يکشنبه ۱۲ آذر
شعر مثنوی
|
|
گویند به من ،ز شعر ، شادی باید(ویرایش 1402/09)
|
|
|
|
|
سید علی خامنهای رهبر ایران
فرمود که نابود شود لشکر شیطان
|
|
|
|
|
زمانگمبودعالمبیصدابود
صداگربود.....
|
|
|
|
|
خزان عشق را هر دم بهار است..
|
|
|
|
|
❤️دلت رنگین کمان هر بهشت است❤️
❤️وجودت خانه ها را مثل خشت است❤️
|
|
|
|
|
دیوانه و مشغول پریشانی خویشم
|
|
|
|
|
گهی در شادی شیرین گهی در هق هق فرهاد
دمی در صلح و آرامش دمی در ظلم و استبداد
و مائیم و تنی لرزان
|
|
|
|
|
ثنایت من چه گویم ای پرستار
تو هستی چون چراغی در شب تار
|
|
|
|
|
چون پلنگی زخم خورده کینه را آغاز کرد
|
|
|
|
|
❤️مروت به میدان چو بگذاشتم
❤️️ز قلب هر چه بد بود برداشتم
|
|
|
|
|
همنشین خوب نیکو گوهری است
مایه آگاهی و خودباوری است
|
|
|
|
|
اندک توجّه کن به من حالا که هستم
|
|
|
|
|
ساعت پنج است و من هم منتظر در ایستگاه
|
|
|
|
|
طپشِ حسرت یک عشق میزند نبض کنون
رگِ ناموس ستاره زده بر فَرض برون
|
|
|
|
|
کار رسانه تحریف حقیقته/جهان بازم تو بدترین وضعیته
|
|
|
|
|
این شعر زبان حال دل شاعر است.
|
|
|
|
|
تو دنیایی که محدوده چطور میگی که آزادیم؟
|
|
|
|
|
🌸 دل اندر ره عشق دلپاک رو
🌸به راه حقیقت تو بی باک رو
|
|
|
|
|
من بر آنم شعر بر وزن بی وزنی سرایم ای ادیب
نه در آن هم قافیه باشد مشخص نه ردیف
|
|
|
|
|
بشنو اینک ز من حدیث کسا
گر چه نیست شعرم بلیغ و رسا
|
|
|
|
|
عقل و دل را چه به آمیختن و یار شدن
|
|
|
|
|
نکنه رفتنمو قلب تو باور بکنه
|
|
|
|
|
جورِ هزار ساغر جعلی کشیده ام
تا ذرّه ای ز جام حقیقت چشیده ام
کاین ناله های مردمِ افتاده از نفس
دی
|
|
|
|
|
🌹دل اندر ره دوست اندیشه کن
چو سخت آیدت صبر را پیشه کن
|
|
|
|
|
غزه میجوشد میان آتش و خون
روی شهر از خون گلها گشته
|
|
|
|
|
برای امامزاده یحیی بن موسی الکاظم (ع)
|
|
|
|
|
🍂بنالند مردم همی از ریا
که الحق ریا هست خود یک بلا
|
|
|
|
|
ای ابرِ بی بارانِ من
اندوهِ بی پایانِ من
|
|
|
|
|
در حمایت از مردم مظلوم غزّه و فلسطین و محکوم کردن صهیونیست
|
|
|
|
|
النازجاری گشته است بیتا چو ناری گشتهاست
حالا که با زهرا شدم جانم به باری گشتهاست
|
|
|
|
|
وقتی بنای هستی من بر هوای توست
وقتی دلیل زندگی ام خنده های توست
وقتی غذای جان و تنم از تو می رسد
|
|
|
|
|
آن چهره ی دل ربای چون حور
|
|
|
|
|
این خشت که زندانی هر دیوار است
|
|
|
|
|
به نام خدای همه بحر و بر
خداوند بینای چشمان تر
|
|
|
|
|
اگر می جستم از آغاز؛ ریشه
نبود اندر دلم ؛ غم تا همیشه
|
|
|
|
|
باز تو اوج ابرها پرواز کن ...
|
|
|
|
|
منکری دیدم خدا انکار کرد.
با منش آمد به بحث پیکار کرد.
|
|
|
|
|
تیر عشقش زد به سوی انجمن
هیمهها افروخت حقا از سخن
|
|
|
|
|
شعر می گویم همش از ورای صورتش
سعی خود را می کنم نِی توان گفت از بَرش
منکه خود را کُشته
|
|
|
|
|
❄️نجات از مرگ شاید کم ببینی
ولی هر روز است یک پیشبینی
|
|
|
|
|
این همه از لامکان بیرون شده
آتش مهرش چنین افزون شده
حرکت از آن لامکان گشته زمان
ب
|
|
|
|
|
گر سرشت این است، پس تردید کن/نه چو میمون راه حق تقلید کن
|
|
|
|
|
خاکم ولی قلبم زسنگ خاره ای محکم
|
|
|
|
|
💗شبنم عشقت به گلبرگم نشست💗
💗غنچه احساس من بشکفت مست💗
|
|
|
|
|
فلکین چرخی سینسین اوریمی سیندیردی منیم
دردلره سالدیر جانیمی بختیمی چوندردی منیم
او یاره هر باره گ
|
|
|
|
|
اسم تو را دگر بر سر زبان نمی برم
با اینکه یاد تو دشنه میزند به پیکرم
عشق تو آخرین ضربه میشود به
|
|
|
|
|
تاریخچه ی فلسطین از ابتدا تا کنون، در این شعر به اختصار بیان شده است.
|
|
|
|
|
همه زور و اموال و کاخ بلند
دز آخر نباشد تو را سودمند
|
|
|
|
|
توی جهنمی الان ولی بازم سرده تنت
|
|
|
|
|
ای تو کز کوه برفی برآمدی…
|
|
|
|
|
این شعر پیرامون مهین عزیزمان ایران است.
|
|
|
|
|
هوای دلکشی از مخرج یاران به راه افتاد
از آن بالانشینان تا مشام پادشاه افتاد
بنا شد هیچکس گردن نگ
|
|
|
|
|
به حلقوم فقیران داس بردن
به صحرای عدو الماس بردن
خران را با وقاحت مست کردن
به جیبِ مستمندان دست ک
|
|
|
|
|
🌸به من یک راه نکو یاد بداد استادم🌸
🌸که ز اول بخودت گو که چرا انسانم🌸
|
|
|
|
|
ور به نیکی گویی و فکر و عمل گیری به کار
تا خود آموزی که بهتر باشد از آموزگار
|
|
|
|
|
تنفس نکن این هوای بدو
تحمل نکن لحظههای بدو
....
|
|
|
|
|
شهر ها را یکی یکی گشتم هیچکس مثل تو نمی خندید!
هیچکس عاشقم نشد سارا هیچکس شعر را نمی فهمید ....
|
|
|
|
|
شاخ و برگم را نبین من غنچه ام
من هنوز اندر خم یک کوچه ام
|
|
|
|
|
ای آمنه خوش باش که دلدار بیامد
سرآمد خلق و هم أب فاطمه آمد
با جعفر صادق شده توامان
|
|
|
|
|
کاشونمو روی سرم خراب کردی
|
|
|
|
|
به نام خداوند بس مهربان
خداوند آگاه و روزی رسان
|
|
|
|
|
مژده آرید آمده بخت سعید
وقت خوشحالی دلها وقت عید
|
|
|
|
|
خوشبختیِ من یک خیال و یک توهم ود
|
|
|
|
|
باد پاییزی وزان از پشت کوه
شد طبیعت، دشت و صحرا با شکوه
|
|
|
|
|
قید غزل و قافیه را می زنم آخر
|
|
|
|
|
مثنوی عاشقانه از رسول چهارمحالی
|
|
|
مجموع ۴۲۰۵ پست فعال در ۵۳ صفحه |