شنبه ۸ ارديبهشت
شعر غزل
|
|
قصد دل کندن ندارم از تو امّا بی وفا
|
|
|
|
|
ز شوق پنجره بگشا که می زند باران ...
|
|
|
|
|
من که پابند حیا بودم، ندایم نعره شد
پاسخی هرگز نیامد، مهد آن محیا کجاست؟
|
|
|
|
|
منم آن فروغ شمعی، که به آرزو گسستم...
|
|
|
|
|
یک کمی از خلوتت بیرون بیایی بهتر است
مدتی است این چشم عاشق، خیره مانده بر در است
...
|
|
|
|
|
که دنیا فانی است فانی
در این دنیا نمی مانی
|
|
|
|
|
از سکوت مردم بیدار ضربت خورده ایم
|
|
|
|
|
نمی دانم خدایا کیستی در مرز باورها
|
|
|
|
|
من قلعه ی آبادی در کنج زمان بودم
بی زلزله و جنگی ، آوارترش کردند
یک پنجره از من که ، سودای رسیدن د
|
|
|
|
|
در مسیر کاروان عشق چاهی لازم است
|
|
|
|
|
زلف خود بر باد دادم تا که مفتونت کنم
نیمی از من در مسیر باد ، راهیِ تو شد
|
|
|
|
|
هر چه داریم ز اوست دولت ابرار رضا ...
در بحر رمل مثمن مخبون محذوف
|
|
|
|
|
چرا گلایه میکنی ؟ عزیز و نازنینِ من
همیشه شادمان بمان، قشنگ و بهترینِ من
شکوفهي بهار شو ، هوايِ
|
|
|
|
|
عمریست لنگ میزنم از خار در سکوت
|
|
|
|
|
هنگامهٔ رفتن شد او قصدِ پریدن داشت
|
|
|
|
|
خداوندا شکایت دارد این دل از زمین و آسمانت....
|
|
|
|
|
مه ندارد جلوه ای ای یار گل اندام من
|
|
|
|
|
امشب ای ماه من غمزده را در بر گیر
سر بنه بر سر دوشم، گله را از سرگیر
|
|
|
|
|
شمعدانیها کنار حوض، عطشان و نزار
در کنار آب اما...خسته و پژمردهاند
شهر شاعرکُش، پر و بال غزل ر
|
|
|
|
|
رها گشته بغض و سپس سیل اشک
|
|
|
|
|
دلم ز دوری روی حبیبم افسرده ست
زجور طالع منحوس قلبم آزرده ست
درون آینه خود را نگاه کردم و آه
گل
|
|
|
|
|
نشدی قسمت آب و نشدی قسمت گل
نام تو هک شدە در دفتر تنهایی دل
|
|
|
|
|
ضجّـهام را کـوه شنیـد ، پـژواک داد :
" آهدرد " و " واه درد " و " وای درد "
نـازنـیـن عـمـرم نـ
|
|
|
|
|
آری ای یار درست است... گرفتار شدم
|
|
|
|
|
دارم اندر دل ولای آل طاها بیشتر
|
|
|
|
|
عشق یعنی لحظه دلواپسی....
|
|
|
|
|
بگلزار می نگرم اما جنونز مستی اش دارم
به ساقی می نگرم اما نشان هستی اش دارم
می خوام عرق وز عنبر مو
|
|
|
|
|
گشایشها شده حاصل ز رشد اقتصاد امروز
|
|
|
|
|
من عشق و یادت را برای خویش می خواهم
هر حس شادت را برای خویش می خواهم
...
|
|
|
|
|
باران که می بارد به سمت در شتابان می شوم
|
|
|
|
|
ای جانِ جان افزا، الا ای مستجیبِ مقتضیٰ
هستی فزا، روح القضیٰ، ای از منِ تائب رضا
|
|
|
|
|
در فکرتِ این مزرعه ی همواریم
|
|
|
|
|
راه را بستی به رویم چاه کندی بر مسیر
من نفهمیدم چه شد گشتم به چشمانت اسیر
|
|
|
|
|
دیگر در غزلم قافیه پیدا نمیشود
|
|
|
|
|
به چشمان زیبایت نگریستم
گفتم چقدر مرا دوست داری
گفت به اندازه ستارگان آسمان
به آسمان نگریستم
|
|
|
|
|
گر به هر جا می روم، از تو روایت میکنم!
گر، عزیز بهتر از جانم، صدایت، میکنم!
جامه را از دوش برمی گی
|
|
|
|
|
سحرگاهی که در شوقت جنون را آشنا دیدم
توهم، واقعیت را چنان من جابجا دیدم
|
|
|
|
|
میکُشی خود را که او باشد نماینده چرا؟
|
|
|
|
|
بعد مرگ از سرودست و پا چه می ماند رفیق؟.....
|
|
|
|
|
توبِه گر رندی ما بوده مبارک من از ان
چون شدم رند که فرزانه قماری بودم
|
|
|
|
|
آمدم قدری بگیرم از دلم غمها و درد
|
|
|
|
|
فاش گویم راز هستی هوش دار ...
|
|
|
|
|
ذره ذره آه شد آواز دل از عشق تو
کنج تنهایی شده دمساز دل از عشق تو
همدمی دیرینه دارد چشم خیسم خون
|
|
|
|
|
جان میبُرَم از بَر، لیک، از دلبر و دل هرگز!
|
|
|
|
|
رفتم در میخانه دیدم قدح و جامی
|
|
|
|
|
زمستان راغافلگیرکرده اند
شکوفه هایی که.....
|
|
|
|
|
باغبان سارق انگور ز تاکستان است
|
|
|
|
|
بش دیقه دِدیر دُوز بیر اولاخ ذیکره خییالین
خوش گل دمیسن ایندی کی گلدیرگئجه یارین
|
|
|
|
|
ماهی به دریا می زند ، شاید دلی دیوانه شد.
|
|
|
|
|
منم آن کویر
که به باران گفتهام:
دوستت دارم!
آری؛ دوستت دارم
و دیگر،
بر من نبارید
و تنم خشکید
|
|
|
|
|
هزار لحظه، همزمان ز من تردّد کرد...
|
|
|
|
|
خداوندا غم دل با که گویم اگر یار نباشد.....
|
|
|
|
|
دو گرگ زیر ابروهات
به دنبال دل میشم
به چنگ آورده ای میش و
دریده سگ ، شبانم را
|
|
|
|
|
جوشَنَش را کنده فریادم ، زبونِ خان ترس
|
|
|
|
|
بند دل را چشم زیبایت به منزل می کشد
|
|
|
|
|
ای قلم دارم مناجات دلی یاری بکن
عاشقانه یک غزل را از دلم جاری بکن
جای جای زندگی سرشار عشق وعاطفه
|
|
|
|
|
هم مدرک و زور و اعتباری پارتی
|
|
|
|
|
ای قوم فرو خفته، به دامان تقلب
ای رشد و نما یافته با خوان تقلب
یک عمر شنیدیم شما
|
|
|
|
|
گفتم که به ذات خویش زیباست!
|
|
|
|
|
ای که گفتی آسمان را دارم اما بال؛ نه
چون عقابی خسته هستم؛گرچه بی چنگال؛ نه!
ای که گفتی اصل ز
|
|
|
|
|
دل و عقل و دین و ایمان همه بر سرِ تبانی
تو ببین مرا سر آخر به کجا که می کشانی!
|
|
|
|
|
خسته از یک انقلابم ،خسته از دینم نکن
|
|
|
|
|
نبش قبر می کنیم
خاطره ها را
زخم ها
گوربه گور می شوند
✍
شیدا_شهبازی
📚
خوشه_خوشه
|
|
|
|
|
می ترسم پشت سرمو
برگردم و نگاه کنم
حتی اگه خودت باشی
دوباره اشتباه کنم
|
|
|
مجموع ۴۴۷۲۸ پست فعال در ۵۶۰ صفحه |