محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
سه شنبه 27 آبان 1404
28 جمادى الأولى 1447
Tuesday 18 Nov 2025
زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب
سه شنبه ۲۷ آبان
شعر مثنوی
در سحرگاهِ سکوتِ نیلگون،
دل به دریا میزد، صیاد درون
با نگاهی خیره در پهنای آب،
با دلی لبریز از ر
یکی دوست دارد دلش با تو باد..
گردی نشسته بر همهی شیشههای شهر...
دختر است یارِ پدر، بعدِ کوچِ مادر
فاطمه اما بود مادری بهر پدر
شادی بیا...
شادی بیا غم را ببر از رنج دوران خسته ایم
از وعدهٔ پوشالی امروز و فردا خسته ایم
ای
میتوانیم عشق راباورکنیم
یک طلوعی از ره خاور کنیم
قصه ها راخوب تعبیرش کنیم
دل اگربشکست تعمیر
عدم .فرق علم وفلسفی
چون عدم پنهان بود ازجنس نور
لیک در وهمَش نبیند چشم کور
ذره ای درعمق هستی شد پ
دوستِ الدن وِئرمه قربتدیر سنه
تک یاشایش اِئتمه محنتدیر سنه
عاقل: کجایی، هوش داری یا به خوابی؟
عاشق: برو پیرمرد! چه میفهمی زِ بی تابی؟
به نام خداوند کیهان و ماه
نگارندهی مهر و آئین راه
دلش خسته از بحث و بیداد بود
سکوتی و آهی و سیگار و دود
زِ رنجی که از سینه بالا گرفت
رُخِ دود، د
شب، سکوتی سرد و سنگین داشت باز
خواب آمد، با هزاران راز و ساز
مادری در خواب دید، یک نور پاک
غرق در
کیمسه کی اوز ایشلرین حق ایله اصلاح ایدر
الله اونون مشکلین خلق ایله اصلاح ایدر
شما گر بیل در دستان نشستید
به باغ کوچک خود میل ورزید
نه زر بمانَد و نه تخت و نه تاج،
نه کاخ ونه گنج و نه باغ و نه عاج
یک عمر دارم روی رویا مُهر آمین میگذارم
از خدا خواهم که مانم بر سرشت
تا شوم در خانه ارباب خشت
در وصف فردی از جنس فراغ از هنجار ها و قید و بند های جهان بیرونی...
شاهیست بلندقدر و والا گوهر
کِز هیبت او خم شده هر افسر
اما چو رسید پیش شاهی دگر
او نیز فرو برد نگ
پیدایش جهان .علمی فلسفی
1.ذره ای آتش درون شد پُرتوان
ذره شد آتش فشان دنیا عیان
نور آمد، در دلِ شب
یک سو همه عالم به تماشای نگاهت
یک سو منِ مجنون شده ی چشم سیاهت
هیهات که این آتش پنهان دل من
یک
مرد ماندن ریشه میخواهد تنومند و کهن
در پـنـاهِ لـطـفِ یـزدان اجنـَبی با اهـرِمَـن
چو تنها شوی، سایه گردد بلند
ز نبودِ کسی، خود نماید پسند
نه آواز ماند، نه رنگِ نگاه
فقط خو
گردش این روزگار و هست و نیست
حاصلش این خاطرات ماندنیست
به نام خداوند دانشفزا
که هستی شد از دانشش رهنما
💚دلِ من پر از شادی و شور بود
جهانم شگفت و پر از نور بود
کمک کن.حکیمان 9
نان ندارد جان ندارد این پسر
اشک میریزد زچشمش ای بشر
گریه داردمادرش از بهر نان
بادِ پاییزی چه آسان نوگلم پرپر نمود
نوجوانم با هزاران آرزو از من ربود
چند سالیست، ذهن من درگیر توست
ذهن من آشفته و پاگیر توست
برگ های خشک پاییزی نمایان می شود
بخار نشسته بر روی شیشه
یاد تو در من، مثل همیشه
اون شب بارون، در زیر یک چتر
من مست حرفات، بوی خ
به نام خداوند خورشید و ماه
بگرداند این چرخ و این دستگاه
دهان بر اره گشود و خشم آراست
پیچید بدان تا که انتقام خواست
مرد ناظر شد و حیران از این کارِ مار
برگبرگِ پیکرم خشکانده اندوهِ زیاد
بر زمین افتاد و شد بازیچه ی طغیانِ باد
ای شاعری که شعر تو آواز عصیانت شده
همواره شعرت در دلت رود خروشانت شده
...
چه استمرار بر بود و نبودم
بود گر سینه پر از بود سودم
بر سر تخت عروسی، زعفر آن شاه جنان
غرق شادی و طرب، مستِ بزم دوستان
جامهی دامادی از زر، تاجی از
می شود با تو حریرِ غُصه را سوزاند و رفت
لب تو زیباست، لب من پرشور شد
لب عاشقانه با لب تو همنور شد
خسته از رنجِ مدام زندگی
میرسم به لحظه ی بیهودگی
من پذیرا میشوم این حس و حال
اشک جاری می شود بی
دیدی آن ترک ختا، دشمن جان بود مرا🥀
ای برادر آشنای خویش باش
تا نگردد بر لبانت ذکر کاش
یا علی ذکر تو گویم هر زمان
انما ولیکم الله در جهان.....
می توان.حکیمانه 7
میتوان آینده را پر شورکرد
با تفکر راه را پر نور کرد
لیک فردا هم پر ازچالش بو
من غریبم در دل شبهای سرد
به گود آمدند پهلوانان ما
به امید یاری به یاد خدا
یکی گفت داستانکی از قضا
به شیر و پلنگ و به گرگ بلا
به کفتارِ خیره سرِ مدعی
که گفتا به شیرِ بزرگ د
هر کسی اینجا زند یک گونه ساز.
مرغ همسایه شده مانند غاز.
ولی در ذات بدرنگت ، سیه بود و سیه کاری
وقتی به آسمان می رسی زمین زیرپایت خرد است
وقتی به زمین می رسی آسمان درنظرت بلند است
این روا بود که اینگونه ز ما دل ببری؟
توصیف موزه آستان قدس رضوی به لهجه مشهدی
مو مُخُم به لهجه خوب مِشَد
چن دِقِه حرف بِزنُم بشی بِل
من عاشقش بودم خودش نه،عالمی فهمید
سحر میخـواند قنـاری بر درختـی
پیدایش جهان 5 راه انسان2
چون تفکر را خدا برپا نمود
همره آن خلق انسان ها نمود
باز انسان کرد راه
به شعری که سرودم در شبِ پیش
گشودم اندکی زخم از دلِ ریش
کنون شب آمد و افکارِ درهم
رخِ *ناسورِ غ
گفتم دلم برای تو تنگ می شود؟
زنی از برای خرید طلا
ز خانه برون شد به شور و نوا
من زخم خوردهام، از تو نه، از خودم
باید که بیدریغ عاشق نمیشدم
...
گو تو بسم الله الرحمن الرحیم
قِصه ای خواهَم نِوِشت از سَرنِوِشت
عاشقان رَفتَند و عِشق از سَر نِوِشت
ساحِر
رفتــی و کنـــدی زمـــــــن دل
مـــــاهــــــــره عشـقم زمنــــزل
شعر نو
خانه
شاعران
داود حق نژاد
دفتر شعر اشراق کربلا
علم دار وفا
علم دار وفا
ای علمدار وفا، ا
رفتن عمر. حکیمان 6
جان من بگذشت ها را تومگو
آنچه اکنون بایدت آن را بجو
رفتنِ عمراست این دنیا فنا
عـده ای نـافـاخِـرنـد و جـامـه ی فاخـر بـه تـن
از درون ناطاهـرنـد و جـامـه ی طـاهـر بـه تـن
ای فروغ آسمان، ای ماه تابان حسین
ای امید عاشقان، ای جان جانان حسین
در مدینه، کودکی با چشمهای
خیز ای عاقل عمیق اندیشه کن
از ولای حق عدالت پیشه کن
بمن گفتی چرا تنهایی ای مَرد
چه میدانی فلک با من چه ها کرد
منم آن شیرِ غُرّانِ زمانم
که کفتاری ب
از راه برسید و نگاهی به دلم کرد
آن چشم پر از مهر، مرا شعلهورم کرد
به گردم گشت و گفتا: «کلید دلت
آنقدر اقبال دارد گرگ کور
دشمنش هم هست فردی باشعور
من کنار آب دریا هم روم
آفتابه لازم است و سنگ
پیدایش جهان 4 راه انسان 1
آفرید آن خالقِ یکتا جهان
ریخت اسراری به دلهایِ نهان
آدمی آمد، تفکر سا
دلم خیلی برات تنگه
بین من و نفس جنگه
نمیشه بی تو موند اینجا
بی تو پای دلم. لنگه
ندارم تاب بی
از غيبتت اي ملكا جهان شده واژگون
از پس پرده برون آی زمین شود لاله گون
درسایه سارت بنشینیم وطرب ز
مجموع ۴۹۳۴ پست فعال در ۶۲ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک