شنبه ۱ دی
اشعار دفتر شعرِ بام غزل شاعر محمد منصوری بروجنی
|
|
زیبائی دل نواز دارد یلدا
اسرارِ شبیه راز دارد یلدا
سوگند به آخرین شب ِپاییزی
این قصه سرِ دراز دار
|
|
|
|
|
یار مشغول نماز است بپوشان جان را
باد آورده به ساحل نفس مرجان را
گر چه او اهل رمی و جمرات است ولیک
|
|
|
|
|
دلم برای نگاهت دوباره لک زده است
برای چشم سیاهت دوباره لک زده است
|
|
|
|
|
آسمان ابری و غزل آلود
چشم ها بی قرار و سرگردان
می برد با خودش مرا بی شک
حس زیبای صبح کوهستان
|
|
|
|
|
دلم میل بیابان کرده امشب
هوای باد و باران کرده امشب
ضمانت کن مرا آقای خوبم
دلم قصد خراسان کرده ام
|
|
|
|
|
مژه ی دو چشم مستت هدف شکار دارد
بخیال آن که امشب دل بی قرار دارد
به هوای تار مویت شب و روز ناله کر
|
|
|
|
|
بدستم داده ای خیلِ سپاهِ گیسوانت را
به مقصد می رسانم بی خطر سرو جوانت را
بیا با من اگر فکر و خیال
|
|
|
|
|
بده جام شرابم ،عالی ام کن
سپس از درد و غم ها خالی ام کن
|
|
|
|
|
گم شدم، در وسطِ راه رهایم کردی
توی تاریکی شب هول و ولایم کردی
مثل یک شاخه ی نورس که به آهی بنداست
|
|
|
|
|
آتش سوزان عشقت جسم و جانم را گرفت
لذت باغ تنت تاب و توانم را گرفت
حسرت دل کندن از شب های گرم اصفها
|
|
|
|
|
با خنده هات بوسه به دریای غم بزن
بر روی صخره موج غرورت بلم بزن
دست مرا بگیر و ببر تا به دوردست
یک
|
|
|
|
|
عجب عمقی به شب داده تماشای نگاه تو
فدای چشم خون ریزت ،فدای روی ماه تو
شبیه بیدِ لرزانی که از باران
|
|
|
|
|
حقه از دستشان عجب خوردیم
خنجر کینه از عقب خوردیم
در بهشت برین رکب خوردیم
چون که یک دانه ی رطب خور
|
|
|
|
|
دریا نگاهت می کنم ساحل همینجاست
مغرور می بینم ترا مشکل همینجاست
دنیا برای من شبیه آرزو بود
یک آرز
|
|
|
|
|
ای دُر گرانبهای گنجینه ی من
پاییز هزار رنگ آئینه ی من
در صبحِ نگاهِ خود مرا خوب ببین
خورشید تو سر
|
|
|
|
|
از تُنگِ لبش شرابِ انگور بنوش
پیوسته و دلبسته و پر شور بنوش
|
|
|
|
|
شکوفا کن نگاهم را زمین تا آسمان از نو
مرا با خود ببر تا منتهای کهکشان از نو
سپیده می زند از دگمه ی
|
|
|
|
|
فدای آن لبِ شیرین تر از قند فریمانت
ترحم کن بر احوالِ تمام زیر دستانت
اگر از قبل می گفتی که قصد آم
|
|
|
|
|
قطعاً وجودت نازنین اکرام خواهد شد
چشم و چراغ انجمن اعلام خواهد شد
آهوی وحشیِ جوان ِ آرزوهایم
در ب
|
|
|
|
|
پیشم بمان به حرف دلم التفات کن
کاری برای حسرت این خنده هات کن
چیزی بگو زمین و زمان را بهم بریز
یک
|
|
|
|
|
بر باد مده “زلف کج ِ”دلبری ات را
بگذار زمین حالت افسون گری ات را
“اندازه نگه دار اگر طالب فیضی”
ب
|
|
|
|
|
هرچند که مهر آمد و آبان نرسیده است
طومار بهارم به زمستان نرسیده است
دم کرده هوا،باغچه خشکیده شبیه
|
|
|
|
|
مهر آمد و چون برگ خزان می ریزم
سرگشته و بی نام و نشان می ریزم
|
|
|
|
|
کوچه آذین شده و خانه مهیاست بیا
یک نفر منتظرت مانده و تنهاست بیا
برکه آرام و شب از نیمه گذشته است
|
|
|