صفحه رسمی شاعر فاطمه شایگان(هیراب)
|
فاطمه شایگان(هیراب)
|
تاریخ تولد: | سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۶۴ |
برج تولد: | |
جنسیت: | زن |
تاریخ عضویت: | يکشنبه ۲۶ تير ۱۴۰۱ | شغل: | بدون اطلاعات |
محل سکونت: | هرمزگان،بندرلنگه |
علاقه مندی ها: | شعر ،وشعر،ونقاشی |
امتیاز : | ۱۳۱۱ |
تا کنون 189 کاربر 791 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من: شعرم
لنگِ کسی ست
که هرشب
ازفرسنگها کلاغ،
بی خبر
پرتاب میکند خودش را
سمت خیالم!
و اوچه میداند خیال چیست! |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
من باهجای دوستت دارم ،به لبها
آورده ام زخمی که تن تن تن دریده ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۷۳۰۰ در تاریخ شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲ ۱۹:۲۹
نظرات: ۵۳
|
|
توکودکی که دلت هی بهانه میگیرد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۴۵۵۶ در تاریخ جمعه ۲۱ مهر ۱۴۰۲ ۱۸:۳۶
نظرات: ۵۰
|
|
مردی که کودکانه مُرد🖤 ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۳۶۸۶ در تاریخ چهارشنبه ۲۲ شهريور ۱۴۰۲ ۱۴:۰۹
نظرات: ۹۶
ثبت شده با شماره ۱۲۳۳۲۲ در تاریخ چهارشنبه ۸ شهريور ۱۴۰۲ ۱۳:۵۴
نظرات: ۷۵
|
|
به پایان رسید خمیازه ی ماه ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۲۲۹۸۲ در تاریخ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۲۷
نظرات: ۳۸
مجموع ۲۷ پست فعال در ۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر فاطمه شایگان(هیراب)
|
|
فرار از سکوت ......قسمت پنجم صدای قدم های تندش ،تپش قلبم رو بالا برده بود ،وایییی خدا ،یه دردسر جدید واسه خودم ساختم. قدم آخرش رو محکم تر برداشت ،روبروم ایستاد،سرم رو با ترس ولرز بالا بردم ن
|
|
چهارشنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۱ ۰۰:۲۵
نظرات: ۰
|
|
داروها رو بردار وقبل از اینکه پشیمون بشم راهت و بگیر وبرو،سوال اضافه هم نکن.پاکت داروها رو برداشتم و از خوشحالی، دردِ حاصل از ضرب وشتمِ تنم رو فراموش کردم ، ودوان دوان به سمت بخش،رفتم ،وقتی که می خواس
|
|
سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ ۰۴:۵۸
نظرات: ۰
|
|
توی همین حال بودم که یکی ازپشت دست گذاشت روی شونه ام وگفت:فک کردی پیدات نمیکنم؟؟همین که برگشتم وپشتم رو نگاه کردم ،دیدم مسعودِ ،با موهایی ژولیده،چهره ای برافروخته از خشم وچشم هایی که هرآن ممکن بود از
|
|
سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۱ ۱۴:۱۱
نظرات: ۰
|
|
چشمامو که باز کردم دیدم مادربزرگ بالای سرم داره آیت الکرسی می خونه،سراسیمه از جابلند شدم _ماهان کجاست ؟؟؟!!! + نگران نباش مادر.......،ماهان همین جاست ،یکم بهش آب قند دادم ،الان هم خوابه
|
|
شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ ۱۱:۵۵
نظرات: ۰
|
|
متوجه صدای خواهرم شدم که بالهنی عصبانی وتندگفت: مسعود ،آخر ازدستت خودمو می کشم ها.بعدشم از اتاق بیرون اومد، در،رو کوبید ورفت توی حیاط. واسه یه دختر ده ،یازده ساله دیدن و شنیدن همچین حرف هایی
|
|
سه شنبه ۴ مرداد ۱۴۰۱ ۱۷:۰۴
نظرات: ۰