يکشنبه ۴ آذر
اشعار دفتر شعرِ مجموعه شعر "زندانی خویش" شاعر حسن پوررضایی
|
|
ای کاشکی همواره بودم جاي چشمت
بودم همیشه، هرکجا، همپای چشمت
هر کس چو من چشمانِ شهلایت ببیند
...
|
|
|
|
|
جار و جنجال، چه معنی دارد؟
شِکوه از حال، چه معنی دارد؟
ادّعا کردنِ هر اوجِ بلند
...
|
|
|
|
|
من با تو چو آیینهی یکرنگ و زلالم
هر چند که در عشقِ تو، سرشارِ خیالم
ای سوسنِ صحراییِ همواره بهاري
|
|
|
|
|
چون شما را دارم، ای جان، خوشترین بابا منم
راضی و خوشحال و ثروتمند در دنیا منم
پنج مروارید دارم هر
|
|
|
|
|
در سالروزِ آمدنت، اي گُلِ وفا
اردیبهشت آمد و من دست بر دعا
امشب، چقدر یادِ تو جاريست در دلم
...
|
|
|
|
|
عشق چون آمد، وجودم ناگهان آتش گرفت
با حضورِ شعلههایش، جسم و جان آتش گرفت
راحت و آسوده بودم، گرمِ
|
|
|
|
|
چرا گلایه میکنی ؟ عزیز و نازنینِ من
همیشه شادمان بمان، قشنگ و بهترینِ من
شکوفهي بهار شو ، هوايِ
|
|
|
|
|
تویی افسانهی زیبای این خاکِ کهن، سیمرغ
که داری با خودت دنیایی از آیین و فن، سیمرغ
بیا کاری بکن ما
|
|
|
|
|
هرجا که باشم، یادِ تو در قلب، جاریست
با بودنت، دنیای من، شاد و بهاریست
دنیای من، دنیای رنگینیست ا
|
|
|
|
|
عیدت خجسته باد، ای دلبند زیبا
ای آتشین آلاله در آغوشِ صحرا
خواهم که پیش از دیگران این را بگویم:
.
|
|
|