چنان عاشق شدم که دیگر قصه نه ؛ افسانه بودم
نیمی از عمر را گرد شمعی بی وفا پروانه بودم
بی وفایی کرد و رفت و با رفتنش دیوانه گشتم
در کوچه های آشنای شهر ِخود آواره گشتم
شدم شاخه گلِ پژمرده ای در دستِ مرد بی حواسی
حروف پاک شده بر تخته سیاهِ یک کلاسی
چگونه توصیف کنم خرابیه آن لحظه ها را
وقتی میدیدم کسی پوشیده رنگ لباسه تو لباسی
بعد او چون جواب دعاهایم را نداد ؛ با خدایم قهر گشتم
چند صباحی بنده ی بی خدایی در این جهان و دهر گشتم
از پس این بی خدایی ؛ درها پشت هم به روی من بسته میشد
روح آزرده ام غریبانه از تنم عاصی و خسته میشد
دوری از درگاه حق ؛ غرق در چون و چرایم کرده بود
با هزاران اسمِ آشنا ؛ بی کس و تنها رهایم کرده بود
خدایم امشب سویت آمدم که از نو مهر تو خواهم
ابر پرباری شوم از توبه ام تا صبح ببارم
خدایم هنوز هم شور او در سینه دارم
هنوز هم دل در کف آن یار دیرینه دارم
نه مستی خواهم و نه مِی که سر کشم من
کمک کن زیبا رخم را عاقبت در بر کشم من
شعر : علیرضا دربندی
پ ن : ضمن تشکر از مدیران و کارشناسان محترم سایت و محفل وزین شعر ناب که قالب ترکیبی را به رسمیت شناخته و در آیتم های انتخاب قالب خود جای داده که متأسفانه در اکثر سایت ها این قالب بسیار محبوب وجود ندارد
در رویکرد جدید شعر فارسی امکان ترکیب قالب ها وجود دارد که قالب هایی مثل رباعی غزل... رباعی قطعه... رباعی قصیده و رباعی مثنوی را می تواند در خود جای دهد و به طور کلی به آن ترکیبی گفته می شود
شعر مرد بی حواس یک رباعی مثنوی است که در قالب ترکیبی طبقه بندی شده
با سپاس و احترام
علیرضا دربندی
نهم خرداد ماه چهارصد و چهار
دست حق یاور و همراهتان