صفحه رسمی شاعر سید علیرضا دربندی
|
 سید علیرضا دربندی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ | شغل: | آزاد |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۶۳ |
تا کنون 12 کاربر 26 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
سروده های طنز بنده بصورت اختصاصی فقط در سایت و محفل وزین شعر ناب تحت دفتری با عنوان طنزواره منتشر می شود
تذکر : شعر طنز به دلیل لحن و ساختار و کلام مختص به خود
برای همه گروه های سنی مناسب نیست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
من آن گل تازه که گمانم بود سَفیر عشقم ؛ همینقدر ساده
که دیدم یک کَس بهر خیانت مرا به یار دیگرش ...
|
این شعر را ۱ شاعر ۱ بار خوانده اند.
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۱۶۶ در تاریخ دیروز
نظرات: ۰
|
|
چنان عاشق شدم که دیگر قصه نه ؛ افسانه بودم
نیمی از عمر را گرد شمعی بی وفا پروانه بودم
بی وفایی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۱۴۰ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۷
|
|
علیرضا هستم و عزیزی ؛ علی صدایم میزند
رضایش را چه دلبرانه از آخرش خط میزند
ما که رضا هستیم ب ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۱۱۱ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۳
|
|
در فراز و فرود زندگی مثل همیشه در حال فرودم
بر تو دلدار قدیمی عرضِ سلام و عرضِ درودم
این تنها ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۰۵۱ در تاریخ ۶ روز پیش
نظرات: ۳
|
|
بدون تو ؛ تمام تار و پودم هیچ
همه زیان و سودم هیچ
آیه بی وحی نازل شده ؛ مسلمانت شدم
ایمانم چن ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۰۲۷ در تاریخ ۷ روز پیش
نظرات: ۴
مجموع ۲۵ پست فعال در ۵ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سید علیرضا دربندی
|
|
حاج فتح الله رو توی راسته فرش فروش ها تقریبا همه می شناختن ؛ از اون دست به خیر واقعیا نه از اونا که تا چند تا چشم ؛ کمک کردناشونو نبینه ؛ هیچ حرکتی نمیکنن از مؤمنی هم که شهره عام
|
|
|
|
سیامک رو همه محل می شناختن ؛ جوان شر و شوری که به هیچ خلافی نه نمیگفت و غزاله در همین محل زندگی میکرد و از قضا سیامک هم خواستگار پا به جفتش و عاشق و شیدای اون اما غزاله مدتها بود
|
|
|
|
هورا تازه وارد چهارده سالگی شده بود اما اندامش بیشتر از سنش نشانش میداد ؛ یک زیبایی محسور کننده داشت که شبیه ش را فقط میشد در تابلوهای مینیاتوری به تاریخ پیوسته پیدا کرد چشمانی به رنگ دریا
|
|
|
|
یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد و خاک حاصل دیگری نداشت پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت مزار جدید بود ؛ از آنجا ک
|
|
|
|
پشت موتور رنگ و رو رفته اش نشسته بود و با عجله از بین ماشین های مانده در ترافیک حرکت میکرد باران به شدت میبارید و هر چند لحظه صورتش را پاک میکرد و اشک و آب باران با هم از صورتش
|
|
مجموع ۸ پست فعال در ۲ صفحه |