
|
|
|
|
|
ترحم خوب است
مثل رحمت آسمان
|
|
|
|
|
قلب من را یار مستم برد و آن لبخند او
روی ماهش بوده من را نور شبها تا سحر
|
|
|
|
|
خداحافظی بهانه ای بود
برای تورا به آغوش کشیدن
|
|
|
|
|
برای
درندگی که
در استخوان کرگدن ها
جا ماند،
و تکه ابری….
|
|
|
|
|
گویند که نمک میشوی بر زخم دل این عاشق
تیع شده، زخم زنی بر رگ روح این عاشق
|
|
|
|
|
قدم میان کوچه ات و گله های بوی تو
به خوشه چین عمر من ، تو آب و داس می دهی
|
|
|
|
|
عشق پدرانه...
مستعفیض دعا امن یجیب
|
|
|
|
|
این شب همه گیسوی نگار است و سیاه است
تار است که بس حرف دلش با رخ ماه است
عاشق که دلش در طلب یا
|
|
|
|
|
تورا غیر معمولی دوست دارم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
لبخندت عمیق ترین احساس را
در دلم می آفریند
نبض
|
|
|
|
|
چون که دل مست ز آواز تو شد
روح آزاد ز تن ناظر پر راز تو شد
آین همه نقش زنی بر رخ چندمشتی خاک
|
|
|
|
|
دلم برای نجابت دختر همسایه تنگ شده است
|
|
|
|
|
عاشقانه شاعرشدم
حواسم پرتِ تو
نصف شعر را ریختم روی زمین
دست و پاچُلفتی شدم
چنان گیج میشوم ازتو
|
|
|
|
|
ز پا افتاده ام کرده دویدن های بی حاصل
|
|
|
|
|
قاصدک هان چه خبر ؟
قلمم را چه شکست
|
|
|
|
|
زن طوق محاري است ،كه برگردن مرد است
اسباب هزاران خطر و رنجش و درد است
هر مرد كه از
|
|
|
|
|
عشقِ تو بُوَد گر به سَرِ هر بنده - نورِ تو شَوَد بر دلِ او تابنده
|
|
|
|
|
در این بهار بی تپش
در این فضای اندها ن
طلوع چشمهای روشنت
کدام شام تیره را
|
|
|
|
|
پاكي و حُسن خـدا داده ،اگر نيست به زن
سـر برهنـه به سـر كوچه و بازار به هيچ
آبـ
|
|
|
|
|
یجوری عاشقت میشم
که اشکامون تلافی شه
|
|
|
|
|
«عاشقانه های زیر نورماه»
زیر نورماه
بالای پشت بام
سرشار زعشق تو
گرم است و آتشین
چشمان مست تو
|
|
|
|
|
دلِ شیـدایِ من بَس ماجراجـوست - سکوتِ با تو بودن خود هیاهوست
|
|
|
|
|
شعر سعدی دیگر ظرفیت وصف تو را
چه غزل باشد
چه رباعی
ندارد
|
|
|
|
|
پاییزم بارشو بسته
باز میاد شب یلدا
خدایا کاری بکن که
برسم
به آرزوها
پاییز عشق داره میره
|
|
|
|
|
غزلی با درون مایه ی عاشقانه
|
|
|
|
|
عندلیب خواند و گل بوید
چشم بیند و دل جوید
راز این چشم و دل مراواگو
گر چه از آ
|
|
|
|
|
وجودم، از تکان های لبان خفته اش، پیغام می گیرد
غرورم، نیز کنج خلوت رفته اش ، سر
|
|
|
|
|
چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد
|
|
|
مجموع ۱۱۰۲ پست فعال در ۱۴ صفحه |