چهارشنبه ۳ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ تراوشات مغشوش ذهن متوهم من شاعر سعید صدقی
|
|
باغی که بی صاحب شود دنبال رد پاست
|
|
|
|
|
انگشت به حلق خاطراتم کردم
|
|
|
|
|
کاسهی چینی زمین خورده
آه...ای تکه های ریز عبور
ریزتر هم ازین نمیگردی
«چمدانیزه» شو برای عبور
|
|
|
|
|
درخت خشکم و کم کم تبر رسد بر ما
نشسته ام به صف مرگ، بی کس و تنها
بتاب بر من خسته ببین مرا اینجا
|
|
|
|
|
شب خوش بخواب ای خواب من امشب نگهبان توام
|
|
|
|
|
قران قران طلبیدم محبت از تو و تو
تومان تومان به سخاوت نکش روان مرا
|
|
|
|
|
آفتاب غزلم سر نزده کرد غروب
روز من مثل شب و...سایه و تصویری نیست
|
|
|
|
|
مانند اوکراینم غریب و خسته و تنها
پوتین خود را از میان مغز من بردار
|
|
|
|
|
نطفه را بسته ام از چرخش دست و قلمم
و تو غم های مرا حامله ای! میزایی...
|
|
|
|
|
گرم کن دست مرا با «ها» نشد با «هوی» خود
با نگاه سرد تو قلبم چنان تبریز شد
|
|
|
|
|
با شعر سخن گفتمت حالا که مجال است
من من م م من پیش تو من الکن و لال است
ما طفل کلاس اولی عشق تو،
|
|
|
|
|
سحر صد هزار و یکشبی و
شهرزاد میان قصه ی من
دامن از چه می دهی بالا
با تو بی ابتذال می جنگم
|
|
|
|
|
جستی و نشستی و گسستی و شکستی
ما نیز برستیم و تو انگار نه انگار
من «ما» شدم و تف به «شمایی» که «ت
|
|
|
|
|
شعر ها گفتم برایت، بیت ها پوسیده اند
رفتی و درگیر این دیوان و دفتر نیستم
|
|
|