مرا بوده به یکروزی شقایق درمیان گلعذاری
که دنبالش همی جستم دقایق درمیان لاله زاری
نمیدانم زچه پرپربشد گلبرگ آن گل درخاطریار
همی جویم به لالستان سراغی ازآن گلبرگ درافکار
به دشت وگلعذار رفتم بیابم لاله های درخون تپیده
همی خود گم شدم اندرمیان بوته ها ی درهم تنیده
بدیدم یک لاله اندربوته زاری تنها میان خاک نشسته
زگلبرگش به خاک گرم خونی به دشتستان برفته
ندا آمد که این لاله بباید آب خوردن زدست باغبانی
که تا لاله وشان گلگون شوند در دشت چون سایبانی
چو دیدم رفته بود آن باغبان از دنیای فانی
به لالستان ندیدم یک لاله باشد زنده جانی
کنون آن لاله ها گلبرگشان ازداغ دل خونین گشته
بسان خاک خونین گودال بلا سرها همه گلچین گشته
تن بی سربماند درخاک وسربی تن بماند برروی نیزه
باسم رب بخواند سرآیه ای ا زکهف سرزوبین نیزه
چو یک سوبانگ برآورد زینب ازمحمل بگفتا
ندیدم یک چنین قتلی شود زیبا به عالم شد شگفتا
زیک سوآتش وخیمه بهم آمیخته شد اندر بیابان
بسوی دیگری طفل غریبی ازعطش نالان وافغان
چو زینب درپی طفلان شدش هرسوروانه درخدنگ ها
یکی طفلی پی پیکر بجست سر را به نیزه با شرنگ ها
دگرازکربلا بازمن چه گویم که نامش هرزمان شد آشکارا
گهی بانام غزه گه به لبنان ویمن گویی عجین شد سازگارا
چنان است کین قامت سرو شهیدان بلا همتایی ندارد
به هرسو بنگری این رستخیزش تا ابد همپایی ندارد
چو نیکو بنگری درنفس خودهردم ببینی کربلا را
چوجنگ خیروشر ازباطنت بینی همی آن نینوا را
برون جنگ تکاثر با تعاسرگشته درعالم هویدا
درون جنگ میان حق و باطل تا به تاراگشت پیدا
چو شمروابن سعد پایت نلغزد بهر مال وجاه دنیا
چو ابلیس خواند این صاحب منصبان از بام کسری
اگر درخواب وبیداری دمادم از پگاه تا شامگاهان
نگرسوی کدامین بت شتابانی به ابلیس درون یا پادشاهان
آیینی بسیار زیبا و باشکوه بود
یا حسین شهید