يکشنبه ۱۸ آبان
اشعار دفتر شعرِ مسمط شاعر شبنم حکیم هاشمی
|
|
|
|
با آتشی که در دل من سرد میشود/
با حس خستهای که خود درد میشود/
آن مرد را که یکشبه نامرد میشود/
|
|
|
|
|
|
|
|
|
قلبش شبیه نقشهی خاورمیانه و
زخم هزار درد که بر آن نشانه و/
اما هنوز در تپشی عاشقانه و/
در فکر دل
|
|
|
|
|
|
|
|
|
ای عشق بیتکرار دیرینه/
ای در شکفتن از بنِ سینه/
ای پیلهدارِ قلب بیکینه/
پروانه دیدم توی آیینه/
|
|
|
|
|
|
|
|
|
مثل سکوتی منتشر در غربت فریادها/
مثل صدای زمزمه در های و هوی بادها/
مانند شعری ماندنی در توبهتوی
|
|
|
|
|
|
|
|
|
از ابتدای قصه حیران است/
او شاعر اندوه باران است/
او راوی یک راز پنهان است/
از راز پنهانش چه مید
|
|
|
|
|
|
|
|
|
تو را میخواهم و این خواستن در من فراگیر است
تو را میخواهم و این خواستن بیبند و زنجیر است
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
هنوز فصل سکوتم به سر نیامده بود/
هنوز از تو برایم خبر نیامده بود/
هنوز هیچکسی از سفر نیامده بود/
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پر شور و بیقرار، و در خود چه برقرار/
از اوج تا فرود، به تکرار بیشمار/
هموارهای که رو به سقوط ا
|
|
|
|
|
|
|
|
|
قلب این خانه بدون ضربان است چقدر/
و در آیینه کسی دلنگران است چقدر
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
وقتی به عشق و معجزه مشکوک میشوم/
انگار از درون خودم پوک میشوم
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بگو چه حادثهای بود ناگهان افتاد/
بگو چه ولولهای بود در جهان افتاد
|
|
|
|
|
|
|
|
|
در بستری از عطر نمناک شب و بیشه/
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه/
از نبض تاریکی به سمت عمق اندیش
|
|
|
|
|
|
|
|
|
ماندی میان ماندن و رفتن به اعتصاب
دیگر نمانده حوصله و شوق انتخاب
درگیر با سؤال سکوتی که بیجواب
م
|
|
|
|
|
|
|
|
|
یک سایه همراهم شده در هر دقیقه، هر کجا/
یک سایه با من همنفس، یک سایه با من پابهپا/
خاموش نزدیکم ش
|
|
|
|
|
|
|
|
|
در جان این جهان
در فصل بیزمان
در ذرههای جان
در شعر من بمان
ای یار بینظیر
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
سرانجام از سمت ایمان رسید
سرانجام آن جان جانان رسید
سرانجام آن ماه تابان رسید
و آن مرهم و عشق و د
|
|
|
|
|
|
|
|
|
به سمت نگاه تو رو میکنم
و با عطر ناب تو خو میکنم
و در چشم تو جستجو میکنم
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
دیدم که او آمد
از روبهرو آمد
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
تو یک عشقِ در حال افزایشی
مرا دمبهدم سمت خود میکشی
تو کوهی که آزاده و سرکشی
و در عمق روحت چه آ
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بگو قصهگو، از رسیدن بگو
از آن لحظهی نابِ دیدن بگو
و از اشتیاق شنیدن بگو
از احساسِ از خود دمیدن
|
|
|
|
|
|
|
|
|
ناگه فرو میریزد این دیوار
بر قلب خسته میشود آوار
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
در جذبهی آواز تو
در زخمههای ساز تو
در فرصت پرواز تو
من پر شدم از شعر و شور
...
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بر بستری از عطر نمناکِ شب و بیشه
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه
در لحظههای جاذبه، از عمق اندیش
|
|
|
|
|