دوشنبه ۲۵ فروردين
شعر نیمائی
|
|
سایه ات را می بینم
که در غبار منجمد شب های بی پایان
در سیاهی چشمانم
ته نشین می شود...
|
|
|
|
|
بهار پشت چشمان تو
انتظار مرا می کشد
|
|
|
|
|
ازشبستان زنانه ی مسجدصدای گریه می آید......
زن جوانی باصدای بلندریزمی گرید......
|
|
|
|
|
در سکوتی سرد و سنگین
من نشسته
|
|
|
|
|
به دل صبح
زخورشید نگاهت ای جان
طعم شعرم به خودش
شور و شعف میگیرد
گونه های شدنم در دل آن
از نگا
|
|
|
|
|
زمستان بود
و سرما سخت سوزان بود
همانگونه که ثالث گفت
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها
|
|
|
|
|
درود وسپاس بر سفیران عشق/
پادشاهان عشق/
جان نثاران عشق/
فرمانروایان عشق/
سربازان عشق/
ملایک،فرش
|
|
|
|
|
مدعی نیست دلم
عشق تو درجان فوران کرده وهست
ازلین روز که دیدار میسر شد،رفت
همه ی جان وتمامم ای
|
|
|
|
|
با یاد تو صحبت ز طلوع باید کرد
خورشید غزل های دلم
صبح بخیر
صبحت به تماشای هر آنچه خوبی
صبحت پر ا
|
|
|
|
|
هیچ آبی نشود گرم به این بند گره
که تو ای جان به چمنزار زدی
به تماشای نگاهم بنشین حضرت جان
رخ به ر
|
|
|
|
|
سلامی از دل شاعر
به زیبا روی بی همتا
گل لبخند... گل زیبا
جمالین روی ومه سیما
هنرمند و هنر پرور
|
|
|
|
|
تو همان راز قشنگی که مرا برد زخود
عشق راز آلودم......
مبتلا هستم و آلوده به عیش نگهت
سر به مهری ک
|
|
|
|
|
صبح است و دلم باز هوایی شده ای عیش
تا باز شود همسفر فکر و خیالت
تا تو برود گم بشود از خود بی خود
|
|
|
|
|
اول صبح
به اکنون دل و جان تو بیا
تا فدای تو شدن را در آن
به تو تقدیم کنم با گل عشق
از تماشای گل
|
|
|
|
|
صبح است و هوای بغلت گشته ویارم
آغوش تو بگشا
با مست نگاه پر از جذبه ی خود جان
راهی گلستان تنت کن ه
|
|
|
|
|
صبح ها
عطر خوش رایحه ی بودن تو
می وزد بر دل شوق
به نسیم خوش شیدایی و عیش و عشرت
به دل کوچه عشق
|
|
|
|
|
صبح ها بوسه زلب های تو
دل میخواهد💋
خواب و بیدار نگاهت سر صبح
مثل یک خمره مرا میبردم
سمت یک حال
|
|
|
|
|
معنی صبح بتاب
برق چشمان پر از جاذبه ات
زنده می دارد جان
خوب دل می دانی
شفقت در شفق پلک تو جاری ب
|
|
|
|
|
به سان تک در ختی یکه و تنها
|
|
|
|
|
آغاز سخن به نام زیبای سلام
بر محضر تو عزیزدلم یار گرام
آرزویم برای تو دراین سال جدید
خندهها ا
|
|
|
|
|
آهسته بیا گوش نما حرف دلم را
ای شورش افتاده به جانم
ای جانجهانم....
در من تو جهانی و جهانم همه د
|
|
|
|
|
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
عصر
|
|
|
|
|
بهار میآید، اما من، درحسرتِ بویِ مادر، درحسرتِ آغوشِ مادر،
درحسرتِ لالاییهایِ مادر، درحسرتِ دعاه
|
|
|
|
|
دلم غرق تمنا
جان که تسلیمی محضت تا ابد گشته خدای جان
|
|
|
|
|
💥💕اشعار حسین گودرزی"تشنه":
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈
|
|
|
|
|
باران
این خنیاگر خوشخوان
از عمق وجودش می نوازد
و با خوش آوای خود
هر دلی را
به قرار دلداگی م
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
و به هر صبح دلم می خواهد
ناشتا با نگهی خواب آلود
در جلوس بغلت جان باشم
زتمامم به تو با عشق بگویم
|
|
|
|
|
در کتابِ بغلت
صد غزل از عریانی
مینوازد نگهم
رج به رج دستانم
لمس هر بیت پر از وسوسه ات را ای ناز
|
|
|
|
|
ترا یک روز خواهم دید
نمیدانم کدامین روز
|
|
|
|
|
شبی دلگیر و بارانی
میان هجمهی تنهایی و غربت
دلی غرق است در امواج طوفانی
|
|
|
|
|
هم گریه من! آرزوهامان چه شد؟
|
|
|
|
|
در خیالم همه شب هستی و آغوش مرا
مال خود کرده ای و می تازی
تا کجا خوای رفت
و چقدر تاخت خدا می داند
|
|
|
|
|
پرگشوده را توانِ خزیدن نیست !
|
|
|
|
|
وحشیم در پی آغوش تو جان
تا چنانمسخ شوم
که فراموش کنم هم همه های دگران
دگران را بهکنار
نگرانم ن
|
|
|
|
|
خواهان همینم که بغل وا کنی هر شب
از بوی تنت مست نمایی همه ام را
آرامش جانم.....
آغوش تو انگار و ش
|
|
|
|
|
دختری بود آرزو بر لب
چشم در راهو
حسرتی در قلب
وشبی آرزو
در دلش به گل نشست
وهم چو زورقی سر گر
|
|
|
|
|
تو بباف هر دم کلاف خسته تنهایی ام
رج به رج
آجر به آجر
تا ثریا گم شود در پشت دیوار سکوت و خلوت
|
|
|
|
|
"جمعه بازار است
سفره ها چشمِ به نانِ گذرآلودِ زمان، گسترده
چشمه ی حنجره ها در طلب آب روان، تب کرده
|
|
|
|
|
تو....
در کارستان نگاهت
چه پنهان
که چنین سهل و آسان
یک سره شد کار دلم
حسین گودرزی""تشنه""
|
|
|
|
|
به تازگی همه را مست میبینم به تازگی همه را پست میبینم به تازگی همه را خصم میبینم
|
|
|
|
|
بزن باران کویری تشنه ام خشک و ترک خورده
کویری تشنه ام در سرزمینی ابری و بارانی ، افسرده
پرم از هق
|
|
|
|
|
صبحت به قشنگی گل نازم
صبحانه من بوسه زلب های تو باشد
رخ در رخ و آغوش به آغوش
وای از جنگ بغل
تنگی
|
|
|
|
|
من از احساس چشمانت
زخود رفتم برای تو
که تو باشم
توگردم
فارغ از خود
ای گل احساس
عجب ارامشی در ج
|
|
|
|
|
و حالا
میان این همه اکنون
تو.......
تنهاترین آنِ سرگردان منی
شراب..........
شعر..........
شه
|
|
|
|
|
هر شب ویار دارم
تادر کنار نفس هایت
چشمانت را بغل گیرم به تماشا
میخواهم غرق باشم در خلسه تمنا
آه
|
|
|
|
|
مست وپاتیل
چای هر ضبح
چشمهایش
|
|
|
|
|
باز کن پنجره ها را
که نسیمی نوشین
سرخوش و رقص کنان در راه است
کهکشان منتظر خندهٔ ماست
|
|
|
|
|
مست و پاتیل است جانم
شُره از تو بر تمامم
گیج و ویجم کرده ای
|
|
|
|
|
خوش تر از این چه بود
که تو خورشید شدی
تابیدی
بر تمامم زهمان آن نخست
تو بهمن حق بده تا بود تو را
|
|
|
|
|
تا نگاهم به نگاهت افتاد
بند بند دل من رفت که رفت
دل سرکش که خیالی نداشت
باتو آشفته ترین شد ای
|
|
|
|
|
تو خود شعر برایم هستی
تار موهای تو خود مثنوی است
به بلندای تمنای دلم
چشم تو قافیه ی بی تکرار
اعت
|
|
|
|
|
صبح بعنی نفس گرم تو در رگ هایم
به هوایی که نفسهای تو در آن باشد
از ته خواهش دل
می کشم هر لحظه دمی
|
|
|
|
|
سوگند به قُدسی نگاهای پر از جاذبه ات جان
دلیار ترین یار
زهمان لحظه آِغاز و نخستین
که شدی صبح و د
|
|
|
|
|
پدر
تکیه گاهی پر صلابت
به بلندای دماوند و سهند
هر کلامش گوهری
بر هر پندی دارد نشان برتری
میان
|
|
|
|
|
پرسشی دارم من از
عالی تباران
|
|
|
|
|
من اگر بشنوم هر روز صدایت را جان
باز هم دلتنگم
ذوق دیدار تو را جان به دلم هر لحظه به تمنا دارم
تب
|
|
|
|
|
به دل صبح
دلم
خوش به نگاهت باشد
یار جانی......
ترین شعر.....
نفس..............
|
|
|
|
|
چه کنم با غم هجران دوست
اسیر زنجیر هوس
.........
|
|
|
|
|
عشق
گفتن عین و شین و قاف نیست
عشق
رفتن به کوه قاف نیست
|
|
|
مجموع ۵۳۶۰ پست فعال در ۶۷ صفحه |