دوشنبه ۱۳ اسفند
شعر نیمائی
|
|
هم گریه من! آرزوهامان چه شد؟
|
|
|
|
|
در خیالم همه شب هستی و آغوش مرا
مال خود کرده ای و می تازی
تا کجا خوای رفت
و چقدر تاخت خدا می داند
|
|
|
|
|
پرگشوده را توانِ خزیدن نیست !
|
|
|
|
|
وحشیم در پی آغوش تو جان
تا چنانمسخ شوم
که فراموش کنم هم همه های دگران
دگران را بهکنار
نگرانم ن
|
|
|
|
|
خواهان همینم که بغل وا کنی هر شب
از بوی تنت مست نمایی همه ام را
آرامش جانم.....
آغوش تو انگار و ش
|
|
|
|
|
دختری بود آرزو بر لب
چشم در راهو
حسرتی در قلب
وشبی آرزو
در دلش به گل نشست
وهم چو زورقی سر گر
|
|
|
|
|
تو بباف هر دم کلاف خسته تنهایی ام
رج به رج
آجر به آجر
تا ثریا گم شود در پشت دیوار سکوت و خلوت
|
|
|
|
|
"جمعه بازار است
سفره ها چشمِ به نانِ گذرآلودِ زمان، گسترده
چشمه ی حنجره ها در طلب آب روان، تب کرده
|
|
|
|
|
تو....
در کارستان نگاهت
چه پنهان
که چنین سهل و آسان
یک سره شد کار دلم
حسین گودرزی""تشنه""
|
|
|
|
|
به تازگی همه را مست میبینم به تازگی همه را پست میبینم به تازگی همه را خصم میبینم
|
|
|
|
|
بزن باران کویری تشنه ام خشک و ترک خورده
کویری تشنه ام در سرزمینی ابری و بارانی ، افسرده
پرم از هق
|
|
|
|
|
صبحت به قشنگی گل نازم
صبحانه من بوسه زلب های تو باشد
رخ در رخ و آغوش به آغوش
وای از جنگ بغل
تنگی
|
|
|
|
|
من از احساس چشمانت
زخود رفتم برای تو
که تو باشم
توگردم
فارغ از خود
ای گل احساس
عجب ارامشی در ج
|
|
|
|
|
و حالا
میان این همه اکنون
تو.......
تنهاترین آنِ سرگردان منی
شراب..........
شعر..........
شه
|
|
|
|
|
هر شب ویار دارم
تادر کنار نفس هایت
چشمانت را بغل گیرم به تماشا
میخواهم غرق باشم در خلسه تمنا
آه
|
|
|
|
|
مست وپاتیل
چای هر ضبح
چشمهایش
|
|
|
|
|
باز کن پنجره ها را
که نسیمی نوشین
سرخوش و رقص کنان در راه است
کهکشان منتظر خندهٔ ماست
|
|
|
|
|
مست و پاتیل است جانم
شُره از تو بر تمامم
گیج و ویجم کرده ای
|
|
|
|
|
خوش تر از این چه بود
که تو خورشید شدی
تابیدی
بر تمامم زهمان آن نخست
تو بهمن حق بده تا بود تو را
|
|
|
|
|
تا نگاهم به نگاهت افتاد
بند بند دل من رفت که رفت
دل سرکش که خیالی نداشت
باتو آشفته ترین شد ای
|
|
|
|
|
تو خود شعر برایم هستی
تار موهای تو خود مثنوی است
به بلندای تمنای دلم
چشم تو قافیه ی بی تکرار
اعت
|
|
|
|
|
صبح بعنی نفس گرم تو در رگ هایم
به هوایی که نفسهای تو در آن باشد
از ته خواهش دل
می کشم هر لحظه دمی
|
|
|
|
|
سوگند به قُدسی نگاهای پر از جاذبه ات جان
دلیار ترین یار
زهمان لحظه آِغاز و نخستین
که شدی صبح و د
|
|
|
|
|
پدر
تکیه گاهی پر صلابت
به بلندای دماوند و سهند
هر کلامش گوهری
بر هر پندی دارد نشان برتری
میان
|
|
|
|
|
پرسشی دارم من از
عالی تباران
|
|
|
|
|
من اگر بشنوم هر روز صدایت را جان
باز هم دلتنگم
ذوق دیدار تو را جان به دلم هر لحظه به تمنا دارم
تب
|
|
|
|
|
به دل صبح
دلم
خوش به نگاهت باشد
یار جانی......
ترین شعر.....
نفس..............
|
|
|
|
|
چه کنم با غم هجران دوست
اسیر زنجیر هوس
.........
|
|
|
|
|
عشق
گفتن عین و شین و قاف نیست
عشق
رفتن به کوه قاف نیست
|
|
|
|
|
🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
من دلم سخت و عجیب
به تو وابسته شده
ونمیدانم که....
ونمیخواهم که....
|
|
|
|
|
سکوت محض می خواهم
تماشا،حیرت و تسلیم
نگاه تو.....، نگاه من
|
|
|
|
|
در شعر به گفت وگوی جوانی نسبتا مغرور با پیری زیان دیده می پرداخته شده که در آن پیر بر موضوع کورکوران
|
|
|
|
|
تو....... که باشی
به هر گاهی
به هر آن و به هر لحظه
زتو واژه به وجد آید
شراب شعر می جوشد
همیشه
|
|
|
|
|
از دوست نادان و بی وفا باید ترسید ……
|
|
|
|
|
ایستاده در جایگاه محاکمه...
|
|
|
|
|
و خدا گفت: عزازیل بیاید داخل...
حبس شد جمله نَفَسها در دل.
|
|
|
|
|
هیچ بودم،
عطشی در برهوت،
نغمهای در دلِ دریای سکوت...
|
|
|
|
|
یک شبی او با نوازش تَرکه را بر شانه زد
گفت «چِل» شب این سخن را مشق کن
|
|
|
|
|
عاشقی جز تو مگر چیست عزیز دل من
من تمامم به توچون ختم شود
لایق عشق شوم
ای که پیدا شدنت معجزه ای
|
|
|
|
|
صبحی که تو باشی
دم نوش محبت
پر می کند از عطر خودش
حال و هوا را
حسین گودرزی"تشنه"
|
|
|
|
|
شعری برای ایران خسته اما نیرومند
|
|
|
|
|
وشبی آرزو در دلش به گل نشست
وهم چو زورقی سرگردان
در ته ذهن ش به گل نشست
|
|
|
|
|
مادر ای چشمه نور
مادر ای جام بلور
مادر آیینه اوصاف تویی
گوهر بی غش و کمیاب تویی
|
|
|
|
|
یاد دارم
سفره یِ خانه ما
بوی سنت می داد
|
|
|
|
|
مادر یعنی، تحفهٔ بی تکرار...
|
|
|
|
|
آه که گفتی من غمم بیش از تو می باشد
ولی...
این دل پر از اسرار
و حرف های غم است
|
|
|
|
|
هما اینجا سرای کور و کر هاییست
که خود بر چشم هاشان میل می سایند
|
|
|
|
|
بجنبان! گرم کن آن بالههایت را
برای رقص آخر، روی آتش
|
|
|
|
|
شعر جاری شده در جان و دلم
چه کسی گفته که شاعر شده ام
من فقط گاه گداری به مشامم جاری
میشود عطر
|
|
|
|
|
نسل ما زائده ی تف شده روی علف زائد این باغچه بود
|
|
|
|
|
من و تو ما شدیم
فرخنده یار شدیم
همدل روز ها شدیم
چراغ شب ها شدیم
|
|
|
|
|
نمایشِ غریبی است
زندگی
در گرگ و میش بازی تزویر و
سادگی
|
|
|
|
|
غم دل تنگی من
غم دل تنگی تو
غم دل تنگی ما
کاش...
مرحمی یافت شود
بارش اشک مرا
بارش اشک تو را
م
|
|
|
|
|
بمان حتی اگر آواز بلبل ها
تو را شیدا نگرداند
|
|
|
|
|
درد افتادن برگ بار گرانیست پاییز؟
بی خبر!برگ در آغوش خدا افتاده
|
|
|
|
|
به منِ خسته ز خود رخصت دیدار بده
|
|
|
|
|
من یک مترسکم
در کشتزار خاک و خس هرزه پروران
از جنس چوب وحشت و ترس و بندگی
لال و خموش و کور و کرم
|
|
|
|
|
زنی را می شناسم در غبار دوردست خاطره گاهی
|
|
|
|
|
راستش قبل از تو عاشق بوده ام
|
|
|
|
|
ساعات خوش ما با تو به شادی است
در آمدنت جانا چه بسیار سعادت
این غم چه گوید که در دل جا ندارد
گر ت
|
|
|
|
|
تا شقایق هست زندگی باید کرد ...
کشتند شقایق را , کشتند زندگی را
تا آخرین قطره ی باران , جوانه امید
|
|
|
|
|
گُم ات" کرده ام!
میان دستانم...
بیا
گل یا پوچ دیگر
بازی کنیم!!
شاید"داده ام
یاد تو را...
|
|
|
مجموع ۵۳۳۳ پست فعال در ۶۷ صفحه |