سه شنبه ۲ بهمن
|
دفاتر شعر حسین گودرزی تشنه
آخرین اشعار ناب حسین گودرزی تشنه
|
تو خود شعر برایم هستی
تار موهای تو خود مثنوی است
به بلندای تمنای دلم
چشم تو قافیه ی بی تکرار
اعتراف دل و جانم این است
به تو ای بانوی جان
مژه هایت زهمان لحظه اغاز ردیفم کرده
دو لبت کوره ی آتش
لبالب زنیازم کرده
زدو مصراع لب داغ پر از شعله تو
شاه بیت غزل زندگیم....
همه ام غرق تمنا و نیاز و خواهش
تو خود شعر برایم هستی
واژه از سمت تو جریان دارد
اصلا این گونه برایت گویم
شاعری هست برازنده تو
من فقط کاتبم و مینویسم به نگارش زتو و سمت نگاههای پر از جادبه ات را ای جان
باز هم میگویم
تو خود شعر برایم هستی
واژه ازسمت تو در شعر نشیمن دارد
در خیالی و نیایی در وصف
مست بودت هستم
اَمن و آرام دلی و جانی
چون بِجُنبد دولبت
نغمه هایت را جان
نوش جان خواهم کر د
صوت گیرای تورا می بویم ، می بوسم
می کنم رقص به این نغمه به هر لحظه و آن
چیست در ولوله ی ناز نگاهای پر از جذبه تو
که مرا برد زخود
زهمان آن نخست
هَجمه آورد و به جانم بنشست
سمت چشمان تو مََسلوب
تمامم را کرد
رفتم ازخود
شده ام غرق تمنا و نیاز
مست غوغای تماشا هستم
سر تسلیم، تمامم دارد
حضرت دلخوشی بی وقفه.......
دست هایت پر قو
لمس از تو ز برایم معنا
گرمی و شور فقط
چکه چکه کُند از شُر شُرره ی
سَرِ سرپنجه پر احساست
دست هایت پر قو
دل و جان مست و خمار
لمس سَر پنجه مهر تو به خود را دارد
باز کن آغوشت
اَمن و آرامش جان
حبس آغوش تو و سمت نگاهت را جان
به تمنا و نیاز
همه دم در دل وجانم دارم
تو فراتر زهمه تا به ابد
در دل و جان و خیالم هستی
تن تب دار مرا وسوسه دائمیش
لمس آغوش تو در هرآنست
شوق و شوری که به دل هست
که هست
فقط از مستی چشمان پر از جذبه توست
تومرا سُر بده بر لحظه بی پروایی
لحظه بودن در آغوشت
هُرم داِغ تن تو
لَخت بودن
لُخت در حادثه شیدایی
اتفاق شدن و ماندن من
لحظه لمس
تمام آغوش
و فقط گرمی و داغ بوسه
وای از این همه شور
که در این عیش فقط می باشد
حضرت دلخوشی بی وقفه......
راز من باش
نگهدار توام
جان جان....
جانجهان.....
ترسم این است زآغاز فقط
نکند حکم به رفتن بکنی
من مُصًمم به شدن ، بودن و گَشتن به تو ام
چالش سخت برایم این است
که تورا مست بسازم از شعر
تو که خود شربی و شعری و شرابی و طَهور
مستی از سمت تو باشد
خمارت چه کند؟
خوب می دانم و می دانی تو
که تو شهر آشوبی
نه به جانمن دل گشته ومست
شهر پُر گشته زغوغای تماشایی تو
و هزاران نگه مست فقط می خواهد
زیر چتر نگهت تا به ابد سیر آفاق کند
آه ای حضرت جان....
همه ام در تب و در تیرس این ترس اسیر است که جان
نکند ، روی بگیری از من
بروی سمت خماری دیگر
من آغشته وآشفته به هر لحظه و آن
پی تو در به درم
می جویم
مستی بودن در سمت تو را
مستی روز ازل....
حضرت جان....
دل و جان آشوب است
تو بیا با من باش
مونس جانم باش
ره تویی ره زن جان رهرومن
جانو دل محتاجت
تو شدی جان و جهانمای دوست
هیچ کس نیست نه در ذهن و خیالم ای جان
تو تمنای تمامم هستی
جانجان.......
جانجهان......
ماه من باش نه ماه دگری
ای که بر جان و دلم تاج سری
با دلم باش و بمان
راز من شو..........
نگهت می دارم
حضرت دلخوشی بی وقفه
تو خود شعر برایم هستی
دوستت می دارم
دوستت می دارم
دوستت می دارم
#حسین گودرزی"تشنه"
۱۴۰۳/۱۰/۳۰
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
خوش آهنگ