دوشنبه ۱۲ خرداد
|
دفاتر شعر آرمین اسدزاد (الف)
آخرین اشعار ناب آرمین اسدزاد (الف)
|
خاکی که بر آن بالیدم
پوشانده بود
ریشهیِ بیدی کهن
که یوزانِ سیاه
سایهسارانش را
مأوایِ مغازله میدانستند.
خاکم تَر بود
سرخ را میلیزید
و میچشید طعمِ فلز؛
کور بود و کَر
که اینجا معاشقهها
پِیآمدیست ستیزه را!
اینها... اینجا مرا واداشت
به رویاندنِ چنگال
در سرپنجههایم!
که عهدِ استحالت بستم
و شلاقِ ایمانم را
بیازمودم
به تعمیدِ خونِ تو:
سیاهِ سیاه.
در کورهها
گداختم آرواره را
تا که پولاد بپوشد فکّم!
و دندانهایِ نیش
که اریب
کشیدهام سنباده:
مُصَرَّح نیزههایم را ببین!
میخواستم تو را
تو را تن به صد
بروبم گلّههایت را!
در ضیافتِ انقطاعِ اندام
و شکستِ استخوان
جیغ شدی و هِی تَرَق
فروپاشیدی
گسست مهرهها.
میلیسم لبانم را...
حال که هستم من
در تلاقیِ غُرّش و بُرّش،
در لذّتِ انتظار
از برایِ کشیدن به صلابه...
باید ببینید
ببینید که من
احتضارِ خاک
احتضارِ این لالیده خاکم من!
ببینید که من اکنون
در برهمتنیدگیهایِ میل و مرگ
آنچه میخواستم را یافتهام
پیکرهای آزادم.
|
|
نقدها و نظرات
|
سلامم بر شما سید نازنین قدمرنجه فرمودید باشد که اگر اندک بینشی از شعر و هنر هست مرا، بتوانم که منتقل کنم یا حق | |
|
سلامم بر برادر آزادم منت گذاشتید با حضورتان که وزن دارد و بنده را نواختید چنان که موسیقی شد نمیگویم چیزکی جز آنکه باشد که شایسته باشم و شایستهتر شوم یا حق | |
|
درودم بر بانوی واژهها منت گذاشتید بر سر بنده که قدمرنجه فرمودید با این گلانی که از دامانتان فرو میریزد... و بله میل و مرگی که آزادی را به ارمغان آورد پس از استحاله کل سخن همینجاست | |
|
سلام مجدد بندهنوازی فرمودید... مراتب امتنانم را پذیرا باشید اما در مورد اون سوال اساسی: اول باید به چیزی بپردازیم سالهاست دیگر در شعر فارسی موجود نیست! آن هم نقد ادبی و نظریه است که خاموش مانده... مخاطب عام یک نظر میکند و آنچه را که درمیابد میخرد اما اگر مثلاً نقادان حرفهای باشند که اشعار را بسنجند و بگشایند، مخاطب عام تحت تاثیر آن نقد پی میبرد که شعرای دیگر یا گونههای دیگر هم هستند که ارزش مداقه و مطالعه دارند. بعد هم تا قسمتی شبکههای مجازی باعث شدهاند تا مخاطب به دنبال راحتالحقوم باشد... دیگر ادامه نمیدهم این لیست را جز آخرین مورد که آخر در این اوضاعی که ما را فرو بلعیده، کی حال و حواس و حوصلهی شعر و شعور و معنا را دارد؟! ولی حالا همین را با شعر جهان بسنجید: مثلاً پل سلان که عنوان تاثیرگذارین شاعر متاخر را به دوش میکشد: در فروپاشی زبان میسراید؛ یعنی هیچگاه دریافت کامل اشعارش ممکن نیست چه برسد به غامض یا پیچیده! پس چگونه به چنین جایگاه والایی رسیده؟ در پرتو نظریه پردازانی ادبیات را تازهبهتازه تئوریزه میکنند و نقادانی که اشکاف میاندازند به جان اشعار و مخاطب عام را از بار آن اثر آگاه میکنند... ببخش که تا این حد خلاصه کردم، عرصه و مجالی نیست برای بیشتر پرداختن متاسفانه. | |
|
درود شاید بتوانم در حد وسع خود به عنوان معلمی که سی سال ادبیات تدریس کردم جوابی کوتاه به سوال تان بدهم بارها شنیده ایم که شعر رستاخیز کلمات است و اما در کنار این رستاخیز کلمات آنچه بر دل می نشیند فقط صورخیال بازی با آهنگ کلمات نیست باید کلماتی که از دلت برمی خیزد تصویری باشد که جامعه آن را با تمام وجودش حس می کند شاعر وقتی شعرش فراگیر می گردد که شعرش انعکاسی از فرامن درونش باشد اغلب شعرا شعرشان انعکاس تجارب فردی است نه جمعی .البته در تحلیل گفتمان شعری باید به حاشیه رانی برجسته سازی برخی نگرش های که از سوی جریانی خاص بزرگنمایی یا کوچک نمایی می شود توجه کرد امروز ۲۵ اردیبهشت مصاف با پاسداشت فردوسی است و چه بهتر از سند هویت مان شاهنامه مثال بزنم که وقتی فردوسی شاهنامه را به محمود غزنوی عرضه کرد مورد بی توجهی واقع شد و این خود عین حاشیه رانی در گفتمان حاکمیتی است از این دست مثال ها فراوان است کافی است جستجوی مختصری در تاریخ ادبیات فارسی داشته باشیم | |
|
درود و عرض ادب صریح و بیلهجه سیر روایی این شعر را واکاویدید و بازگو کردید مراتب امتنانم را پذیرا باشید دست حق به همراهتان | |
|
سلامم بر شما بزرگوار زبان بشود گناه کبیره؟ فقط در صورتی برایم پذیرفتنیست که واژگان یا ترکیبها در جای خود آرام نگرفته باشند؛ پس همصدا با شما عرض میکنم که حسن چینش واژگان و ترکیبات میتواند به جز کارهای دگر که در حوصلهی این مجمل نیست، حتی شعرآرایی هم بکند. و نه، اشتباهی نیست... واژهای مجعولست که از لیز نشأت گرفته... حضورتان را سپاس میگویم دست حق به همراهتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.