شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
خاطرت هست از آن عهد که بستی با ما
دل ِما بردی و هم جان و سر و ایمان را
بعد از آنم همه جا نقش ِتو در خاطرِ ماست
وه چه زیبا کشد این نقشه ی دل را سودا
مردم ِدیده ی من غرقِ تماشای تو شد
نرگس ِمستِ تو دام و دلِ من مرغِ هوا
خبرت هست که شد جان ز تن و دل ز کفم
گر بیایی تو شود تازه مرا سر تا پا
هر که شد عاشقِ عشقت نخورَد باده دگر
خم و خمخانه ز رونق فتد اینجا یکجا
( در شگفتم که در این مدت ایام فراق)
نگرفتی خبر از حالِ دلِ خسته چرا؟
مرغِ دل در قفسِ سینه ندارد آرام
هوسِ روی تو در سر کندش نغمه سرا
آتشِ عشق تو افتاده در این خرمن و لیک
بگذرم همچو سیاوش ز شرر بی پروا
در ازل خاکِ تو با عشق عجین بود ،( علیم)
خاک ِما را ببرد بر در او بادِ صبا
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و دلنشین بود
عارفانه و عاشقانه