شنبه ۸ ارديبهشت
شعر مثنوی
|
|
دلتنگ توام
ای بی خبر ازمن که می آلوده ومستی
پیوسته پرستار غمم بوده و هستی
ازدوری تو جان به لب
|
|
|
|
|
مرنج آنچه شد بر تو منع ای رفیق
ارادت بدان آن منیر شفیق
فروغ وبصر نیست در هر سبب
برو دیده ور ،
|
|
|
|
|
خدایا کاش من هم خار بودم
نه مترسک دست یار بودم
|
|
|
|
|
بر این خانه رنگِ خدایی بزن
|
|
|
|
|
ای که برایم دفتری از عاشقی وا میکنی
|
|
|
|
|
کودکی با پدر شب نشست
گفت :کای پدر چه سرّی درشُکرهست
این همه کرنش وشکر کردن چرا...
|
|
|
|
|
حیف از آن عمری که در پای رفاقت داده ام
|
|
|
|
|
بله اای دوست من ای یار شیرین
چنین آمدو شد هست رسم دیرین
یکی امروز چون آید به بوستان
و دیگ
|
|
|
|
|
عاشق که باشی غافل از احوال خود باشی
|
|
|
|
|
در پیش چشمهایم دنیا شده سرابی
|
|
|
|
|
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به آدم لذت قنوت
دو عالم را خدا وقتی بهم دوخت
به ادم ابجد نه مکت
|
|
|
|
|
سائلی درمانده در شهری شلوغ
با عصا در دست، چشمی کم فروغ
|
|
|
|
|
میتوان از شعر یک فریاد ساخت
یا که با آن کودکان را شاد ساخت
میتوان با چشم دل اینگونه دید
گل ، کنار
|
|
|
|
|
شهر را وِرد زبان کل ایران می کند
|
|
|
|
|
پسر حسین کبابی(با گویش دلنشین بروجردی)
|
|
|
|
|
بهاری بود در فصل زمستان، نگارم چون گلی اندر نیستان
|
|
|
|
|
دلتنگی های ذهن
قلم بشکست و دل دلتنگ جان شد
چه بگذارم هر انچه بود عیان شد
|
|
|
|
|
ای بی تو دل تنگم شبگرد خیابان ها
چشمان پر از اشکم در یورش باران ها
|
|
|
|
|
چشمهایت بهانه شد تا من به دام عشق افتم
و من همه تن،جان به جان غم دادم
|
|
|
|
|
آن کسانی که خورند از دم رِبا
حالتِ عادّی نمی خیزند بِپا
|
|
|
|
|
امروز دلتنگت شدم, شاید تو حالت خوب نیست ...
|
|
|
|
|
مسئولِ محترم سلام،خوب هستین
|
|
|
|
|
از شیخ خبر آمده بنشین و دعا کن
|
|
|
|
|
خداوندا به حق زن ذلیلان
به حق جور زن بر مرد نالان
به حق پیکر زخمی بلبل
که خون میگرید از خار تن گل
|
|
|
|
|
هر آنچه دیدم تو بود
هر چه شنیدم تو بود
|
|
|
|
|
تقدیم به برادر شاعر در خاک خفته ام، رضا دبستانی..
نازنین اینگونه مظلومانه در خاکی چرا
میزند هر
|
|
|
|
|
ره معرفت چون بیابی درست
ره تو اگر راست باشد نخست
|
|
|
|
|
پا نهادم از عدم تا بر قدم
بال پروازم شد انسانی ز دم
|
|
|
|
|
بر خوابِ خود درمیزنی تا ظلمتت را بشکنی
|
|
|
|
|
غم اگر هر شب به من سر می زند
بهرِ نابودیِ دل در می زند
|
|
|
|
|
با من که یک ژن برترم بی رحم باشی
|
|
|
|
|
اهل هنر خالق فرزانگی است
عقل گهی سایه دیوانگی است
|
|
|
|
|
خندههایم بعد او، مشهور در هر دو جهان
شد بهاران از حضورش فصل پاییز و خزان
|
|
|
|
|
پای انسان چون به هستی بازشد
با وِلایت عشقِ حق آغاز شد
|
|
|
|
|
ماه باشد عاشقی رنگ تلاوت میشود
در دل شب آدمی گرم حلاوت میشود
باده در دست ت
|
|
|
|
|
عید تنها یادگار کودکیست
آشنایِ روز های کوچکیست
حیف طی شد آن بهاران رفت و مرد
خاطرش بر یادگاری
|
|
|
|
|
یه خراش کهنه انگار
مونده چند وقتی رو قلبم
|
|
|
|
|
❤️روز دیدار جوانه می رسد اینک ز راه❤️
❤️ با نوازشهای خورشید، با لبخند ماه❤️
|
|
|
|
|
تمام امسال امّا من ، تمامش را بد آوردم
|
|
|
|
|
آنکه رفت از پیش تو او را نجو
|
|
|
|
|
بداهه نوروز تقدیم حضورتان دوستان گرانقدر.
نوروز . . .
نوروزمان رفته سفر
به سیر دنیایی دگر
ب
|
|
|
|
|
سال خوشت باد و صد سال چو این سالیان...
|
|
|
|
|
و انگاه که من دل را سپردم دست یاری ...
|
|
|
|
|
شعر تویی چشم و چراغ بهار
کشتهٔ گمگشتهٔ قایقسوار
شعر بلندی تو به بالای روز
شمع شبی، شعلهور و غر
|
|
|
|
|
منشورِ او تَبَر، من خام و بی خبر
او ریشه می زند، من جار با خطر
در بام و بومِ شب، او می کشد هنر
من
|
|
|
|
|
از روزن (شب) مهتـاب" بر بستــر (شب) تابیـد
در سینهٔ (شب) گم شد"تا (شب) نفسی خوابید
|
|
|
|
|
تکه ابری در فلک آمد پدید
بادِ سردی آمد و بر او وزید
|
|
|
|
|
حاجی فیروز..؟
از ان روزی که شد فیروزحاجی ؟
دوای دردها شد بی علاجی
کدامین نامسلمان شد معرف
|
|
|
|
|
به روی رخم قطره ای چکّه کرد
دلم را به شوقِ تو صد تکّه کرد
|
|
|
|
|
زاغکی روی درختی لانه داشت
هر چه می دزدید آن جا می گذاشت
|
|
|
|
|
هوای عشق در هر مکانی فرق دارد
چراغ او به هر کوچه ای یک برق دارد
|
|
|
|
|
طبیعت چون زنی زیبا به اندامش طلا دارد. لبش سرخ و هزاران رنگ او بر گونه ها دارد.
|
|
|
|
|
جهان کشتزارِ عمل های توست
کتابی قطور از غزل های توست
|
|
|
|
|
هر آنچه داشتم روزی ز کف دادم به نام تو
به دریا دل زدم اما شدم غرق سراب تو
|
|
|
|
|
💝گر بیایی تو ای یار زیبا💝
💝گر گذاری قدم بر سر ما💝
|
|
|
|
|
شعر زیبای تضاد از شاعر امیرعباس مومنی
|
|
|
|
|
هر کس که به جاقلبِ تو دل آویزد
با ظلم در این عدم نمی آمیزد
|
|
|
|
|
این خشت که زندانی هر دیوار است
در بند و اسیر و تشنه ی دیدار است
|
|
|
|
|
باباکه فقیر و دلشکسته است
|
|
|
|
|
پشت من خنجرِ دوست ، مشت من بر دیوار
هشتِ من گیرِ نه و ، میل من بر سیگار
خوابها دیدم از عشق ، عشقِ
|
|
|
|
|
من بستر دردم تهی از شادی و شور
|
|
|
|
|
تو این شهری که آدم هاش غریبن
همه حرف و حدیثاشون عجیبن
|
|
|
|
|
به چشم تو معتاد و وابسته ام...
|
|
|
مجموع ۴۳۶۷ پست فعال در ۵۵ صفحه |