شنبه ۶ مرداد
شعر رباعی
|
|
دور گل یانیما صنم آچیلسین دِلیمیز
حلّ ایله جمالونلا بیزیم مشکلیمیز
|
|
|
|
|
هفتاد و دو آیه سوره ی عشاق است...
|
|
|
|
|
ای ماه محرم اصلِ پیشنه ی من
یک عشق بدون مرز در سینه ی من
زیر عَلَمِ حسین و در قامت عشق
شد آل عل
|
|
|
|
|
چون بید دلم به پای تو می لرزد
|
|
|
|
|
مژگان تو بر قافله ای چشمْ تر است
هر چشم من از نافله ای چشمِ تر است
یک نی بزنی سلسله جنبان من است
|
|
|
|
|
در قصهی یک نفر خود نور شدیم
|
|
|
|
|
❤️عشق آ که تو را ز سر بگیرم❤️
❤️در جان و به دل تو را پذیرم❤️
|
|
|
|
|
یک خاطره از دیدهی تو جامانده
بر قلب شکسته ام چو رویا مانده
مانند زلیخا شده ام در این شهر
اکنون
|
|
|
|
|
گمگشتهی عشقم که تو پیدا باشی
|
|
|
|
|
فردا که روزی قربانیست جان من قربانت
گوشی مرا نکن آب کـــــه سوختم از بریانت
|
|
|
|
|
به یک بوسه عشق معتبر میشود
به کویت دلی مفتخر میشود
همانیکه از وصف حالش سرود
که از غربت اش با خبر
|
|
|
|
|
از دوری تو ، به من جفا نزدیک است
پایان من و عمرِ وفا نزدیک است
با رفتنت از کنار من، می دانم
شب
|
|
|
|
|
صبح آمد و چای با صفا می چسبد
|
|
|
|
|
من ساده بگویم دل ما خل شده بود
همراه خودش آس مرا جل شده بود
یک روز هوایش به هوایی که نبود
نه روز
|
|
|
|
|
چون شب برسد مگو که خورشیدی نیست
|
|
|
|
|
چه فرقی میکند در گور باشم
و یا همواره لال و کور باشم
زمانیکه خدا هم رفتنی شد
چرا من بنده ی دستور
|
|
|
|
|
بعد تو کابوس دیدم، رنگی از رویا نبود
|
|
|
|
|
یک لحظه بیا روان شناست باشم
با حس جدا، روان شناست باشم
...
|
|
|
|
|
گفتا که پر غروری! در قلب خود چه داری؟
|
|
|
|
|
عمریست شکوهِ خانهی من شدهای
|
|
|
|
|
دل را به تو دادم که قرارش باشی/نی آنکه در این سینه شرارش باشی
|
|
|
|
|
مهر آمد و بی مهر مرا کشت به مهر
همراه دلش کینه به دل کشت به مهر
یخ بسته دلی سنگ دلش نیز شکست
نیمی
|
|
|
|
|
می خانه شدم بیا که ساغر بزنی
باغ ام که تو پرانه صفت پر بزنی
در بسته ام از هر کس و آسوده شدم
خو
|
|
|
|
|
هرکس که اذان گفت، بلال حبشی نیست
|
|
|
|
|
آتش اندر دل بیافتد ، سوزد و خاکستری /
ماند از هر آرزویی ، یادگارِ بهتری
|
|
|
|
|
گفتند که آه است و نمی بخشندت
گفتم که مباح است و نمی بخشندت
گر یک غلط از قافیه را می بخشید
گفت عشق
|
|
|
|
|
ای کاش تورا کنار خود می دیدم
یک بوسه از آن کنج لبت می چیدم
با حبس دلم در این قفس فهمیدم
عمریست
|
|
|
|
|
ای دوست تو را چه کس به من دشمن کرد
|
|
|
|
|
ذی الحَجّه نیامده مُحَرّم آمد
|
|
|
|
|
ما هیچ بودیم و هیچ تر از هیچ ندیدیم
در این دنیا ز هیچی هیچ، هیچ تر نشنیدیم
|
|
|
|
|
من ساده بگویم دل ما خل شده بود
همراه خودش آس مرا جل شده بود
یک روز هوایش به هوایی که نبود
نه روز
|
|
|
|
|
مهتابِ دلم در شبِ تاری بانو
|
|
|
|
|
از راه رسیدی به تو دل دادم من
|
|
|
|
|
مهتاب شبی بلکه از آن خوبتری
|
|
|
|
|
در وصف تو تحریر شده شعر و رُمان
|
|
|
|
|
اگر دست کسی را نمی توانی بگیری
لااقل پای خودت را بگیر...
|
|
|
|
|
هرچند شکایت از زمانه داریم
|
|
|
|
|
خورشید شو و گرمی ایامم باش
|
|
|
|
|
ما محرم رازیم نگو بند نبود
هرمان هسه حرمان دلش هند نبود
یغماگر چشمان خمارت غم ماست
ناگفته نماند م
|
|
|
|
|
در مرگِ من، آن بیمَنِ من، کیست که هست؟
|
|
|
|
|
در باور من شنبهی آغاز تویی
|
|
|
|
|
من آدم و او همدم بدخوی نبود
هابیل چو قابیل بدین سوی نبود
این مَه، شبِ مهتاب ندارد شب او
نیمی گُل
|
|
|
|
|
افکارِ خوشی میگذرد در سر من
|
|
|
|
|
با رفتن تو پای دلم می لرزد
|
|
|
|
|
بین من و چشمان تو راز است امشب
|
|
|
|
|
از لحظه ی بیگانه شدن می ترسم
|
|
|
|
|
همواره غمت بر دل من میتازد
|
|
|
|
|
در باور من شنبهی آغاز تویی
|
|
|
|
|
ان کس که خر جهل به اصرار براند..
|
|
|
|
|
یک صبح بخیر ساده تقدیم تو شد
|
|
|
|
|
هرچند که در شهر دلم تاج سری
|
|
|
|
|
شب منتظر لحظهی دیدارم باش
|
|
|
|
|
میخانه و می کار مرا زار نمود
هم سایه و همسار، چه بسیار نمود
یاری که نداریم ولی یاورمان
نادیده مرا
|
|
|
|
|
اینگونه که بر چهرهی خود قاب زدید
|
|
|
|
|
تو شبنم پاکیزه هر باغ و بری
از باغ و بر بهار هم تازه تری
آئینه بدست آور و خود را بنگر
بهتر زخودت
|
|
|
مجموع ۳۴۴۰ پست فعال در ۴۳ صفحه |