يکشنبه ۲ دی
اشعار دفتر شعرِ مچاله 3 شاعر حسن جعفری
|
|
از خدا پرسید روزی بنده ای...
|
|
|
|
|
گفته بودی که کنم پر هم دنیایت را
خالی از غم بکنم آن دل تنهایت را
|
|
|
|
|
ببار ابر شمالی برای شالیزار
شبیه گریه عاشق به شوق یک دیدار
|
|
|
|
|
یک عدّه به دربند گروهی در بند
اکرام و مرام و معرفت کیلو چند
با نام خدا برای خود نان بستند
تحر
|
|
|
|
|
بار غم زندگی کشیدن دارد...
|
|
|
|
|
....
در خانه باش و شکّر حافظ بخوان، بخواب
شیرین به فال خسرو پرویز بگذرد
یلدای عاشقی به خیابان
|
|
|
|
|
ایران من ایران من ایرانم ایران / ای جاودان و سبز نامت هر بهاران
رود خروشان ارس دانی چه گوید...
|
|
|
|
|
کاری بکن که هیچ نبینم تو را برو/ حتی اگر به مرگ شدم مبتلا برو
|
|
|
|
|
از همه چیز بگذرد آن که ز تو گذشته است....وای به حال آن که او دل به دل تو بسته است
|
|
|
|
|
از این دگرگونیِ در فرهنگ بیزارم.....
|
|
|
|
|
بگو چه شد که دل از من بریدی و رفتی
به روی خاطره ها خط کشیدی و رفتی
|
|
|
|
|
شبیه خون خدا سمت یار می آید.....
|
|
|
|
|
دلم چگونه به مشتت گرفتی و بردی.....به هر طریق که بوده مرا تو آزردی
|
|
|
|
|
فکری به سرم آمد تا از تو شوم دور........
|
|
|
|
|
رفتی نگه به پشت سرت هم نکرده ای
از این غریب یاد تو یکدم نکرده ای
رفتی چه بی خبر زکنارم چه گویمت
|
|
|
|
|
تنها دلیل بودن من بی گمان تویی
قصدم ز طرح کردن این گفتمان تویی
|
|
|
|
|
شمال ابری چشمت شبیه شعر سپید
ببار و خیس نمایم بدون یک تردید
|
|
|
|
|
فال قهوه یا چایی فرق آن نمی دانم
حافظی بیار این بار فال من از آن درآر
|
|
|
|
|
دور از تو امید
............. رخت بر می بندد
یادِ تو چو رفت
...............
|
|
|