تعزیرات اعدام نمی کنی سلطان مرگ را؟ این روز ها طلب پول و پارتی میکند برای انجام وظائف کرونایی پرو بالش سوخته داسش شکسته باد استکی (چشمه ) درود برشما استاد گرامی بسیار سپاسگزارم از حضور ارزشمندتون مانا باشید
مَهدی ِ صاحب زمان با نینوا گوید سخن .. نوحه پَردازِ سرِ درنیزه ی صدچاک تن "وامحمّد" گو ز داغِ دل شده چون بی نَفَس اشک را باران کند پای گُلِ "خونین بدن" از مسیرِ سامرا تا کربلای منتظِر ... راه پیمایَد به شوقِ دیدنِ "دور از وطن" قرن ها دردِ یَتیمی..قلب و جانش را فشرد هر محرّم می رود پیشِ عزیزِ بی کفن زائرِ کوی حسینی ... طائرِ عرشِ بقا بیرقِ عبّاس در دستش ، دلش بی خویشتن تاستونِ عشق : ( هزار وچارصد و پنجاه و دو) سر ز پا نشناسد آن یعقوبِ چَشمَش پیرهن ذکرِ "محبوبی حسین" آغشته لب دارد مُدام آهِ جانکاهَش به یادِ خیزران کوبِ دَهَن .. شرحِ داغِ یک شهیدِ کمتر از شش ماهه عمر... طعنه ها بر صبرِ ایّوبی زده...حرفش نزن فکرِ هفتاد و دو پَرپَر لاله ی کوهِ بَلا... بُغضِ سنگینی ست برکولِ گلویَش صف شکن افکنَد تیرِ عطش سرهنگِ خورشیدِ جنون شبنمان ِ آه لغزد از جَبینِ نسترن.... چون رسد بردرگهِ مقصود...گریان ایستد واله ی برقِ نگاهش ، چشمِ آهوی خُتَن موجِ اقیانوسِ این تب برسر و رویَش زَنَد آیه ی سُرخِ تَبارَک (یاحسین) خوان انجمن طاهره حسین زاده (کوهواره)
بشقاب آرزوها. در اتاق کوچک خود بازی می کرد و از تاب خیالی بالا می رفت و از سرسره ی خیالی پایین و خسته به اتاق خود بر می گشت. نیازش گوشی بود و کتاب امیدش خدا بود و ثواب به گوش باش فرزند قاتلین شخصیت در راه اند فرستاده خدا را دریاب . ای آسمان گریه نکن غصه نریز مویه نکن زار نزن اشک نریز ۰۰۰ بشقاب آرزوها ... در راه است .......................... مهم نیست از کجا آمد..........ولی آمد...... نزدیک خانه شد ندا آمد فرشته صبر فرما که دختر یک دخیلی بسته برما برو بر او بده حُبّ الهی که او ناخواسته دور افتاد از ما فرشته وارد شد. س: سلام دخترم. دیشب شام چی خوردی عزیزم.؟ ج: چونکه من بابام دیر اومد .من خوابم برده بود.! این بشقاب رو بگیر.هرچیز دلت خواست آرزو کن. ... صدای درب منزل تَق..تَق..تَق... تَق..تَق..تَق... عکس و خبرنگار فیلم و تشریفات رنگ و موسیقی بوق و تبلیغات. برای A01 هدیه دیدید بچه ها کلاس موفقیت اینه . در مقابل فرشته خدا. موفقیت های پوشالی کلاس های تو خالی دنیای هزار رنگ ما چه امیدی چه احوالی ... فرشته فرمود بار الها آیا علی هم اینگونه کمک می کرد کسانی که خود سَنبُل شکستند کلاس موفقیت می گذارند....
شاعر محمد رضا خوشرو . فروردین ۱۴۰۰ امام علی فرمود :کوچک شمردن آن تا خود بزرگ نماید پنهان داشتن آن تا خود آشکار شود....نهج البلاغه حکمت ۱۰۰.......
السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین ایام سوگواری عاشورای حسینی تسلیت باد
سه کوتاهه از 3 گونه ی نو در گونه ی شعر تک 1. کشتی، غم بی خانمان بودن ندارد. 2. وای اگر عشق بی وفا بشود. 3. از خاطرم بردیّ و از خاطر نرفتی. در گونه ی هایکو(هایکو واره) 1. بی کران کویر/ تاریک روشن شب/ آه بغض های آسمان.// 2. آتش گرفته از رنج های شخصیِ کوچک/ پنهان، پشت سیگار/ قهرمان بالقوه ی وطن.// 3. ابرهای آمده تا زمین/ سرزمین بلند/ مات تماشا.// در گونه ی سروش 1. رنج دادی مرا به ناوک ناز/ رنج هایی که سالیان دراز.../ گفته ام بارها؛ بگویم باز:/ دست من نیست؛ دوستت دارم.// 2. آسمان بود و یک ستاره نداشت/ خانه ای جز پس از اجاره نداشت/ وضعش این گونه بود و چاره نداشت/ صاحب دل بود.// 3. و باز گل های آفتابگردان که باز می شوند/ آوازهای راز دل آغاز می شوند/ رو به سوی نور.// محمدعلی رضاپور
کوچ باید کرد..... از این دلتنگی سرد وغریب از همه نامردمان سخت قلب ،واقعاً عجیب رو به ییلاقی بباید رفت باشند مهربان بی خبر از حال احوال تمام ابن جهان کوچ باید کرد اینجا خانه ای آباد نیست هیچ قلبی مونس وغم خوار این گرداب نیست.. کوچ باید کرد... فهیمه روشن ضمیر.
کرونا ما بیماران کرونا را دریاب ای خدای ما تنها دوای درد ما علم تو باشد رهنما نگذار تا با خود روم خلوت کنم در گوشهای چون نیست دارویی مرا جز غصه و درد و بلا #محمد_باقر_انصاری
با زنگ های ساعتِ اخموی روی میز بیدار میشم بازم از یک خوابِ سینوسی از لابلای میله های سردِ کابوسم پرتاب میشم توی این دنیای ویروسی
حالا که بی حال و زمین گیرم کنار تخت حس می کنم زهوارِ مغزم، داره در میره پای چپم روی پدالِ خواب جا موند و.. پایی که با کفشای زیرِ تخت درگیره
دارم به روی سطح یخبندانِ کاشی ها.. سُر می خورم تا آسمونی که کمی صافه اینجا هوای خونه هم سرد و نفس گیره میخوام که بغضِ پرده این سرمارو بشکافه
گیجم هنوزُ راهمو تا کوچه گم کردم دنبالِ روحم توی این بیراهه می گردم مثلِ همیشه الگوریتمِ تلخِ من اینه... باید سرِ ساعت به روی تخت برگردم محمد قنبرپور(مازیار)
در این اندوه دل های شب گیر تراوش نگاه خیره ام از درون پنجره به رخسار بی رمق ریل آه کشدار سوزن بان و سوت های بی میل در همهمه ی ذهن شلوغم ورق میزنم برگ های کاهی ِ خیال های واهی را که در لا به لایشان می پیچد عطر اطلسی ها می آید از دهلیز شعرم ناله و آه می ریزد از چشمان ماهی ِ قرمز احساس قطره های آبی ِ ، آبی که شبنم رنج است و ... ورق میزنم نگاه های درهم و دربندت را هم آغوشی دل های گسسته در ستون بلورین اشک مردمک های هراسانت چرا سقط کردند جنین سطر های لبخندت را ورق می زنم ادبیات عشق و رنج را خودزنی های تلخ ترنج را مبتلام به معوقه های حسرت در آرایه های بی چاره ام دچار غمی مستعارم مرانگاه کن ... منم سایه ی بلیغ که باورش را به پای تو ذبح کرد مرا نگاه کن ببین چگونه به بلوغ میله های پرواز رسیدم... آخ !!! تیغه ی آفتاب گرگ و میش تنم را می خراشد تا طلوع دوباره فاصله ای نیست به مننگاه کن به کوپه ی زخمی و جدا افتاده از قطار تن ات که منتظر اشاره ی لمس نگاه توست آه از منشور نگاه ات چیدن آلبالو گیلاس تا به کی؟! پاییز من اردیبهشت نمیشود بیا بیا مرا ورق بزن ... حدیث عبدلی(یارا)
آسمان قلبم هیچگاه برایت مرگ را آرزو نخواهد کرد حتی اگر...... وهمچنان برای طراوت نگاهت چشمانم خواهد بارید ای میخک پنهانِ شکفته در درون من هیچ گاه چشمی را که فلسفه ی عشق در ان تفسیر شد خاموش نپندار جاودانگی زیبا ترین اثری ست که دستان او برجای می گذارند سارا رحیمی تیر۱۴۰۰ 🍁🍁🍁🍁 آتش نگاه _______________🍁 سوختم در آتشی کز ان نگاه آمد پدید در درون آتش به پاکرد،دروجودم جان دمید
سینه از حرم نفسهایم هزاران چاک شد آتشی کز شعله اش بر دامن شعرم رسید
بیت ها در آتش وهر واژه می سوزد به تب مانده در لرزی که از درد تبش بر تن خزید
بر لبم داغ عطش، در سینه ام جا مانده آه آنکه در دام دل افتاد، درد را با جان خرید
گرچه می گیرد گریبان شعله اش قلبم را تلخ شیرینی ست، بایدجام آن را سر کشید
آنقدر سخت در آغوشت خواهم کشید انگاه که برسم دوستی ورفاقتی چندین ساله همراهیم کنی وزندگیم را رونقی دوباره ببخشی ومرا بسوی ابعاد دیگری از زندگی بکشانی ویاریم کنی تا بزنیم لبخند یاریم کنی تا بزنیم پیوند پیوندی میان من وتو ! تا که شاید شکوفا گردد شعله مهرتان وسیراب شود از سراب اندیشه ات ! در زمانی که درد واَفت ونادانی همه جا را در بر گرفته وشعور ودرک تاول زده بدون هر گونه احساسی هر سوالی را بی جواب رها کرده ، وتنها وسر خورده نیمه جان رو بافق نشسته ، بفردایی که در گرو امروز است ! انجایی که دیگر شاید فردایی نباشد خیره مانده ! ودیگر نقشی نماند رهاشود بدون دغدغه از گذشت ایام برای در اغوش کشیدن وباقی ماندن در تراکم دستانت وحکایتی بجا مانده بین من و تو ! بهرام معینی (داریان ) مرداد ماه ۴۰۰
سگ بیهوده می دود گله چوپانش گرگ است! مرغ جوجه هایش را می فروشد! کمربندم را محکم بسته ام نیازم نه به قایق خیالی سهراب به وحشت سکوت یک نگاه! و تلخی هوای بهاری، چال لپ ها بی خنده خالی است. می هراسم! از صدای نفس هایی که از قبر بر می خیزد. رشته ی افکارم، مرتفع تر از ابر آرزوها، سیال گداخته ای که از درون بر میخیزد تمام ریشه های امید را می خشکاند. اینجا، همین لحظه سفره های نان خالی، اشک شرم بر کویر صورت، دست های کودک را سوی گندمزار برد. مسعود آزادبخت
آسمان تار و زمین تاریک شد وقتی که انسان با ولع بر جان خود افتاد قتل نسلها شد راه آرامش عدالت بر زمین افتاد با ذکر خدا با شور سرها را به جای عشق آنها هدیه می کردند دیگر خیس شد پیشانی تاریخ از شرم وجود لکه های خون به روی برگ برگش بی گمان مایوس شد حتی خدا از خلقت این خلق آدم کش نمی گوید ولی... حق را به شیطان می دهد انسان محق این ستایش نیست!!! محسن ابراهیمی
یکبار که معنی قران کریم را می خواندم به آیه ای برخوردم که به زبان عامیانه خودمان خداوند خطاب به انسانها می فرمایند: وچقدر شما انسانها سرسخت و لجوجید وچقدر برای رسیدن به خشم من(جهنم) تلاش می کنید
ما انسانها بسیار فراموشکاریم و اگر از یاد خداوند غافل نمی شدیم هرگز این حال و روز دنیا نبود.
پناه می برم به خداوند از خشم خودش این روزها انسان بر زمین چه ها که نمی کند می تازد و غافل است از خشم خداوند محسن ابراهیمی (قریب)
با قدمت ادیانت واکسن میزنند کاش خدای من کمی پیرتر بود........ .......... خط های درد آلوده ی مرزم می ترسد از تکرارِ این تاریخ خونخوارگانِ قومِ چنگیزی تفتیشِ فکر و فتنه و توبیخ. ......... نگرانتم زیبا انقدر که ،یادم رفت قبلِ آمدنت ......قرن هاست که مرده ام ........ اعجاز ها در شهر من گم شد در نیل اینجا کودکان غرقند فرهادمان را غربیان کشتند تهمینه را قومی که در شرقند ....... روحم در بهشت و نفتم در چاه و جسدم در کوهیست پر از سنگ قبر های طبیعی امدی اینجا ... آبی جان کلید را بردار روحم را سلام برسان و نفتم را به لوله . و بر سنگم بنویس.... ........ شاید که نفرینی ته قصه است اینجا کلاغ هر روزه میمیرد شاید ز اجبارست کین کبری تسلیم را تصمیم میگیرد ........ اسبِ نجیب......بودن یا ماندن......فاصله ی است از جبر تا اختیار. ........ کاری ندارد فکر من با گل گلدان فقط زین خاک میروید با دست خون الوده یک مجنون هر شب خدایی تازه میجوید. ......... مرز های بی مغزم قلنج دارند و مغز های بی مرزم یه دنیا درد. خداحافظ ........شاهرخ . . . استاد عزیزم فکری تقدیم به شما و مانا و سلمان و تمام دوستانی که می خوانند
چه نیکو گفت پدر باجمع و فرزندان خو د در وقت بیداری. که ای نور دوچشمانم مبادا انکه در دنیا دلی ازخود بیازاری. نکو میدار مادر را و از حوالش مشو غافل که خیرو اخرت با اوست. به او خشم و درشتی و ترش رویی مکن هرگز دل او را میا ز ا ری. تو راه راستی را پیشه ی خود ساز ودوری کن زنیرنگ ریا کاران. زروی جهل و نادانی مکن کاری که از انجامش پشیمانی به بار اری. یتیمان وضعیفان و ز پا افتا دگان را دست گیری کن چو بتوانی. ستمگر های دوران ر ا زهر قوم وزهر مذهب که می باشند مکن یاری.
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.