شنبه ۸ ارديبهشت
شعر آزاد
|
|
گفت: «پنجره را باز کن...»
...
|
|
|
|
|
چقدر پروارشده کفر،
اما ایمان ،
طفلکی تازگیها ،
یه پوست و استخونه
|
|
|
|
|
از لحظه ی بیگانه شدن می ترسم
|
|
|
|
|
من یه شب نشین و، ویرانه نشینم ،
چون جغد
بگو تا چکارکنم میان این بهت ؟
|
|
|
|
|
غم انگیز است بهاری که ...
برگ و بار، رویای باغش باشد
|
|
|
|
|
بر این خانه رنگِ خدایی بزن
|
|
|
|
|
دلم ز دوری روی حبیبم افسرده ست
زجور طالع منحوس قلبم آزرده ست
درون آینه خود را نگاه کردم و آه
گل
|
|
|
|
|
ضجّـهام را کـوه شنیـد ، پـژواک داد :
" آهدرد " و " واه درد " و " وای درد "
نـازنـیـن عـمـرم نـ
|
|
|
|
|
گفتم: راز یا آواز؟
گفت: هر آواز رازی در خود دارد...
...
|
|
|
|
|
دراین سکوت خالی ام ،
دراین سجود عالی ام ،
ببین که من چه حالی ام !
همچون یه دار قالی ام
|
|
|
|
|
گشایشها شده حاصل ز رشد اقتصاد امروز
|
|
|
|
|
خسته ام از
تزویرها
در دنیای وارونه ها
از فریادهای بغض شده....
|
|
|
|
|
ان کس که خر جهل به اصرار براند..
|
|
|
|
|
بین صلح و اسلحه ،
بین اجباری که بود ،
بین فیل های عظیم ابرهه
|
|
|
|
|
توبِه گر رندی ما بوده مبارک من از ان
چون شدم رند که فرزانه قماری بودم
|
|
|
|
|
مانده ام چه عذابی میشد ،
اگرنبود داغیِ خورشید
|
|
|
|
|
هم مدرک و زور و اعتباری پارتی
|
|
|
|
|
یهو بخود می آیی و می فهمی ،
دیگه دیره
|
|
|
|
|
قبلاً فکرمیکردم ،
اگر زارعی نیستم دراین دنیا ،
لااقل یه باغبونم
|
|
|
|
|
درد گرفت در ازل، لایه به لایه گِلم..
|
|
|
|
|
یا سر به زمین گذار یا مِی سرکش!
|
|
|
|
|
سائلی درمانده در شهری شلوغ
با عصا در دست، چشمی کم فروغ
|
|
|
|
|
درختان و ردای پرنیانی!...خوشا آن که شمیم ِ مهربانی
|
|
|
|
|
نشود مرد عاشق خدا
به وصال زنی ز او جدا
|
|
|
|
|
گر بُوَد آبادِ آباد
گر شود ویرانِ ویران
عاقبت فرجام می یابد به دست مادر فردا
|
|
|
|
|
امسال ،
سال نهنگ است
همه آبها آماده ،
داخل هَوَنگ است
|
|
|
|
|
« چنان حلاجی که منصورش بر «دار» است!»
زندگی جشنی صد ساله
که با تن ها
صد سال تنها شد
و این که
م
|
|
|
|
|
گفت: کدام را بیشتر دوست داری؟ آوای آبها یا نغمهی پرندهها؟
....
|
|
|
|
|
رقص از این نغمهٔ غم میکنم و نقضِ غرض...
|
|
|
|
|
همه زندگیم را ازدست داده ام
ازچه می ترسانی ام ؟
|
|
|
|
|
باز باران
كاش مى باريد بر سقف كلاس
در خيالم مى سپردم
دل به جنگل هاى گيلان
حجمى از آرامش
|
|
|
|
|
ببر زخم خورده ، انتقام را هَوار میزند
|
|
|
|
|
ازفردوسی گذشتم و، رفتم بسوی حافظ
|
|
|
|
|
کشوری هست که با جمله جهان در جنگ است...
|
|
|
|
|
در روز جزا اگر عدالت باشد
|
|
|
|
|
ماجرایم را که گفتم ،
لک لک بازهم ، حاجی شد
|
|
|
|
|
ما رهگذران خام بی استعداد
|
|
|
|
|
گفت: «پرنده نیستم، اما پرواز میکنم...»
...
|
|
|
|
|
فکرمکن که سربه تن زیادی کرده ،
هرکه درمقابل جُور،
خود را کامل ،
بی انقیاد کرده
|
|
|
|
|
─┅═༅𖣔📖𖣔༅═┅─
فــضـای سـبــز بــودم ، بـچـه تُـخـسـی :
بــدیـدم سـمـت گـربـه سـنــگ مـیـــزد
|
|
|
|
|
یه بشکن ، یه خنده ، یه بلرزون ،
همه ش رفکسی ازحالی باحاله
|
|
|
|
|
خداوندا به حق زن ذلیلان
به حق جور زن بر مرد نالان
به حق پیکر زخمی بلبل
که خون میگرید از خار تن گل
|
|
|
|
|
«خواجه نوروز»
بهار شد،
سبزه رویید،
شکوفه شکفت،
بلبل خواند،
پرستو شاد،
چلچله از سبزه زار گفت.
|
|
|
|
|
بوسه ی صلح، به زیبایی شاخه گلی ست، روئیده بر خاک ماه اندیشه ...
|
|
|
|
|
زندگیم شکلی به خود گرفته بود ، اما ،
مثلِ یخی درمیان گرما ،
وارفتم و بی شکل شد بازهم
|
|
|
|
|
گفتم: آفتاب و باران...
گفت: هر دو جلوهای از عشقند...
....
|
|
|
|
|
چو گمان رفت که آن روضه ی پر مهر ،بهارش ابدیست
بته ای خار در آن گشت پدید.
|
|
|
|
|
یکی در وصف عشـق ، سر داد چکامـه
یـکـی هــم بــهــر یــارش داده ،، نــامـه
|
|
|
|
|
من «چ ِ» را کم دارم
من «چ ِ» را می خواهم
من «چ ِ» را می جویم
|
|
|
|
|
به دست حزب اِلاهی، هلاکشان حتمی ست
همیشه بوده همین، غایت نژادپرست
|
|
|
|
|
سرزنده ترین زندگی را درماه دیدم
|
|
|
|
|
نقد !!!!!!!!!
سخن از نقد مرا برد تا سراب سرخ سیلی.
سرخ کردن صورت با سیلی.
البته این کجا و نقد
|
|
|
|
|
از چشمِ کندوِ عسلی گاز میزند
|
|
|
|
|
باد می آید و افکارم ،
میرود به باد
اما زخمهای کاری ،
میمانَد به یاد
|
|
|
|
|
دلش را خون گرفته بود ، مَشتی قاصر
|
|
|
|
|
گل و گلدان گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
حریرپوشان رضوانی ،
خطِ مشیِ خویش را ، از گُل گرفتند
|
|
|
|
|
گـاهـی درمـانـگـران ؛ بـیـمـارانِ
" خـودبـین و مـنیّـت هـستنـد "
اغـلــب پـزشـکـهـای کـشـورم ،
|
|
|
|
|
به شوخی مَرکب اش را ،
میگفتند ، فُرغون
|
|
|
|
|
موج و دریا گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
حنجره از نور ، پنجره ها تاریک
|
|
|
|
|
زن بود چون سیب قرمز در بهار
ظاهری زیبا برد از دل قرار
|
|
|
|
|
کاشکی افسردگی ها ، درما بمیرند
دَم به دَم دل شاد بادا
|
|
|
|
|
آبادیِ زندگیم ، با توست اِی دوست که آباده
با باده ای که می دهی ام ، غم و درد برباده
|
|
|
|
|
ساعت به وقت فروردین می نوازد
و طبیعت به وقت بهار، بیدار می شود
درختان، وصله های دلشان را به
|
|
|
|
|
حامی تیر و تبارش بود مثل جانورع
|
|
|
|
|
آنقدرحرف زد ،
مخ ام را خورد
مرا به کابوسِ ولوله جادو برد
|
|
|
|
|
مـیدانـیـــد درد چـیـسـت ؟
درد یـعنـی در کـنــار مـوتــل قـو
بــایـسـتــی و عـکـس یـادگــاری
ب
|
|
|
|
|
ای خروشین سینه های چاک چاک !
|
|
|
|
|
خوشا موسم نوروز که فرخنده و باقی است
|
|
|
|
|
بینِ رؤیا ، روی ابری پنبه گون
طی الارضی بود مرا ،
|
|
|
|
|
برگ و باد گفتگو میکردند...
|
|
|
|
|
خرم تمامِ سالِ تو تبریک این بهار
|
|
|
|
|
در ورای سفرِ قطره ی دریا تا ابر..
|
|
|
|
|
اینجا فقط گل نیست ، گلبهاره
|
|
|
مجموع ۹۹۱۲ پست فعال در ۱۲۴ صفحه |