چهارشنبه ۸ آذر
شعر مسمط
|
|
درخت خشکم و کم کم تبر رسد بر ما
نشسته ام به صف مرگ، بی کس و تنها
بتاب بر من خسته ببین مرا اینجا
|
|
|
|
|
شعری از قدرت الله حاجی پور ( تهمت )
نفرین شود هر کس که تهمت میزند بردیگری
آرامشی خواهد ز خود بر دی
|
|
|
|
|
حال یگانه دائما اینسان نمی ماند
|
|
|
|
|
بر بستری از عطر نمناک شب و بیشه
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه
در انحنای جاذبه، از عمق اندیشه
|
|
|
|
|
تو که بیزوالی،
همیشه زلالی،
بگو با چه حالی،
به اینجا رسیدی؟
......
|
|
|
|
|
عطر دستان تو از بس که طراوت دارد
حس چشمان تو از بس که نجابت دارد
عمق هر حرف تو از بس که صداقت دارد
|
|
|
|
|
پَر زَد از بامَم اگر مرغِ سفید ،
برّه هم دنبالِ مرغک ، پَر کشید ،
|
|
|
|
|
نابغه ای بیگمان دست به تکوین زده
|
|
|
|
|
گُلِ صدق و صفا را دائماً بر باد میخواهد!
هوای سرکشِ عمّاره را آزاد میخواهد!
|
|
|
|
|
تو لحظهی اعجازی
تو شور سرآغازی
تو لذت پروازی
رویای تو را دارم!
......
|
|
|
|
|
سری بر آسمانِ عشق، شهبازی نمیساید!
دمادم مادرِ گیتی، جنینِ درد، میزاید!
|
|
|
|
|
از درختِ دلِ من، سیبِ تو نارس، افتاد
رازِ ما بود که بینِ کس و ناکس، افتاد
|
|
|
|
|
در ماتم ِ فخر ِجهان _با دو امام ِ شیعیان _اهل ِزمین وآسـمان _در سه مکان دارند عزا
|
|
|
|
|
گاهی بیا از کوچهء قلبم گذر کن
در عالمِ رویا شبی با من سحر کن
|
|
|
|
|
رویت شُکوهِ جلوهء یک باغِ باصفاست
گیسویت آبشارِ فریبندهای جداست!
|
|
|
|
|
سلام معشوقه نازم، تمام شوق پروازم
سلام زیبای رازآلود، تجلی بخش اعجازم
منم آن عشق دیرینت
|
|
|
|
|
هزار برگم و من تمام خط خطی ام ...
|
|
|
|
|
شمعم به دلم آتش عشق تو فروزان
گر جرم من عشق است بسوزان بسوزان
|
|
|
|
|
من غروب غم نخستینم
اهل شب پرسه های غمگینم
قصه ی ناتمام یک مینم
دفن در سایه های سنگینم
|
|
|
|
|
عابد و زاهد به خطا می روند
مسجد و محراب ، چرا می روند...
|
|
|
|
|
حالِ بیمارِ دلم را دید و رفت
|
|
|
|
|
ای که اسم اعظم تو قاضی الحاجات ما
وی حریم با صفایت . قبله ی اهل ولا
|
|
|
|
|
رسم است ،راه خود روی و کینه در جهان
ظلم و جفا و کینه ، مرا کی دهد امان1
از
|
|
|
|
|
خدا ، خدا ، خدا ، خدا ، منم گدا ، منم گدا
گداي كويَت اي خدا ، تو را همي زند
|
|
|
|
|
جان عالم به فدایت ، یا
علی موسی الرضا
یک نظر کن بر گدایت ، یا
علی موسی الرضا
|
|
|
|
|
با یک نظر بخواندی حرف نگفتهام را
مفتاح شد نگاهت این قفل بستهام را
|
|
|
|
|
ایستورم بیان ائدم من ، سیزه شعر طنز و قندی
بودی وضعی آی جماعت ، هامی بانک کارمندی
|
|
|
|
|
ای قلبیمون صفاسی ، شه کربلا ، سلام
عطشان ئولن قتيل ذبيح از قفا ، سلام
|
|
|
|
|
به سر کرده جهانم چادرِ ماتم
شتابان می رود در پستویی از غم
به زانو آمده خورشید هم کم کم
از این
|
|
|
|
|
منم ، آن که بر ، عشقت هستم ، اسیر
امیرم تو هستی ، وَ نِعمَ الأَمیر
|
|
|
|
|
اي مهر پرتابان من اي جان جانانم حسین
سوز تو شد بر جان من اي جان جانانم حسین
|
|
|
|
|
شعله به عرش می زند زمزمه ی عزای تو
|
|
|
|
|
"جانِ جهان"
ای همه جان من مرو
جان جهان من مرو
روح وروان من مرو
شوربیان من م
|
|
|
|
|
مثل
حسین ، عالم امکان ، ندیده است
(خیلی
حسین ، زحمت مارا ، کشیده است)
|
|
|
|
|
هست مولانا علي جبريل را آموزگار
لاَ فتىَ الّاَ علي لاَ سَيف َ الّاَ ذوُالفقار
|
|
|
|
|
"سرایِ مهر"
ببین بر سر تلی آوار دارد
برآن آیینه اش زنگار دارد
سخن درسینه اش بسیار دارد
|
|
|
|
|
مبارک باد بر موسی بن جعفر
|
|
|
|
|
دلخور از دست مردمی حالا
مانده ای در میان آدم ها
بغض کردی عزیز من اما
فصل خوبی برای باران نیست
|
|
|
|
|
ای دست رحمتت به بلندای رود نیل ....
|
|
|
|
|
با تشکر مخلصانه از استاد حکیمی بافقی...
|
|
|
|
|
قصه ما فسانه شد...آفت دل زمانه شد...یار زما بیگانه شد...بیگانه صاحبخانه شد...از قبل دودسته گی
|
|
|
|
|
الا ای آن که دنبالِ خدای عشق میگردی!
جهانِ خواستن را پا به پای عشق میگردی!
|
|
|
|
|
تهمام حسرت و هوس
فقط تویی هرچی تو کهس
ئرای تو کیشم من نهفهس
یی روژ نکیشی لیم تو دهس
گلباخیگ
|
|
|
|
|
ماه وشهاب من شدی
ای شب پرنیان من
|
|
|
|
|
حال که قرن کهنه ای ساز عبور می زند ...
|
|
|
|
|
قلّهای هست، نامِ آن عشق است
باعثِ هستیِ جهان عشق است
شور و مستیّ و جانِ جان، عشق است
نامتان بر س
|
|
|
|
|
فَقُل بِاِسمِ علی لا اله الالله
|
|
|
|
|
خالق دفتر تویی......سرور و مهتر تویی....از همه بهتر تویی.....من چه منم تا تویی
|
|
|
|
|
سبز می شد همه جا مثل بهار اما حیف
می وزید از همه جا عطر نگار اما حیف
|
|
|
|
|
زنگ زدم به گوشی ات با همه تیز هوشی ات
می شنوم خموشی ات جان پدر کجاستی
|
|
|
|
|
او ناخدای عشق و من، یک کشتیِ بی سرنشین
سبزِ نگاهش هست بر، انگشترِ خلقت نگین
|
|
|
|
|
به شاعر میدهد الهام، چشمانِ غزل خیزت
حدیثِ باده و جام است آن لب های مِی ریزت
|
|
|
|
|
شدم آن عاشقِ محروم که دل بر تو سپرد
تارِ جان را غمِ هجرانِ تو در چنگ فشرد
|
|
|
|
|
در قفس حتما شود یک مرغِ ماهیخوار خوار!
می بَرد حتّی الاغی خسته با اجبار بار!
|
|
|
|
|
سینهء سوخته و چشمِ حقیقت بین کو؟
آن پری رو که به کفرش شده ام بی دین کو؟
|
|
|
|
|
عدّه ای اسب سوارند، کما فی السابق!
ملّتی هم سرِ کارند، کما فی السابق!
|
|
|
|
|
گفتم که گریه دارم، از عشقِ تو شب و روز
از هجر مانده بر دل، زخمی عمیق و جانسوز
|
|
|
|
|
يا صاحب الزمان(عج) اگر عمرم تمام شد
از فرقت1 تو بود ،كه صبحم چو شام شد
آن حرف ح
|
|
|
|
|
بگو خدا به آنچه سرشت برگردد...
|
|
|
|
|
قسم وِ غربت جومه ایواره
که دِ عالم فقط غصه میواره
|
|
|
|
|
قبل مردن دو بیت بی میلی
قبل مردن عوارض دارو !
اول اینجا بخواب بعد بمیر ...
اول اینجا بمیر بعد بگو
|
|
|
|
|
بکار نطفه ی حسرت که آه زاده ی عشق است
|
|
|
|
|
یک هفته ای بیا و، چون ما بشو چِل و خُل!
با گوسفندهایت، غلتی بزن در آغل!
|
|
|
|
|
لیلا2 تو بیا ، مادر به بَرَم
بنگـر زِ برت رو در سفرم
لیلا من اگر
|
|
|
|
|
شعله به عرش می زند زمزمه ی عزای تو
|
|
|
|
|
رنگ، از روی بچه ها رفته
مهربانی از این فضا رفته
کفر باشد، ولی خدا رفته
زن نباشد چنین شود خانه!
|
|
|
|
|
آشیان پرنده بودند و...
لاشیان ِ برنده بودند و
مثل ما کم نخورده بودند و ...!
تشنه های به خونمان
|
|
|
|
|
امروز هم آشفته ام
از درد دوری گفته ام
در حسرتش دُر سفته ام
سرشار از ناگفته ام
در تخت دیبا خف
|
|
|
|
|
بچه بودم با پدرم اومده بودم تو حرم
|
|
|
|
|
شبیه بوته های یاس بودیم
پر از عطرِ خوشِ احساس بودیم
به روی عشقِ هم حسّاس بودیم
برای بوسه ای وسواس
|
|
|
|
|
به ظاهر وصله ی ناجور بودیم
یکی شیرین، یکی هم شور بودیم
|
|
|
مجموع ۲۰۸ پست فعال در ۳ صفحه |