شُشهایِ مَشیانه شد مرا زهدان
آه کشید و بالیدم
دَم برآورد و در نفسهایش روییدم
و دیدم:
آبِ حَیوانِ کَیومرث
که میخروشد در جانِ آوندانِ پایِسته
غریوش رگانم را به ضربانِ "رفتن" میتَپاند!
پس گسستم
برچیدم پیوندها از برگوبارم
و رخوتِ خوابآلودِ گیاه را بجنباندم...
تا کز جای جنبیدم درگرفتش وزش
فتاد بر تنِ ایستایی تنش
زدودمش غریزانه
که نبودش هنوزم اندیشه
فقط کَیومرث که نعرهاش نبضِ "رفتن" بود...
غریب در مبدأ، غریب با خودم، غریب از مقصد
هستندهای که هیچ نمیداند از هستش
فقط رفتم
بیآنکه بگویَندَم
که تو اوّلین خونی
ز هرآنچه به زاد خواهد آمد جهان را از بطنِ مَشیانه!
نگفتَندَم که تو
در ذاتِ خود هوایِ وزیدنهایی
گاهی ناخودآگاهِ یک آهی
آری
تو ربالنوعِ بادی
و نَفْخهیِ شیپورِ آغازِ آیین!
که فراخِ سینهام چاکیدش
بازدمِ طوفانها را برجَهیدش
و بردَمیدش بر صور!
صدا بر فقراتِ ایستادهمردگان نوسان انداخت:
هان! زندگی
دریافتم هستم را...
هان ای مَشیانه ای مَشی
باید بِشِناسانم بر همه نَفْسِ باد را
پِی افکنم بنیانِ معبدِ بادها!
هان ای کَیومرث
همانا که مرا هماره "رفتن" باید
باید بروم تا بُکُنم بر کُنهِ این دنیایِ کژآیین رسوخ
نه بحری نه چکادی
نیست ایستی برایم
ولو اگر در ژرفایِ درّههایم
بال منم باد منم؛ ز پرواز هم سبکبالترم!
مَشی من دیدهام
خِیلِ حرمانزدگان معبد را میآکَنَند
اگر هوایِ تازه با خود نَبَرم
نَوَزم آه حنّاق میشود!
بی من خفقانست فقط
ابرِ ایستا خاموشیِ آسمانست فقط
مَشی پس میوزم
که نَسیمانِگی بِهآیینیست:
نو، خنک، آرام، نوبهنو، در گذر، نوازشگر، باز ز نو
نو که مانداب نمانَد نمانَد لَختِگی!
نو کَیومرث، نو...
قصدم نقد نیست بلکه سباه مشقی ست برای یادگرفتن
یک اصل هست در ریاضی
برای کشف عدد صفر بایدقبلش 9 عدد دیگر را کشف کرد
حال برای کشف این شعر عمیق و زیبایی ش باید در چیزها ی دیگر در ان تحقیق کرد
شعر با مشیانه شروع می شود نام دختر کیومرث
کیومرث از شاهان پیشدادی اولین آریایی وشاید بگویم اولین پیامبر ایران زمین بعد از ادم و شیث
بنا به طوری که معلوم است کیومرث کسی است که مابین نوح وشیث زیسته است و قراین دیگر حاکی از این است کیومرث از نوادگان نوح است بهرحال اولین کسی ست در سرزمین ایران بوده است به نظرم حدود هشت هزار پیش در پیشوا ی امروزی ورامین زیسته است وبعد ها به کوه دماوند رفته است
مشی و مشیانه از فرزندان کیومرث بوده اند که از روییدن گیاه ریواس به دنیا امده اند باید بگویم این گیاه در مناطق غربی ایران گیاهی مقدس است که معروف به سور پاست
ششی که زهدان می شود تصویری بکر و فوق العاده قوی
در نفس روییدن
برچیدن پیوند
کار استاد اسدزاد تصویرسازی و ترکیب سازی بکر وقوی و غیر منتظره است و حقیر سر تعظیم فرود می اورم
غریب بودن با سه موضوع
مبدا و خود و مقصد که کل زندگی بشر در این فلسفه خوابیده است خود مبدا و مقصد
نهایت تلاش برای بیگانگی با محیط اطراف و خود
شاعر نوعی غریب وارگی در این موضوعات می بیند
هستنده ای که هیچ نمی داند از هست ش
کسی که وجود دارد ولی از وجود خود بی خبر است
این یک خط مش فلسفه ی عمیق است
یک فلسفه ی خاص
یک نوع فلسفه بیگانگی و غریب وارگی با وجود خود
به نظرم قهرمان راوی سیامک است که بدست فرزندان اهریمن خونش ریخته می شود چون قبل از مرگ کیومرث اولین کسی که خونش ریخته شد سیامک بود نه کس دیگر
از ازدواج مشی و مشیانه پسری به نام سیامک و دختری به نام سیامی به دنیا می آید
رب النوع باد
نفخه ی شیپور
معبد باد
فراخ سینه چاکیدن
بازدم طوفان
تصاویر زیبای دیگری بودند که مرا به وجد اورد و متحیر کرد احسنت به این ذوق و قریحه
شاعر شاه نشین این شعر است از تولد و خود و مرگ خود بیگانه می شود تا به جنگ کژ آییننان برود
تا به جنگ قاتلان سیامک فرزند مشی و مشیانه
بهر حال بنده قصدم نقداین شعر زیبا و قدرتمند نیست و نخواهد بود بلکه خواستم در خدمت استاد یاد بگیرم بقیه تحلیل را به استادان و دوستان می سپارم اگر کمی و نقصانی بود مرا ببخشید
محمدرضا آزادبخت