پنجشنبه ۱ آذر
اشعار دفتر شعرِ مسمط شاعر شبنم حکیم هاشمی
|
|
در جان این جهان
در فصل بیزمان
در ذرههای جان
در شعر من بمان
ای یار بینظیر
...
|
|
|
|
|
سرانجام از سمت ایمان رسید
سرانجام آن جان جانان رسید
سرانجام آن ماه تابان رسید
و آن مرهم و عشق و د
|
|
|
|
|
به سمت نگاه تو رو میکنم
و با عطر ناب تو خو میکنم
و در چشم تو جستجو میکنم
...
|
|
|
|
|
دیدم که او آمد
از روبهرو آمد
...
|
|
|
|
|
تو یک عشقِ در حال افزایشی
مرا دمبهدم سمت خود میکشی
تو کوهی که آزاده و سرکشی
و در عمق روحت چه آ
|
|
|
|
|
بگو قصهگو، از رسیدن بگو
از آن لحظهی نابِ دیدن بگو
و از اشتیاق شنیدن بگو
از احساسِ از خود دمیدن
|
|
|
|
|
ناگه فرو میریزد این دیوار
بر قلب خسته میشود آوار
...
|
|
|
|
|
در جذبهی آواز تو
در زخمههای ساز تو
در فرصت پرواز تو
من پر شدم از شعر و شور
...
|
|
|
|
|
بر بستری از عطر نمناکِ شب و بیشه
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه
در لحظههای جاذبه، از عمق اندیش
|
|
|
|
|
عطر دستان تو از بس که طراوت دارد
حس چشمان تو از بس که نجابت دارد
عمق هر حرف تو از بس که صداقت دارد
|
|
|