يکشنبه ۷ بهمن
شعر مثنوی
|
|
آن دل ِ خاموش ِ ازل آشنا
شد همگی محمل ذکر و ثنا
آتش عشق و دم یا هوی او
یار،
|
|
|
|
|
بیشمار از نیش این دوره زمانه خسته ایم
محض زخم کاری اش دل را به عزلت بسته ایم
|
|
|
|
|
🌾بدی گر کنی، بینی فرجام بد🌾
🌾بماند ز تو بر زبان، نام بد🌾
|
|
|
|
|
چراغ دانش
با تفکر داد مردم را نجات
با کتابت داد آنان را حيات
گرنبودی این چراغِ دانشت
ازميان مير
|
|
|
|
|
چون آنچه بگویی آن نمایی
بر آنچه کنی یقین که داری
|
|
|
|
|
گرگ همسایه بدی از در دروازه به سر...
|
|
|
|
|
جوهر انسان و قانون حیات
کرد انسان را جدا از کائنات
|
|
|
|
|
بشنو موسی که چو از نیل به دربار برفت ...
|
|
|
|
|
"میهنم! زخم کهنه ای داری
کهنه دردی به سینه ای داری
زخمی از دوستان تورانی
زخمی از تازیان ایرانی
ز
|
|
|
|
|
راه یک باشد و گمراهی هزار
امر بر معروف و راه نکر زار
|
|
|
|
|
آسمان پا در میانی کن؛ زمین بس تشنه است🍂
|
|
|
|
|
مرا یاد تو و آن کوچهٔ بن بست خواهد کشت
|
|
|
|
|
تا به جهان هستم دیده فروبستم
داغ دلت رامن بادست فلک بستم
لیک ندانستم من فاش شود رازت
آنچه به من گ
|
|
|
|
|
صبحی از سوی دگر روی به برکه بگرفت ...
|
|
|
|
|
بوسه ای بر دست من زد با وداع
|
|
|
|
|
وطن یعنی پسر در آرزوی زندگی شد پیر
|
|
|
|
|
روبَه از جان خودش روبِه دیار گرگان...
|
|
|
|
|
من وشیدایی واین خال نگار
از تو این همه ناز کشیدن رخ یار
من و تاریکی واین روشنی ماه جمال
در
|
|
|
|
|
الا ای اهل آبادی
که از اندوه آزادی
|
|
|
|
|
برگه ای تازه ببین قصه ی فصلی به سرا
|
|
|
|
|
بزنم برگی دگر تا که شود بازی در
|
|
|
|
|
چند بیتی با خدایم غرق در راز و نیاز ...
|
|
|
|
|
اگر اشتبا نکورو تیرما بو
یتا از روای گرم خدا بو
|
|
|
|
|
کیم یاشایشدا سنی هُشدار ائدر
سان کی سنه مُشتولوق ایثار ائدر
|
|
|
|
|
عشق یک سویه برایت رنگ خواهش می شود
|
|
|
|
|
روزِ شهادت روزِ میلادِ حسین است
|
|
|
|
|
شعرهای تازه دم دارم برایت مزه کن
|
|
|
|
|
ببرد سوی دگر دفتر اسرار از گرگ
که چه گویم به حکایت که فرارم از گرگ
|
|
|
|
|
الف آزادگی شد درس اول/بشد ب حرف دوم بی معطل
|
|
|
|
|
بیت الاسرار همی در پس کوه
قصه ای باز کند از دل کوه
|
|
|
|
|
در پس هر درّه ی غم، آسمانی روشن است
زیر هر برف زمستان، ردّ پای گلشن است
|
|
|
|
|
همین افتخار بس مرا که نام علی
بر زبان و دلم شده جاری و موندنی
|
|
|
|
|
در آن شبی که تو رفتی ، هزار یلدا شد...
|
|
|
|
|
دین اگر به کنج مسجد و خانه می باشد.
آن بسان پرنده ایست که فکر لانه می باشد.
|
|
|
|
|
دل ما
سوزِ دلِ ما که بی شمار ست
.داغ دل ما که بی عیار ست
آه دل ما توفان صحر ا ست
.درسینهء
|
|
|
|
|
آن واژه که بر دلم گشود آتش رفت
تا هفت ثریا سخنش بیغش رفت
|
|
|
|
|
کودکی با صورتی چون قرصِ ماه/از چه رو جانش بگیرند بی گناه
|
|
|
|
|
می روم از بینتان روزی که خیلی دیر نیست
|
|
|
|
|
عشق میدانیدا ترسه آواند آوانددیدا ترسه اولار
ایمان عرصه سینده ترسه اوانداونددیدا ترسه اولانماز، قول
|
|
|
|
|
با خـرَد رویـی گشـاده دارد و اندیـشـه نـاب
همنشینی اش رهایـت می کند از هر عتاب
|
|
|
|
|
دلم مانده در حسرت یک سوار
گره در گره ، خسته در انتظار
|
|
|
|
|
نزد من گله از رنج دنیا حرام است ای رفیق
|
|
|
|
|
به نام آنکه ذکرش دهد روح را آسایش......
......به نام آنکه اسمش دهد قلوب را آرامش
به نام آنکه ن
|
|
|
|
|
بیچاره مادر بعد او فکرش جنون افتاد
🥀🖤🥀🖤
|
|
|
|
|
زمستان و است و یار امشب شده مهمان خانه
|
|
|
|
|
این جهان هم میرود از پیش چشم
چشم بگشائید، بر سودای خشم
این نصیحت نیست، بشنو از برت
کین جهان خُشکد
|
|
|
|
|
عقل در فعلیت خود زندگیست
جستجو بر حسب عادت بندگی است
|
|
|
|
|
شب یلدا نشستن دور کرسی
چه خوش باشد ز هم احوالپرسی
|
|
|
|
|
چون یافتمش آن مشکل حال ناپسندم
گشتم شب و روز را پی یاور و همدم
کم کم حال خوش شد در وجود من پدیدار
|
|
|
|
|
آااای آنهایی که دل دادید بر دنیای دون
|
|
|
|
|
دوباره شعر گفته ام، دوباره بغض کرده ام
|
|
|
|
|
نوروز،کهنه و شب
بهار از ره رسید اما،برنگ و بوی پاییزی
بشد عید و بجز حسرت
|
|
|
|
|
بشّار برفت از آن که تدبیر نکرد
در مملکتش گرسنه ای سیر نکرد
|
|
|
|
|
گم کرده ام هم خود و هم راه را
میان دین و مذهب من خدا را
|
|
|
|
|
عفو نشد، توبه نشد، کیفر و تهدید نشد
رقبت پر درد من افسوس چه ها کرد و چه شد
|
|
|
|
|
به گورخر، الاغ گفت دست من به پاچه ات
مرا به گله ات ببر، اگر كه شر نمي شود
شنيده ام كه گله تان رهاس
|
|
|
|
|
بر طریق عشق باید مست رفت
ابتدا باید فنا تا هست گشت
نیت قربت.شهود حق نمود
بهترینها را دراین منز
|
|
|
|
|
همان شبی که آمدی
ز-پیچ کوچه ی بهار
|
|
|
|
|
مدتی این آمدن تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون، شیر شد
مدتی از بهر آن نیکو سرشت
مهلتی کز خونِ دل باید
|
|
|
|
|
لاله رخان بین که داغ دلند
روشنی وچشم وچراغ دلند
لاله چو خون جوشد وگلگون شود
دامن ودشت بین همه پ
|
|
|
|
|
به نام خداوند جان و جهان
دیاری نباشد به از اصفهان
|
|
|
|
|
با سوز سرمای بدی در استخوان امشب
|
|
|
|
|
بشنو از خوابی که بیدارت کند
رخنه در گفتار و کردارت کند
|
|
|
|
|
باز جنون دامن مارا گرفت
بوی تو پیراهن مارا گرفت
|
|
|
|
|
به نام نامی ام ابیها
به نام نامی بانو ثریا
به نام آنکه هستی را رقم زد
به نام آنکه سرمستی را قلم
|
|
|
|
|
قران ز بر ندانم حتی به یک روایت
اما به زندگانی می دارمش اطاعت
|
|
|
|
|
لا اله گویی سرآغاز شکست بتکده ست
ذکر الاالله سرانجامش رکوع درمیکده ست
هرکه الا الله به پیش آورد ز
|
|
|
|
|
فقیری که بر سفره او نشست..
|
|
|
|
|
بنام ابر حيات ابر زندگي رویش
بنام آتش و خاک زندگانی آسایش
|
|
|
|
|
یا دل آلوده بکش اززمین
یا قد صدق گذار برزمین
درره جانان تویکی خضرطلب
همره موسای کلیم شو مه جبین
|
|
|
|
|
زندگی میگذرد چون برق و باد
حاصلش را مردگان دارند به یاد
وقت ما در این جهان کوته بود
مدت ما بهر آن
|
|
|
|
|
دوباره دل شده پر از یاد یار
آدینه رفت اما نیامد بهار
|
|
|
|
|
به رستاخیز دل بستم که شاید
به داد ما چو مختاری بیاید
|
|
|
|
|
آسیمه سرم اسیر طوفان
چون کشتی بی شِراع و سُکّان
|
|
|
|
|
🛸منتظر هستم همی، تا که ببینم من کنون🛸
🛸در تخیل هر چه باشد، جملگیْ علم و فنون🛸
|
|
|
|
|
بیا تا از دماوند جوز جیحون را زنیم
بیا تا از نشابور قلب پر خون را زنیم
|
|
|
|
|
دختر است یار پدر بعد کوچ مادر
فاطمه بود اما مادری بهر پدر
|
|
|
مجموع ۴۶۶۴ پست فعال در ۵۹ صفحه |