تن از درد تو می سوزد درون استخوان پنهان
صدای گریه ات جاری ست در صوت اذان پنهان
نهان کردند خاکت را و خاک از هیبتت لرزید
تو بودی پیش تر از عرش در روح زمان پنهان
نه تابوتی، نه تشییعی، نه نامی از مزار آمد
شکوهت را خدا بنوشت در لوح جهان پنهان
تو ای پیدا ترین پنهان، تو ای آغاز بی پایان
تو جانی در تن عالم، که هستی بی نشان پنهان
نبی می دید در چشمش، حقیقت را نهان از خلق
که پیش چشم او بودی ولی از دشمنان پنهان
نه آثاری نمایان شد، نه سنگی ماند بر تربت
که رازت را علی می خواست در بعد مکان پنهان
به تابوتی که شب برداشت، عالم سر فرود آورد
که در خاموشی آن شب، نماز عاشقان پنهان
به نامت مادری معنا گرفت، اما چه غمناک است
که شد تفسیر تو در واژه های بی زبان پنهان
به چشمان حسن آموخت بغض بی صدایی را
که باید گریه ها باشد، چو رازی در نهان پنهان
و دختر بود و خاموشی و شب بود و دل مجروح
که زینب چادرش را بست با اشکی روان پنهان
تو رفتی و قیامت را، نهان کردی به جان نسل
که باشد در تبارت، آتشی از دودمان پنهان
تو را تاریخ با در، با سکوت شعله ها سنجید
که سر بر کرد از آن آتش قیامی جاودان پنهان
نخواهد ماند جریانت نهان، ای فاطمه، هرگز
که می تابد حقیقت چون خدا بر هر کران پنهان
حقیقت را بدان شاعر، که می گردد عیان روزی
به دستان پسر، آن حجت صاحب زمان پنهان
طبعتان جوشا
زبانتان گویا
قلمتااان نویسا
هزاران درود