يکشنبه ۴ خرداد
|
دفاتر شعر افسانه احمدی ( پونه )
آخرین اشعار ناب افسانه احمدی ( پونه )
|
بس که،در تاریکی ام ماندم خزان را انتظار
حس نکردم هیچ سالی شادیِ باغ و بهار
عمری از پاییز و فصل برگ ریزانش فقط؛
قصه ها گفتند و خواندیم از دلی غمگین و زار
گوییا سلول در سلول جسمم با خزان؛
میشود احیاء و میگیرد دم از هر تیغ و خار
غوطه ور بودم میان غم ندیدم هیچوقت؛
این نشاط و رویِش هر ساله را در سبزه زار
کور بودم این همه رنگ قشنگ و نوبری ؛
را ندیدم پشت هر سرما که می آید به بار
اولین اُردی بهشتی بود که با اشتیاق؛
می نشستم در مسیر رود و پای کوهسار
از دلم خالی نمودم عقده ی یک عمر را
باز کردم دست و پای بستهٔ دل از حصار
خاک شد افسردگی از رقص برگ و شاخه ها
صف کشیده پشت هم سرو و صنوبر چون قطار
می دویدم پا به پای باد و موج سبزه ها
می شدم بر اسب رامِ آرزوهایم سوار
روسری ام را که مادر یادگاری داده بود
بافه ای از خرمنی گندم درونش استتار
با نسیمی شد گره وا ، موج گیسوی طلا؛
شد رها در دست باد و شانه های بی قرار
نم نم باران شوق از چشمهایم شد روان
گونه ها چون سیب قرمز رنگ لبهایم انار
دل نشد از این همه گلهای رنگارنگ سیر
میشدم در لابلای عطرشان مست و خمار
کودکی ها زنده شد در جسم و روح مرده ام
لحظه لحظه می گرفتم عکس هایی یادگار
دیر فهمیدم ولی از برکت اردیبهشت؛
بد گرفتم انتقامِ غصه را ، از روزگار
میز اول بودم از اردی بهشت جان فزا
می نوشتم مشق هایی را که داد آموزگار
مثل خونی گشت جاری در میان هر رگم؛
چارصد و چارم بهار از خاطراتی ماندگار
بیست سالی شد جوان تر عمر یغما رفته ام
از تماشای بهار و این همه نقش و نگار
می نویسم این غزل را با طلای پرعیار
بر تن دیباچه ای مخمل به قابی زرنگار
می گذارم در میان صندوقی از خاطرات
روی آن می ریزم از"گلپونه" های جویبار
افسانه_احمدی_پونه
─┅─═ঊঈ🍃🌸🍃ঊঈ═─┅─
|
|
۱ شاعر این شعر را خوانده اند
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.