دوشنبه ۸ بهمن
اشعار دفتر شعرِ درد دلهای خودمانی شاعر علیرضا محمودی
|
|
الا ای اهل آبادی
که از اندوه آزادی
|
|
|
|
|
اگر اشتبا نکورو تیرما بو
یتا از روای گرم خدا بو
|
|
|
|
|
تو را دیدم عجب حالی! شدم عاشق به یک آنی
نگاهم خیره شد در چشم تو آن روز بارانی
|
|
|
|
|
شب یلدا نشستن دور کرسی
چه خوش باشد ز هم احوالپرسی
|
|
|
|
|
بشّار برفت از آن که تدبیر نکرد
در مملکتش گرسنه ای سیر نکرد
|
|
|
|
|
به نام خداوند جان و جهان
دیاری نباشد به از اصفهان
|
|
|
|
|
دیشب ز درد پلک زمین لحظه ای نخُفت
در سوگ فاطمه ، ز علی ناله ها شنفت
|
|
|
|
|
خواستم از تو بگویم غزلی ناب شدی
مرهمِ زخمِ دلِ خسته ی بی تاب شدی
|
|
|
|
|
دیو ستم گر که بود پایدار
مرد خدا را ببرد پای دار
|
|
|
|
|
بپرسی اگر نام او نیم تاج
بوَد بهترین خصلتش ابتهاج
|
|
|
|
|
هر که از کِسار بویومه اصبو وُ ونگیره
اُ که چارباغ بالو دِ هگره جورو ونگیره
|
|
|
|
|
در دفتر غزل نسرایم به جز دریغ
مضمون شعر من غم و درد مکرر است
|
|
|
|
|
آن شب برای اشک و آهت گریه کردم
بر روز چون شام سیاهت گریه کردم
|
|
|
|
|
شنو از من حکایت ای خردمند
که دارد بهر تو هم سود و هم پند
|
|
|
|
|
پدرم گفته شش پسر خواهد
پادشاه است تاج سر خواهد
|
|
|
|
|
شنیدم که جابر به نزد علی
نکو شاه مردان ،خدا را ولی
|
|
|
|
|
به ( طه ) ره رستگاری بجوی
به بحر ادب گوهرت را بشوی
|
|
|
|
|
گاهی سکوت یک غزل از درد می شود
حرف دل شکسته ی یک مرد می شود
|
|
|
|
|
در این گلشن مترسک از نوای شاد می ترسد
ستمها کرده بر گلها از استشهاد می ترسد
|
|
|
|
|
با نام خدای حق تعالی
آن کس که نداشت یار و همتا
|
|
|
|
|
منم عباس قربانی
شهید راه قرآنی
|
|
|
|
|
وقتی گذشت از روبرویم چهره اش غم داشت
دنیا برای روزگارش واژه ای کم داشت
|
|
|
|
|
به نام جهاندار جان آفرین
همان کردگارِ زمان و زمین
|
|
|
|
|
پیرزنی با دل پر درد و ریش
برد گله نزد خداوند خویش
|
|
|
|
|
اگر در خویش گم گشتم ، مرا مدهوش پیدا کن
زبان مرغی است در دامم، مرا خاموش پیدا کن
|
|
|
|
|
کی توان اسرار هستی را شناخت
ما نبودیم و خدا این دهر ساخت
|
|
|
|
|
باید به پاس خون شهیدان قیام کرد
بر آستان تربتشان احترام کرد
|
|
|
|
|
مرغی که اسیر تو شود بال چه خواهد
زین رو نه پریدیم و نه جَستیم و رستیم
|
|
|
|
|
ای برادر سیرت نیکو بجوی
صورت زیبا نباشد چاره جوی
|
|
|
|
|
شهد گل و شمیمِ بهار و شکوه شب
مهر و مه و فلک، همه لطف و عطای یار
|
|
|
|
|
در آسمان دریا ستاره ای درخشان
چشمک زند به دنیا وقتی شود نمایان
|
|
|
|
|
باشگاهی با اصالت ریشه دار
خواستگاه مردمانی پایدار
|
|
|
|
|
اگر خواهی تو علم و دانش و ایمان به دست آری
بیا ای کودک نو پای من رو کن به گلناری
|
|
|
|
|
تمنای وصالت کشت ما را
فراقت سینه سوز و بس غم افزاست
|
|
|
|
|
مردان خدا چشم به بیگانه ندارند
امید بر این خانه و کاشانه ندارند
|
|
|
|
|
مردان خدا چشم به بی مایه ندارند
امّید بر این چرخ فرومایه ندارند
|
|
|
|
|
آن که مرا یک دل بی کینه داد
خلق نمودم به جهان راد و شاد
|
|
|
|
|
سائلی درمانده در شهری شلوغ
با عصا در دست، چشمی کم فروغ
|
|
|
|
|
دفتر شعرت که پشت پنجره جا مانده بود
صد غزل از خاطرت با سوز آهنگ است حیف
|
|
|
|
|
با ما چه می کند غم ویرانی وطن
با خون دل به فصل خزان ایستاده ایم
|
|
|
|
|
زن بود چون سیب قرمز در بهار
ظاهری زیبا برد از دل قرار
|
|
|
|
|
نرگس چه خرامان رسد از راه بهار
قمری بدهد وعده یک سال جدید
|
|
|
|
|
تکه ابری در فلک آمد پدید
بادِ سردی آمد و بر او وزید
|
|
|
|
|
زاغکی روی درختی لانه داشت
هر چه می دزدید آن جا می گذاشت
|
|
|
|
|
سخت است چو مردان خدا رنگ نداشت
با خلق جهان دوست شد و جنگ نداشت
|
|
|
|
|
آسان نبود دل از هوسها کندن
من با هنر پیاله جادو کردم
|
|
|
|
|
مرهمی نِه به دلِ زخمی ما حضرت عشق
نه طبیبی است در این شهر که احیا بشویم
|
|
|
|
|
تازگیها شعرهایم بوی مردن می دهد
قاصدک اینجا خبر از غصه خوردن می دهد
|
|
|
|
|
گل چو در بستان بروید زنده است
خوش طراوت دارد و پاینده است
|
|
|
|
|
در کارگه خلقت اگر چهره چو گل هست
نقشی چو رخ دلبر سیمین بر ما نیست
|
|
|
|
|
عالم تمام در کف دست سیاست است
گویی جهان در کنفِ این مهارت است
|
|
|
|
|
هشدار که بیداریمان رحلتمان گشت
خوابیم همه در کنفِ غمزه غماز
|
|
|
|
|
در آسمان نگاهت ، چو ماه تابیدن
به باغ سبز خیالت ، خوش است روییدن
|
|
|
|
|
گفته بودی شود این عشق فراوان ، که نشد
از دل خار بروید گل و ریحان، که نشد
|
|
|
|
|
قول دادم به زنم می شوم انسان ، که نشد
می خورم آب فقط از سر لیوان، که نشد
|
|
|
|
|
خزان عمر من آمد به مرداد
خدایا داد از این دنیای بی داد
|
|
|
|
|
اگر ساقی کند یاری شرابی ناب خواهم زد
به گرد گیسوی یارم هزاران تاب خواهم زد
|
|
|
|
|
دیدم به خواب آمده ای ، در رکاب تو
عیسی عصا به شانه اجساد می زند
|
|
|
|
|
در شهر صفاهان و در مهد دلیرانم
همشهری مشتاق و سهراب و صغیرم من
|
|
|
|
|
همنشین خوب نیکو گوهری است
مایه آگاهی و خودباوری است
|
|
|
|
|
بشنو اینک ز من حدیث کسا
گر چه نیست شعرم بلیغ و رسا
|
|
|
|
|
گشودم بر سر سجاده یک شب سفره دل را
شکایت کردم از هجران و بخت و آن گل زیبا
|
|
|
|
|
خاطرت هست از آن عهد که بستی با ما
دل ما بردی و هم جان و سر و ایمان را
|
|
|
|
|
از خدا خواهد دلی عاشقتر از مجنون ( علیم)
مهر لیلا تازه می سازد سرای کهنه را
|
|
|
|
|
غزل سروده ام امشب به مطلع طلعت
به عشق روی ماه ِ تو ای شاه مهره خلقت
|
|
|
|
|
پاییز شعر من چه غم انگیز و بی کس است
مرغ هوای عاشقیم کنج محلی است
|
|
|
|
|
آن که انگاشته ای حاکم عشق است علیم
حکم آوارگی ات را دو سه امضا زد و رفت
|
|
|
|
|
دیری است که بر آینه زنگار نشسته
ز اندوه گلِ یاس ، دل شمع شکسته
|
|
|
|
|
در ازل چون حق بن هستی نهاد
عشق را در قلب مادر جانهاد
|
|
|
|
|
دلِ ابری شکست از برقی و بی تاب و سرگردان
شدم باران نشستم روی گلبرگِ گلی الوان
|
|
|
|
|
دوست دارم که دلم باز رود سوی رضا
تا تماشا کند هر لحظه گل روی رضا
|
|
|
|
|
دل بی غم ندیده کس در این دنیای وانفسا
عجب قفلی زده ایزد در گنج سعادت را!
|
|
|
|
|
بر سر درِ جنّت بنویسید به زر
وارد شود هر کس که بوَد مستِ حسین
|
|
|
|
|
سوگند به آن خوشه که از خاک بر آید
در خرمن هستی سبک و خوار چو کاهیم
|
|
|
|
|
به عشق بلبل شوریده روید یاسمن در باغ
اگر دهقان شود همسایه عطار می ترسم
|
|
|
|
|
راه و رسم عشقبازی را نداند مدعی
نشنوی از عاقلی، بر عشق گوید آفرین
|
|
|
|
|
دوست دارم عشق را ، اما نمی دانم چرا؟
می کند دردم دوا ، اما نمی دانم چرا؟
|
|
|
|
|
شنیدم که در روزگاری قدیم
به کشتی نشستی به دریا حکیم
|
|
|
|
|
اگر که پند نگیری ز صحبت جانان
به ضربه چوب زمان سر به راه خواهی گشت
|
|
|
|
|
گل ابریشمی ام باز بگو بلبل را
گذران است بهار و شب یلدایی هست
|
|
|
مجموع ۱۴۹ پست فعال در ۲ صفحه |