بانوی ازلی تقدیم می کند
تنم بوی شهریاری که از ملک خویش رانده شده ،می دهد
وفسیل ها به شکستگی استخوان دست هایم حسادت می کنند
و پری های دریایی عاشق باکرگی
دختران پیر
در روستایی که سگ ها با دیوها معاشقه دارند، می شوند
در روستایی که پرندگان
جای زنان شیر دوش
گاوهارا به سمت یوخ قبیله ها راهی می کنند
تنم بوی خرناسه ی درندگان
بوی زوزه ی سگان شکاری می دهد
پیش از آنکه راز نطفه ی جنین ناقص را
عقرب ها به سمت قطره ها افشاء می کنند
پیش از آنکه سگال سگ ها
وجاهت خصم دیوها را بر انگیزد
تنم بوی اشک سنگی ست در مجاورت خاری نهفته
در مجاورت غنچه ای که هیچ ربطی
به مادران حجله ندیده نخواهد داشت
تنت بوی کدام باغ ورای سگال فصل هاست ؟
آنچنان که خندان پادشاهی
جهان گیر چشمهای نابینایی خواهد بود
آشفته می شوم در سرای فردوسی که
بامدادرا در خواب چشم جنین ناقص حرام می کند
نوبت ، به تن که می رسد ؟
که بوی عشرت را ارزانی سروران گلشن کنی
هیچ نخلی مهانسرای تن تو نخواهد شد
تنت بوی جغدهای مسموم
پنهان از چشم خفته
لیک لبیکی در ذات آفتاب نداشت
لیک عاجز می شوم از ستاره هایی
که مدام در تنگنای تن من می سوزند
عاجز می شوم از عبور چنبر گردن و قیفال
جایی که ضمیر اقبال به استقبال
پرتو تن ها خواهد رفت
محمدرضا آزادبخت
خضر وار به من بگو تنت بوی خاموشی می دهد
قبل از آنکه اقلیم ها غارت گر تن من شوند
بسیار زیبا و سرشار از احساس بود