سه شنبه ۲۹ اسفند
شعر غزل
|
|
حوصله کن که بشنوی باقیِ این ترانه را
|
|
|
|
|
ای ماه من بتاب چرا زل نشسته ای
لختی نمی زنی دل مارا تو بسته ای
مابیقرار روی تو زیباترین بهار!
ص
|
|
|
|
|
فَـــــریاد:
غزل؛
سر من تکیه گهش سینهٔ...
|
|
|
|
|
یک شهر صدای دهل از دور شنیدند
من نایِ نیِ پُر غم آواز تو بودم
|
|
|
|
|
بوی باران
بوی باران می دهد صحرا و دشت و کوهسار
بوی عطر رازقی پیچیده اندر مرغزار
|
|
|
|
|
پونهٔ خشکیده جویبار میخواهد چکار؟
|
|
|
|
|
پیِ بیراهه به راه افتادم...
|
|
|
|
|
از قضاوتهای های بیجا از زمان رنجیده ایم
از تمام رعد های آسمان رنجیده ایم
|
|
|
|
|
در آن یلدای محزونی که رنگ شام آخر داشت
نمیدانم که توفان زمستانی چه در سر داشت...
|
|
|
|
|
مگر نه موسی را گفتی آن شبان بگذار
که هر چه خواست بگوید، که امتنان من است
|
|
|
|
|
گفتم ای سلطانِ مه رویان بده پیغامِ دل
گفت با ذِکرِ خدا تنها شود آرام دل
|
|
|
|
|
طبع من در وصف دلبر دُر فشانی می کند
|
|
|
|
|
جفت چشم به راه تا داری...
|
|
|
|
|
من همانم که دلم را به تو آسان دادم
|
|
|
|
|
ماه صیام امد بوی مودت حضرت نور
صدای بلند از رواق قامت حضرت نور
بر بوی دل افروز سردار نور سلام
ب
|
|
|
|
|
شرطِ آزادی از این زندانِ تن ، سرگشتگی ست ..
|
|
|
|
|
فریاد اگر ز زورق عشقت برون شوم
|
|
|
|
|
مرا بردی به سوی باد و توفان
به دشتِ لحظههای تلخِ بحران
شدم زخمی به تیغِ نامرادی
...
|
|
|
|
|
...تا سزاوار همه بودن شدم
از ظهورم لایق دیدن شدم
|
|
|
|
|
رها کن این غم و اندوه را و حاشا کن
رها شو از خود و دل را ز غم مبرا کن
رها کن این غم و اندوه و تل
|
|
|
|
|
گیسوانش را چه زیبا کرده ای!
|
|
|
|
|
بس معصوم است اندوهی که جامه دلسوزی میپوشاند بر تن لخت و زخم خورده یک حسرت...
|
|
|
|
|
چه روزگار عجیبی است
کسی به فکر کسی نیست !
چه عصر غم انگیزی است
کسی به فکر کسی نیست !
چرا زم
|
|
|
|
|
من برای دیدن و بوسیدن و لمس ضریح
پابرهنه سمت شهر شاه ایمان میروم
|
|
|
|
|
ای ساقی صبوحی، ما تشنه ی شرابیم
هوشی به سر نداریم، ما عاشق صفاییم
|
|
|
|
|
ببین آن کُردِ ایلامی که خون کرده دل مارا
مرا برده چو دیوانه به رویای تماشارا
|
|
|
|
|
یارماجانسرناموسحَرَمدادوبرفت
|
|
|
|
|
غزل هوار می کشد ، ترانه جار می زند
جنون به اوج ميرسد، خيال شيهه مي كشد
|
|
|
|
|
اسب های سفید را هی کن تکّه های تنم معلق ماند...
|
|
|
|
|
مرا به طعنه شکستی چرا گمان داری
|
|
|
|
|
بلدم تکیه کنم باز به دیوار دلم
|
|
|
|
|
بر چهرهی غم، گریهی بارانیِ خویشم
در جشنِ وفا، شمعِ چراغانیِ خویشم
با هرکس و هرچیز، ستیزنده و در
|
|
|
|
|
باد تقوا می وزد طوفان آزادی کجاست !
موج گیسوی جمال سرو شمشادی کجاست !؟
|
|
|
|
|
دراین تشویش پاییزی پر از اندوه توفانم
ببین در فصل دردآلود عصر سرد ایمانم
گرفته روح مارا حجم سنگین
|
|
|
|
|
در اولین نوشتارم در این دفترم ...
|
|
|
|
|
بت تراشند ولی... بتشکنِ قهارند!
|
|
|
|
|
کاش از دکمهی سرشانهی تنپوش تنت
حلقه بودم به تو همچون یقه بر پیرهنت
|
|
|
|
|
عشق بی غم را که باور می کند
|
|
|
|
|
ما همه مستان فقیر درگهیم / ناز دلبر می کشیم و آگهیم
|
|
|
|
|
در فراسوی خیال نام تورا خال زدم...
|
|
|
|
|
کجای قصه ی من حرف های خوب می آید
کدامین لحظه میپیچد به جان آوای شیرینت؟
|
|
|
|
|
شبنمی در باغ شعرم از نوایت می رسد۲
گویی یا بر درد بی درمان دوایی می رسد
دوستت دارم ره من یک قدم
|
|
|
|
|
دلُم سوهده چونو بیمارُم امشو
ز تو جا مَندُمه ،پا نارُم امشو
|
|
|
|
|
بیاتا خاطراتم پا بگیره
خیالت توی قلبم جا بگیره
|
|
|
|
|
تاب ندارد دل من با دل من قمار کن
|
|
|
|
|
به دنیا آمدی ایگل که من را عاشقت سازی
|
|
|
|
|
ئه وه ل سه له وات دوم سه لامه
ئبتدای نامه ناو ئه لامه
دوم ناو نیک حضرت عه لی (ع)
|
|
|
|
|
عاشقان رفتند
*
خدایا عاشقان رفتند و مشتی سفله باقی ماند
نه میخانه نه پیمانه نه بزم جم نه ساقی
|
|
|
|
|
گفت مرغ عاشقم .588
گفت مرغ عاشقم گلخانه می خواهم چه کار؟
پر ز سوز و ناله ام غمخانه می خواهم چه کا
|
|
|
|
|
نمیدانم چه در سر داری ای عشق
|
|
|
|
|
خوش می شود با دیدنت احوالِ من امشب
|
|
|
|
|
گوشها را ولوله انداز و رعدآسا بسوز
|
|
|
|
|
علی حق است و حق هم از
علی سرچشمه میگیرد....!
|
|
|
|
|
بی تو این چشمانِ من میلش به دیدن رفته است
چون که دل نزدت نباشد پیش من آشفته است
|
|
|
|
|
.... تاریخ را از نو بنویسند
|
|
|
|
|
عاشقان را جلوه در محراب نیست
|
|
|
|
|
عاشقم عاشق چشمان فریبای تو دوست
چه کنم من شده ام محو تماشای تو دوست
بسته ام دل به تو باشی همه شب
|
|
|
|
|
گغت کبریت هان که این مردم بسی قدر مرا نشناختند
|
|
|
|
|
مگر ثاقب چه می دانست از اقبال این دوران
که بر گیسوی خلق آویخت عصیان چرخ گردون را
|
|
|
|
|
شهری شود دیوانه ات ،محبوب من رفتی کجا
|
|
|
|
|
بسوزد ریشهٔ عشقی که پر پیمانه از درد است
|
|
|
|
|
رمضان آیی گلیب ماهِ عبادت گلدی
آچیلیب حق قاپیسی عالمه رحمت گلدی
|
|
|
|
|
به نقاشی می نگرم!
همانگونه
که به تو
نگر کرده ام!!
و سپس در خاطرم...
تو را
بر خیالم"
تو را
ب
|
|
|
|
|
اینکه چشمان سیاهت کارشان افسونگریست...
|
|
|
|
|
تبِ واژه ها:
سوختن؛
قَلـــم، وَرق دوباره تَب....
|
|
|
|
|
ارزانی بی حساب و باور نکنی
مسئول دهد جواب و باور نکنی
|
|
|
مجموع ۴۴۳۲۲ پست فعال در ۵۵۵ صفحه |