يکشنبه ۷ بهمن
شعر آزاد
|
|
دراین دنیای امتحان ، آرام نگیرم ،
تا لحظه ی دیدار
گیرافتاده ام ، مابین مدرنیته و سنت
|
|
|
|
|
شِکَن ای من
شِکَن ای تو
شِکَن ای ما
اسارت را ز بنیادش
بکوبان و برافرازش
فرازِ آن سِیَه خاکَش
|
|
|
|
|
آخر ساید خواهر آشیل باشم /باسهراب ومنیژه. هم خونم ./اما دلیلی نیست،باستناد همین بی دلیلی شاید خواهر
|
|
|
|
|
چشم انتظارِ صیدی از دریای افکارم
بر روی تکّه کاغذی لَم داده خودکارم
|
|
|
|
|
پرسه زن ، راه را برای کُشتن ثانیه میخواست
|
|
|
|
|
در بستری از عطر نمناک شب و بیشه/
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه/
از نبض تاریکی به سمت عمق اندیش
|
|
|
|
|
چون انجامید پایان خردورزی به شیدایی
بجوش و این کویر خشک را بنمای دریایی
|
|
|
|
|
که گفته است زمان به عقب باز نمی گردد؟
|
|
|
|
|
امشب قلمم رخت نبرد برتن کرده
|
|
|
|
|
من همین دانه دانه خاکِ خُومونو،
به طلای سرزمینِ غریبه نمیدم
|
|
|
|
|
هوش مصنوعی هم
شعر می گوید...!
|
|
|
|
|
نظر عقل و دل را در مورد شناخت خداوند پرسیدم..
|
|
|
|
|
"میهنم! زخم کهنه ای داری
کهنه دردی به سینه ای داری
زخمی از دوستان تورانی
زخمی از تازیان ایرانی
ز
|
|
|
|
|
اولِ صبح که ازخواب برمیخیزم ،
میروم سوی حیات
اما نمیروم بسوی حیاط
|
|
|
|
|
تنِ عریانِ باغ از ترس میلرزید
وَ خون بر پیکرش آرام میلغزید
|
|
|
|
|
تصویر صورتی که هنر میشود فداش
|
|
|
|
|
تاپخته کنی مرا، چه ات در سربود
|
|
|
|
|
شعرهایم چون قندیلهای غاری ،
رخ میکنند گاهی
|
|
|
|
|
گزارههای سکوتم،
دچار در شبِ زخمی...
|
|
|
|
|
سرکیسه میکنندم ،
آنها که رفته اند به ،
زیر نقاب تقوا
|
|
|
|
|
الا ای اهل آبادی
که از اندوه آزادی
|
|
|
|
|
آهنگ قلب مادر بیمار لای سل
|
|
|
|
|
جواب نیک و بد با کائنات است
|
|
|
|
|
من ازاین روزهای خوب ،
خاطره ها داشتم
|
|
|
|
|
گره زده ام تارو پود نیازم را
به ریسمان نگاهت
|
|
|
|
|
چه دانستم که کفر ایمان من بی
|
|
|
|
|
این منم، شاعرِ یک نسلِ پلاسیده و زرد
حاصلِ واکنشِ تجربه با عنصرِ درد
|
|
|
|
|
بر روی ردّ پای تو فوّار آسمان...
|
|
|
|
|
چه زیباست شعری زیبا ، شاعرانه
|
|
|
|
|
از یاد رفتن و بر باد رفتن
|
|
|
|
|
سرازپا ناشناخته میروم پیش
میرم بسوی نوش و گاه هم نیش
|
|
|
|
|
چون ز جانت جز خودت هست نامحرمی
|
|
|
|
|
عطری هنوز از نفسش در اتاق بود/
یادآور تولد یک اشتیاق بود
...
|
|
|
|
|
جهان درگاه تو است و،
منهم غلامی
|
|
|
|
|
یوسفی خواهم از این برده فروش بازار..
|
|
|
|
|
من را به خودم وانِه ،
بیخواب تر ازآنم که بیدار بمانم
|
|
|
|
|
تو یه خونریزی ومن ، غرقه به خون
|
|
|
|
|
وقتی جنون لباسِ بشر را قواره کرد
وارونگی امورِ جهان را اداره کرد
|
|
|
|
|
رَهِ عــمــرت گــذر افــتــاد و در آن پــا بِــنَـهـادی :
کـه خـطــر دارد و لـذّت به درسـتـی ، جـری
|
|
|
|
|
آژیر آمبولانس چراغی که زرد شد
|
|
|
|
|
از آدمها خستهام...
از شادیهای تصنعیشان،
از غمهایی که بوی دروغ میدهد.
|
|
|
|
|
میون اینهمه کوه و بلندی ،
بر پرتگاهی مهلک ،
منتظرِ یک جنونِ آنی ام
|
|
|
|
|
به ستاره گفت :
خوب شد که شب آمدی
|
|
|
|
|
تمام دغدغه هایم دوید در پی تو..
|
|
|
|
|
دگرچشمام به خواب نمیروند ،
ز شورِقصه
|
|
|
|
|
به لب مُهرِ سکوت امّا به دل میلِ سخن دارم
من اینک حسِّ غربت را، در آغوشِ وطن دارم...
|
|
|
|
|
ما
وارثانِ
اندوهیم
هزار شبِ بی ستاره
در قفا داریم وُ وادیِ حسرت در پیش
و نعشِ رویاهایمان را بر
|
|
|
|
|
مرده ها مغرورند
اشکان را از چشمان آرام آرام می چکانند. زیر بار بودن نمی روند.
تن به راه رفتن نمی
|
|
|
|
|
یه طنز کوچولو برای تغییر ذائقه
|
|
|
|
|
دلتنگبودم و دلتنگتر شدم/
من آه بودم و از گریه، تر شدم...
|
|
|
|
|
با خـرَد رویـی گشـاده دارد و اندیـشـه نـاب
همنشینی اش رهایـت می کند از هر عتاب
|
|
|
|
|
شده برج و بارو غم نوان،ز نوای تار و سه تار من
|
|
|
|
|
فرود آمد از سرزمین رؤیا ،
به سرزمین واقع
|
|
|
|
|
یا دو فنجان چای داغ داغ داغ
|
|
|
|
|
منم اون جزیره ای که ،
داره میره سوی اعماق
|
|
|
|
|
انشای جبر دیکته جغرافیای مرگ
|
|
|
|
|
خنده ازلبهای جوانیم ،
افتاد و ناگه اشتباهاً رفت زیرِ پامو،
آنرا له اش کردم
|
|
|
|
|
گول خوردم ، با ابلیسِ نگاه ت
|
|
|
|
|
شب طولانی و سردی که دارد_نشانِ جشنی از اقوام پیشین
|
|
|
|
|
ای عاشقِ سربلندِ آزاد بیا
ای ساکن سرزمینِ آباد بیا
...
|
|
|
|
|
هما اینجا سرای کور و کر هاییست
که خود بر چشم هاشان میل می سایند
|
|
|
|
|
درشهری که مرگ ،
عبادت بشمارمی آید ،
زندگی به چشم ، قمارمی آید
|
|
|
|
|
علف های زیر پایم طعنه می زنند..
|
|
|
|
|
میرسد به فرجامی خوب ،
به یقین فردای ما
|
|
|
مجموع ۱۰۳۹۸ پست فعال در ۱۳۰ صفحه |