يکشنبه ۱۹ آذر
شعر نیمائی
|
|
باز آ ای مرغ آزادی که خامش خفته ای در خطه ای دیگر
|
|
|
|
|
شاید نگاهم به شن های روان دوخته
به برهوتی غمگین
که مرا خودساخته می کشاند در باد
و سپس
|
|
|
|
|
یکی را پرسیدم ،کیه مادر؟
بگفت با من،گلی هست مادر
|
|
|
|
|
سرزمینم را ..... امید روز های واپسینم را
|
|
|
|
|
باید گذر کرد،
باید گذشت،
همراه جوش و خروش نهر؛
و من،
مسافر مسیر آب؛
حال خواه برکه باشد،
خواه س
|
|
|
|
|
تو را میخواهمت همچون بهاری بعد ویرانی
|
|
|
|
|
باورت می شود این شهرِ پر از دود
که جان از ریه ها می گیرد
پیش چشم همگان می میرد،
زنده رودش بی آب
|
|
|
|
|
گفتهبودم که دلم غمگین است؟ایناست..
|
|
|
|
|
ولی با خفت و خواری تکراری
که می جنگی و مغلوبی
چه باید کرد ؟
نمی داند تو می دانی؟
|
|
|
|
|
غروبی سرد و دلگیر از لب ساحل گذر کردم
|
|
|
|
|
چو گمان رفت که آن روضه ی پر مهر ،بهارش ابدیست
بته ای خار در آن گشت پدید.
|
|
|
|
|
من دیوانه را رخ تو بدام انداخته...
|
|
|
|
|
آرامشی آید تا خستگی هامو
تسکین دهد دردم آشفتگی هامو
|
|
|
|
|
هیاهوی ثانیه ها،
رسیدن موسم تو را،
میدهند نوید.
|
|
|
|
|
و ای دیوانه بشنو
سخن دیوانه ای را که
از بهر دیوانگی اش
دیوانه سخن میگوید:
|
|
|
|
|
ابر هست،
مهتاب نیست،
حوض هست،
آب نیست،
بید مجنون چرا بیتاب نیست.
|
|
|
|
|
سمان آبی، آفتابی.
نسیم خنک میوزد.
من در سایه نشسته ام،
روی فرشی از چمن.
شاخه های درخت میلرزد.
|
|
|
|
|
خواهر ای زیبای پر مهر و محبت
|
|
|
|
|
مکن انکار خودرا
توخدایی .....
|
|
|
|
|
هوای مطبوعی بود،
رود از کنار ما می گذشت،
تا دوردست دامنه جاری بود،
ریشه های پرتقال های پایین دست
|
|
|
|
|
ای کلاغ ،ای قاصد شهر همیشه ابری و پر دود
|
|
|
|
|
بهاری بود سرسبز و دل انگیز
|
|
|
|
|
خشتاخشتم
آه میچیند از
ردپای پاییز
|
|
|
|
|
خسته از ره رسیده بودیم و
چشم ها، ذره ای فروغ نداشت
در مسیرِ دراز و تاریکی
که پر از خار و مارِ غا
|
|
|
|
|
به یاد اولین دیدار در ساحل
|
|
|
|
|
بیا ای
گل آفتابگردان
رخ خود
به من بگردان
منم آن
خورشید تابان
که عشق خود
نمودی هر بار
به سوی
|
|
|
|
|
در آن هنگام
که شب, خورشید
در آن سوی زمین
برای خود می رقصد
مرا درد عجیبیست در دل
|
|
|
|
|
با غمی بر دوش/خیره بر ره بود
|
|
|
|
|
مثل نیلوفر مردابم من
پای در آب و دلم حسرت خشکی دارد
هر زمان منتظرم میر غضب در حمام
تیغ را بر رگ
|
|
|
|
|
گویند داشتن شیرین است و خیال داشتن...
|
|
|
|
|
...
تو ای جان گران من
تورا قلب و غزل بوسد🍃
|
|
|
|
|
حیف چشمان قشنگت ، جنگ را دید
این همه بی عدلی و کفر جهان را دید
قلب تو گنجایش زخم های کاری را ندارد
|
|
|
|
|
عصرهای جمعه دلچسب است اگر
با تو یک دم چای و عصرانه خورم
چای قند پهلو هم نمیخواهم اگر
|
|
|
|
|
ای که از کوچهٔ معشوقهٔ ما میگذری
|
|
|
|
|
سلولمساکتوخاموش
فضایخانهام سرداست
|
|
|
|
|
صحبت خشکی لب های زمین
با تن سوخته ی سبز درخت
بدهد پایان باران....
|
|
|
|
|
گل داده م به دریا ، شاید رساند روزی
یکحرف بی تعارف ، یک راز یا معما
با موج های دریا ، لرزید قلبم
|
|
|
|
|
با آمدنت زلزله ای در دلم افتاد
|
|
|
|
|
عاشقی خورد قسم بر زلف پریشان ْیارش
که دل و دین ز دست داد ز این پریشانی ها
او که معشوقه ی خود را خد
|
|
|
|
|
شب اتفاقِ قشنگیه
اگه تو ماهِ من باشی
(رامین فاخری)
|
|
|
|
|
رخش چون ماه و پنهان است از دیده
دل بی طاقت ما هم چو غم دیده
|
|
|
|
|
آسمان را مرخص کردم
من ماه را شب ها
در صورتِ تو میبینم
(رامین فاخری)
|
|
|
|
|
پر از ملال و دلهره
در این سیاه بی تپش ،
شکسته دل ،
بریده پر ،
|
|
|
|
|
هواي خانة دل ابر ي و دلگير و پاييز ي است
نسيم خا طر ا ت روز ها ي رفته باراني کنداين آسمان خا لي و خ
|
|
|
|
|
شبوروزمشدهیکسان
ندارم.هیچآرامش
نبینم.رنگآسایش
دلمتنگاستسامانم
|
|
|
|
|
ما قصه های تلخ شب و پشت و دشنه را
در سا یة سیا ه درختان دوزخی
آنقدر خوانده ایم و به تکرار خوانده ا
|
|
|
|
|
سیاهچالهام
از تو تا تو
تو در توی پنهان
|
|
|
|
|
تمام سازها فریادت می زنند
|
|
|
|
|
گذشت، از روی شرف
کاروانِ تازه به دوران رسیده ها
خراب شد، دیوارِ آرزو
بر سرِ محنت کشیده ها
|
|
|
|
|
این شعر را برای سختی های زندگی که بعصی ها با ظلم و ستم دست در گربیان هستند سرودم
|
|
|
|
|
من ، تو باهم
خواهیم ساخت آینده را
|
|
|
|
|
آن «دم» یکی در خواب و بیداری
دستان سردم را،
دردستهای گرم خود بگرفت
ز آن دست ها، من چون پَ
|
|
|
|
|
نزیلِ شعر، از بودنِ توست
و از تاویلِ شانههای اشراقی تو
و از تفسیرِ چشمهای سرشار از کلامت
|
|
|
|
|
قاصدک می گوید:
پرِ پروانه اگر می لرزد
چون به پایندگیِ شمع نمی بندد دل
گاهی افراط، ضمادِ یأس است
|
|
|
|
|
پنجرهام
درختی با میوهی انتظار
|
|
|
|
|
هنوز، تازهای برای من
مثل روزِ اولی که دیدمت
هنوز هم خیالِ من
به یاد تو، جوانه میزند
|
|
|
|
|
در دل شبِ آرام و ساکت به خاموشی شعری مینویسم قلمم با غم و اندوه ساخت این شعر را در این دلِ تنها،می
|
|
|
|
|
از زمانی که تو رفتی و نگاهی
به رخ زرد من و سینه پر درد من و
حسرت دیدار نکردی،
برگ های سبدِ خاطر
|
|
|
|
|
منخودممیدانم
که تورفتیپسرم
ودگربازنمیگردیوای
|
|
|
|
|
این شعر درباره غرور بیجاست
|
|
|
|
|
میان روزنه ها
دور همه دامنه ها
رها، سرگردان
و پرِ کاهی چون!
سفر از ساعت ها
اسیر عادت ها
بی هو
|
|
|
|
|
چه تلخ است تلخیه بی پایان ...
|
|
|
|
|
🖊🖊🖊🖊🖊🖊🖊🖊🖊
زندگی،
چه حریصانه تو را سر می کشم،
آغازی بر یک پایان،
|
|
|
مجموع ۵۰۲۱ پست فعال در ۶۳ صفحه |