چهارشنبه ۱۸ تير
شعر آزاد
|
|
روی زخمِ شب چقدر داغلمه بسته
|
|
|
|
|
از هر طرف اخبار ناهنجار می بارد
|
|
|
|
|
" آوازِ ناگفته یِ دانه ها "
ما
از آفتاب خواستیم که به خاک بیامیزد
نه برای سوختنِ آخرین برگ
ک
|
|
|
|
|
چگونه توجیه میشوند اینهمه گونه های بیحد
|
|
|
|
|
در سینه شرر هست، ولی نورِ سَنا نه
لب تشنهٔ حق مانده، ولی جرعهنما نه
|
|
|
|
|
پر شور و بیقرار، و در خود چه برقرار/
از اوج تا فرود، به تکرار بیشمار/
هموارهای که رو به سقوط ا
|
|
|
|
|
و من
باز کوچ می کنم از تو
با چمدانی
پُر از خاطره...
|
|
|
|
|
می زند لبخند و دندانش به خون آغشته است
|
|
|
|
|
" بلوطِ زاگرس"
من بلوطِ زاگرسام
ایستاده بر تیغِ قرون
با زخمهایی که بادِ مهاجر
در پوستِ من
|
|
|
|
|
ترسم آن است که در خُفتِه بمیرم…
|
|
|
|
|
الهى بشکند دستی که روزی
بکارد بذرِ فقر و کینه توزی
|
|
|
|
|
من در تعارضم
با جهانی که صدای آفرینش را نمیشنود
|
|
|
|
|
در آسمان پر زد/
هرچند از زخمش/
خون روی بالش بود
...
|
|
|
|
|
جغد گفت : آخ جون ، شب درهمین حوالی ست
|
|
|
|
|
دردم و دردم و درد
زردم و زردم و زرد
سردم و سردم و سرد
|
|
|
|
|
ما و امید همخانه ....
عاشق نمایی و دلت ز عشق ...
|
|
|
|
|
و ای سرزمینِ صبورِ بلند
که از بغضهایت، شقایق شکفت
بمان تا بمانم، که بینام تو
نیارزد به یک آه،
|
|
|
|
|
ای خدا آنگونه که باید جهان مطلوب نیست
خندهها مثلِ زمانِ کودکی مرغوب نیست...
|
|
|
|
|
تـشـنـه و سـیـرابِ سَـرابـم ، کــویــر !
پــایِ رســیــدن ، نــرســیــدم ؛ بَــسِــه
|
|
|
|
|
دیدی دعای روشن من مستجاب شد؟/
دیدی که در زمین و زمان انقلاب شد؟
...
|
|
|
|
|
همه ش گریه ،
همه ش گریه
آخه این چه وضعشه ؟
|
|
|
|
|
با تندی و اهانت ارزش های تو را خورد میکنند و خود را پاک و تو را نجس جلوه میکنند
|
|
|
|
|
سلام به آن سواران ،
که از سُمّ اسبانِ جرقه نشانِ آنان ،
اطرافشان پُرشود از خاک و گَرد
|
|
|
|
|
وطن همچون مادر و مردمان مثاله فرزندان آنند
کدام فرزندی یارای تحمل تجاوز به مادر دارد؟
کور باد چشم
|
|
|
|
|
اینهمه عابد ، نیستند چیزی بجز مَشتی عِباد
بهراینست دینمان رفته به باد
|
|
|
|
|
ما از تبار غیرت و فرزند ایرانیم
|
|
|
|
|
یک اشتیاق تازه و پرشور میبالد/
بر ریشهی عشقی شکوفا در درون من/
بر هر رگم هر ساقهی این عشق میپی
|
|
|
|
|
انگشت اشاره ای، جهان را ترساند
یک مشت گره خورده دهان را ترساند
گویند شبیه گربه است نقشه ی ما
این
|
|
|
|
|
از سوز دردها
با قلبی پر امید
|
|
|
|
|
رزگار ملی چاق و تپل
دو لپش گلش دو و خاش بُ زُ گل
|
|
|
|
|
گزارههای سکوتم،
دچار در شبِ زخمی...
|
|
|
|
|
نامردتر از صهیون ،
بی شک خودش است ،
صهیون
|
|
|
|
|
چقدر خونخوار شدم
خونِ دل میخورم یکریز
|
|
|
|
|
صید خیال از دل پر خون کند یواش
|
|
|
|
|
یکریز مرا اِی کتابِ تاریخ ،
میبری به داغستانِ تاریخ
مگرنیست ، باغستان به تاریخ ؟
|
|
|
|
|
من رانده ی خود خواسته ی باغ برینم
انگشتری ام، از سرم افتاده نگینم
شاهین شکسته پر و زخمی شده بالم
|
|
|
|
|
خانه از تو روشن و غرق صفا
چلچراغِ زندگیمی...
|
|
|
|
|
شربتی دادی به من
مزه اش بسان بهشت
عطرش هم بسان بهشت
|
|
|
|
|
قاصد من
من به خود می اندیشم
و به آغاز سکوت
به صدای نفس شبوها
و به دنیای ظریف احساس
|
|
|
|
|
نسیمی دلگشا کن باورت را..
|
|
|
|
|
درمیان اینهمه بربریت ،
میخواهم بروم به ابدیت
|
|
|
|
|
تشکیل شده ام از خودی خالی
از اندوه روزانی خودسوخته
در واپسین روز جهان..
|
|
|
|
|
پایان ِکارِ دوُر ِجهان آتش است
|
|
|
|
|
★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★
★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★
★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★ ★
|
|
|
|
|
من ازمرگ نمیترسم ،
ولی ازننگ میترسم
|
|
|
|
|
این قلبکِ وامانده ی من ،
آمیخته ای ست از،
|
|
|
|
|
خانه کوچک من
بید و بادی دارد
خانه کوچک من
|
|
|
|
|
به شرطِ باران، به شرطِ تو
این روزها
هرچه حرف هست
از گلوی گلدانها میریزد
دیشب ماه
بر شانه
|
|
|
|
|
این شعر یک مرثیهٔ عمیق است
|
|
|
|
|
وقتی عاشق تویی و معشوق خداست ،
مهم عشق است ، مهم آتش نیست
|
|
|
|
|
در شبِ تارِ سیاه،
میانِ بویِ نمِ دیوار،
اندوهم را
با تکهنانی خشک
قسمت کردهام.
|
|
|
|
|
کو یک حقیقتِ بکر؟
کو یک حقیقتِ فکر؟
|
|
|
|
|
عشق یعنی دستهای استوار
سایه ای آرام پناهی بی قرار
عشق یعنی نورچشم پدر
راهی روشن سفری بی خطر
عشق
|
|
|
|
|
بیست و یک سال دارم
وای بر من
وای بر من
|
|
|
|
|
من یه اهلِ قلمم ، شهروندِ شهرِخوبِ قلمستون
|
|
|
|
|
از حوالیِ
باران آمده بودی
نه از کوچه یِ مه آلودِ رویاهایِ بیفصل
نه از سرزمینِ بی نقشه یِ خواب
|
|
|
|
|
نوزادست و یکریز خرابکاری
اینان هم
اما آن کجا و این کجا
|
|
|
|
|
در سایه های شب،ردپایت گم شد
دل به جاده سپردم، اما باران کم شد
|
|
|
|
|
دیدار
فرصتی هست که در آن باید
رو به آینه شب مکث کنم
|
|
|
|
|
منم بیتابترین باتلاق دنیا ،
که میخواهم دگر باتلاق نباشم
|
|
|
|
|
همپای برق رعد خدا در هوا شدم
|
|
|
|
|
سرود عجیبی است
زمزمه گرگهای وحشی
در طلوع شب سرد؛
|
|
|
|
|
دانی چرا دو دست عطا کرده کردگار؟
|
|
|
|
|
چه اسبانِ آبیِ هماره گِل آلوده ،
چه زنبورعسلانِ هماره گُل آلوده
همه یکریزهستند ، به حیاتی ناب آلود
|
|
|
|
|
وقتی سایه ی شک ، یقینم را ربود ،
|
|
|
مجموع ۱۰۶۹۸ پست فعال در ۱۳۴ صفحه |