دوشنبه ۱۳ اسفند
شعر متن ادبی
|
|
العجب! میغات سٌلکی در ثنآیم یا که نه
|
|
|
|
|
نمیدانم خوشحالی کجایی؟خوشحالی مگر خانه ما چقدر دور است که مدت هاست سری نمیزنی؟
|
|
|
|
|
همان نگاه،همان صدا،همان لبخند همیشگی...
نه
من تورا حتی زمانی که با موهای سفید و تنی خمیده،به خودم
|
|
|
|
|
از آدمها خستهام...
از شادیهای تصنعیشان،
از غمهایی که بوی دروغ میدهد.
|
|
|
|
|
تا التیام پذیرد زخم های خشمگین که خون بی مهری میفشاند
جراحاتِ پر شمار که دهان باز کرده تا فریاد اس
|
|
|
|
|
خزانِ که آخرین پیامش ، پیرهن خونین چکاوک است بر شاخهء بریدهء بریده، که حکایت دارد از ستمگری های فصل
|
|
|
|
|
به نام خدایی که برای انسان عقل آفرید
به نام خدایی که به انسان قدرت تعقل بخشید
مانند لی
|
|
|
|
|
خبر میرسد از رمیده سر کاروان
شـده بر هـمه جـمع راه زن روان
رسیده به من دزدی ، یاران! کمک!
|
|
|
|
|
با تو رفتم من هم انگاری...
|
|
|
|
|
در اولِ کـلام؛
معصـومـهٔ معصـومـه ام سـلام.
همسـر گُلـم،
مـاه رویِ هَمـدلـم؛
حـال و احـوالْ،
|
|
|
|
|
کسی که هوای حوایش را ندارد
|
|
|
|
|
...مضراب و زخمه ی خویش...
|
|
|
|
|
"بهاي أدمی بهشت است، ارزان نفروشیم"
هبوط به بهای از کف رفتنِ بهشت،واقع گشت،
چنانکه جنابان حوا و آد
|
|
|
|
|
امشب دیوانه میشوم و التماست میکنم!
|
|
|
|
|
پرسیدم: هنوز به او فکر میکنی؟
|
|
|
|
|
باران.
ماه ها بود که دلم برای باران و صدای نازکش بیتابی میکرد و همینطور چترهایم که هر دم
|
|
|
|
|
گفت: «پنجره را باز کن...»
...
|
|
|
|
|
گفتم: راز یا آواز؟
گفت: هر آواز رازی در خود دارد...
...
|
|
|
|
|
گفت: کدام را بیشتر دوست داری؟ آوای آبها یا نغمهی پرندهها؟
....
|
|
|
|
|
گفت: «پرنده نیستم، اما پرواز میکنم...»
...
|
|
|
|
|
گفتم: آفتاب و باران...
گفت: هر دو جلوهای از عشقند...
....
|
|
|
|
|
گل و گلدان گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
موج و دریا گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
برگ و باد گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
هوای ابری، هوای زندگی است. هوای لبخند گل رز و بغض گل غنچه است. گاهی به ابرها تاج عزت می بخشد؛ و گاهی
|
|
|
|
|
در دیار عاشقان بر سر بعد مسافت ، جنگ نیست
|
|
|
|
|
آینه و پنجره با هم گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
پنجره اتاق را که به انتظار برف های نشسته در کُنج حیاط کنار می زدم...
|
|
|
|
|
چند روزیست وقتی جلوی آیینه می ایستم، خودم را در آن نمیبینم!
نمی دانم آیینه خراب شده است یا من!
|
|
|
|
|
مینویسم از حال این روزهایمان
|
|
|
|
|
ای پاییز چگونه رفتی که من لذت دیدار را نچشیدم،اشکان همچون بارانت را بر روی دستانم احساس نکردم
برگ ه
|
|
|
|
|
آری خورشید ثابت کرد :
حتی طولانی ترین شب
نیز با اولین تیغ درخشان نور به پایان می رسد ،
حتی
|
|
|
|
|
تو و ماه و آینه من و این دود چراغ چه کسی گفته که این فاصله کم خواهد شد ...
تا کدامین نسیم چشمم خیر
|
|
|
|
|
سلام خدا بازم میخوام برات بگم،،،پس ب دل نگیر اگه میخوای دروغ نگم
حرفام گاهی تلخ گاهی تند،،،این روزا
|
|
|
|
|
خواهم آن عصر قدیم را
عصر ساده مثل گیوه،.
عصر بوی نم باران
عصر کاهگل در خیابان
عصر کرسی
عصر
|
|
|
|
|
امام متقین،ثانین الکتابین،امیر المومنین،حیدر کرار....
|
|
|
|
|
خدا نوریست عیان
تسکین دهنده ی دردهای نهان
درخشندگی زمین وآسمان
اولیاء ونجات دهنده ی مؤمنان
|
|
|
|
|
سَحَر هنگام، در میان اختران آسمانی و چشم بر افلاک
|
|
|
|
|
داستانکی موزون از کتاب صدای پای احساس+ یک شعرخوانی.
|
|
|
|
|
اشتباه نکن!
دور و نزدیک بودن آدم ها به تو به فاصله شان تا تو نیست،
نزدیک ترین آدم به تو آن کسی است
|
|
|
|
|
خدا را کُشتیدیاکاشتید،...
استغفرالله
کسی هم نبود چرا به من نگاه می کرد
|
|
|
|
|
✍🏻توکه نیستی غم به چالش میکشد، تمام غزل های مرا، با حزن و اندوهی زیاد پریشان و درمانده،
|
|
|
|
|
به نام خداوند صاحب قلم که با آن قلم زندگی را بنا کرد
عشق آتش و آب
امروز
|
|
|
مجموع ۳۴۲ پست فعال در ۵ صفحه |