چیست قصد افتراق از اتفاق
جمله پیدا در کمین هر نفاق
گوش کن بشنو صدای هستیت
عشق باشد جلوه ای از مستیت
شعله شو بر سینه ها انفاق کن
نور شو بر زندگی اشراق کن
باز اگر خواهی شود راه وصال
جزء الا الله ات نباشد اتصال
نفی نفست مشعل اثبات توست
آفرینش یک نشان از ذات اوست
نغمه ی گوش و زبان اعیان کیست
هر نهان و ظاهرش بی اذن نیست
اول و آخر بود بر اذن و اسم
نیست خارج زان دو در تقسیم و قِسم
در نمازت گر نباشد آه و درد
کی رساند بر حقیقت سعی فرد
طرد نتوانی گر از اغیار تو
کی توانی پس ببینی یار تو
عشوه یار است وجه دل فروز
لطف اغیار است اما خانه سوز
حاصل آید از شنیدن علم و فن
ذکر باشد یادگاری زان دهن
گوش دل باید شناسد راز حق
تا که بتواند بخواند ساز حق
از فرودت چیست در خاطر عزیز
مات آن تمییز می گردی تو نیز
عشوه یار آلیاژش از چه بود
غمزه اش اسرار دل ها می گشود
ماه بزم عاشقانی یا حسین
شمع راه واثقانی یا حسین
ماه شد شق القمر از عشق تو
مشق هر عشاق شد سر مشق تو
محو تنها از تو معنا میسرود
سکر از شکر تو انشاء میسرود
گردش ایام بی تو لنگ شد
از خجالت لعل گویا سنگ شد
آنکه ماند از تو پس از تو مهر بود
چشم گریان داشت گویا قدر بود
وقت و آب و لحظه گویی شد سراب
هرکه نام آب بر لب داشت ناب
مبدا تو مقصد معراج هاست
عشق تو همسایه مواج هاست
حس و عقل و علم و پندار و خیال
پنج پر پرواز انسان همچو بال
صورتم آراست تا سیرت شود
نقش کامل داشت تا حیرت شود
زندگی در چرخه ی نقاشی اش
گشت هستی عشق کار عالی اش
در قدر هر چند من بیمایه ام
هست از تو گوهر سرمایه ام
پس توان گر کن ز گنج فضل خویش
تا نلرزم من ز دست فقر بیش
نیست بی تو یاور و یارم کسی
بی تو من هم نیستم الا خسی
عشق تو چون کرد عاشق این دلم
زان سبب سوی تو اکنون مایلم
عاشق و معشوق بينش کی بود
حائل و مرزی روا چون طی بود
چون بود طی راه وصل و دلبری
کامل ایی باید از دل دل بری
شاه باشد سائل درگاه عشق
لیک اسبابش تعیین هست و فسق
پس نیازم خود روا کن رزق و سور
دور گردد تا ز من فسق و فجور
دور باشم تا ز هر آلایشی
عاشقی را میسزد پالایشی
بر تن و جانم قدر قدرت صدا
بر روانم سایه ی نور خدا
افتابی در درون ذره ام
اوست آری کامل و من قطره ام
بر مزاجم سردو گرم اما کلید
اختیارم بود در جبرش پدید
باورم هم یاورم هم داورم
وقت ماندن بود تنها یاورم
دیدمش نوریست در چشمان من
در دلم روحی است از ایمان من
میل دیدن کرد و در چشمم نشست
میل گفتن کرد و بر گوشم نشست
باز دلتنگ تو شد دیوانه دل
باز هم شد مایل آن خانه دل
گرچه دیدم من تورا در هر مکان
هر کجا رفتم تو بودی قبل از آن
وقت دلتنگی است خود امداد کن
باز هم خود بنده ات را یاد کن
گرچه جز تو نیست بر یادم کسی
عاقبت هم خود به دادم میرسی
باز هم لطفی نما بر بنده ات
تا نباشم بیش از این شرمنده ات
حکیمانه و زیباست