صفحه رسمی شاعر سید علیرضا دربندی
|
 سید علیرضا دربندی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | ۲ هفته پیش | شغل: | آزاد |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۱۵ |
تا کنون 10 کاربر 14 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
سروده های طنز بنده بصورت اختصاصی فقط در سایت و محفل وزین شعر ناب تحت دفتری با عنوان طنزواره منتشر می شود
تذکر : شعر طنز به دلیل لحن و ساختار و کلام مختص به خود
برای همه گروه های سنی مناسب نیست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
یک بنده مدام نفرین به بخت کم مایه می کرد
از زشتیه خود مدام به خدا گلایه می کرد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۵۱ در تاریخ ۷ روز پیش
نظرات: ۰
|
|
دیروز از دور دو نفر را دیدم ؛ چنان کبک خرامان و رمیده
چو نزدیک شدند یک پیرزن با مویِ افشان؛ جوانی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۴۱۶ در تاریخ ۹ روز پیش
نظرات: ۰
|
|
تو خیابون یه جایی روی دیوار دیدم نوشته
هر کسی بچه زیاد داره جاش تو بهشته
...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۷۷ در تاریخ ۱۰ روز پیش
نظرات: ۴
|
|
کارشناسی قد بلند که یک شبه بانمک و قندون شده
به کنایه میگفت قَد مرد ایرانی به اندازه قده سمندون ش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۳۰ در تاریخ ۱۲ روز پیش
نظرات: ۱۰
|
|
عزیزان باور کنید اجاق اگر کور باشد
بِه که در منزلی فرزند ناجور باشد ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۷۳۱۴ در تاریخ ۱۳ روز پیش
نظرات: ۲
مجموع ۱۱ پست فعال در ۳ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سید علیرضا دربندی
|
|
هورا تازه وارد چهارده سالگی شده بود اما اندامش بیشتر از سنش نشانش میداد ؛ یک زیبایی محسور کننده داشت که شبیه ش را فقط میشد در تابلوهای مینیاتوری به تاریخ پیوسته پیدا کرد چشمانی به رنگ دریا
|
|
|
|
یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد و خاک حاصل دیگری نداشت پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت مزار جدید بود ؛ از آنجا ک
|
|
|
|
پشت موتور رنگ و رو رفته اش نشسته بود و با عجله از بین ماشین های مانده در ترافیک حرکت میکرد باران به شدت میبارید و هر چند لحظه صورتش را پاک میکرد و اشک و آب باران با هم از صورتش
|
|
|
|
در حیاط خانه کلنگی ش که با شش پله از سرسرایش جدا می شد روی یکی از پله ها نشسته بود کامی عمیق از سیگاری که خاکسترش به اواسطش رسیده بود گرفت و در فکری عمیق تر فرو رفت چهرهای بسیار مخدوش
|
|
شنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۴ ۰۴:۰۳
نظرات: ۰
|
|
ساعت هشت و ربع یک روز گرم تابستانی است خورشید زورش کم شده و کم کم آماده میشود خسته از یک روز کاریه سخت شیفتش را با ماه عوض کند درب خانه اش را باز کرده و وارد حیاط خانه می شود میخواهد ب
|
|
مجموع ۶ پست فعال در ۲ صفحه |