صفحه رسمی شاعر سید علیرضا دربندی
|
 سید علیرضا دربندی
|
تاریخ تولد: | چهارشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۶۲ |
برج تولد: |  |
گروه: | عمومی |
جنسیت: | مرد |
تاریخ عضویت: | شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۴ | شغل: | آزاد |
محل سکونت: | بدون اطلاعات |
علاقه مندی ها: | بدون اطلاعات |
امتیاز : | ۸۶ |
تا کنون 14 کاربر 31 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند. |
درباره من:
سروده های طنز بنده بصورت اختصاصی فقط در سایت و محفل وزین شعر ناب تحت دفتری با عنوان طنزواره منتشر می شود
تذکر : شعر طنز به دلیل لحن و ساختار و کلام مختص به خود
برای همه گروه های سنی مناسب نیست |
|
|
|
اشعار ارسال شده
|
|
استاد کجایی که خرچنگ های مردابی باز شب نشینی گرفتند
بر انگشتره بی آبرویی از جنس آبرو و اعتبار نگینی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۲۴۱ در تاریخ دیروز
نظرات: ۳
|
|
شبی نشستم و در خیالم شهری ساختم
شهری عجیب و بی عیب و نقصی ساختم
شهر من شورا و شهردار نداشت
یک ف ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۲۲۳ در تاریخ ۲ روز پیش
نظرات: ۳
|
|
دل که ویرانه و بی خانه شده
اقبال که بی رنگ و کم مایه شده
یکبار هم که گفت مرا می خواهد
به تلافی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۱۹۹ در تاریخ ۳ روز پیش
نظرات: ۶
|
|
من آن گل تازه که گمانم بود سَفیر عشقم ؛ همینقدر ساده
که دیدم یک کَس بهر خیانت مرا به یار دیگرش ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۱۶۶ در تاریخ ۴ روز پیش
نظرات: ۴
|
|
چنان عاشق شدم که دیگر قصه نه ؛ افسانه بودم
نیمی از عمر را گرد شمعی بی وفا پروانه بودم
بی وفایی ...
|
|
ثبت شده با شماره ۱۳۸۱۴۰ در تاریخ ۵ روز پیش
نظرات: ۹
مجموع ۲۹ پست فعال در ۶ صفحه |
مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر سید علیرضا دربندی
|
|
امروز 4 دی 1382 است مرتضی وارسته باغدار معروف پسته که دارای سه فرزند شیره به شیره است به اصرار خیلی زیاد بهترین رفیقش عازم جیرفت است و حین رفتن دختر سه ساله اش به نام ستاره به طرز عجیبی بیق
|
|
|
|
حاج فتح الله رو توی راسته فرش فروش ها تقریبا همه می شناختن ؛ از اون دست به خیر واقعیا نه از اونا که تا چند تا چشم ؛ کمک کردناشونو نبینه ؛ هیچ حرکتی نمیکنن از مؤمنی هم که شهره عام
|
|
|
|
سیامک رو همه محل می شناختن ؛ جوان شر و شوری که به هیچ خلافی نه نمیگفت و غزاله در همین محل زندگی میکرد و از قضا سیامک هم خواستگار پا به جفتش و عاشق و شیدای اون اما غزاله مدتها بود
|
|
|
|
هورا تازه وارد چهارده سالگی شده بود اما اندامش بیشتر از سنش نشانش میداد ؛ یک زیبایی محسور کننده داشت که شبیه ش را فقط میشد در تابلوهای مینیاتوری به تاریخ پیوسته پیدا کرد چشمانی به رنگ دریا
|
|
|
|
یک باد بد موقع شروع به وزیدن گرفته بود و جز بلند کردن گرد و خاک حاصل دیگری نداشت پیرمردی که سر مزار نشسته بود از جیب کتش یک دستمال بیرون آورده و روی دهانش گرفت مزار جدید بود ؛ از آنجا ک
|
|
مجموع ۹ پست فعال در ۲ صفحه |