سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

هر كه كسي را در گناهي رسوا كند چنان است كه آن گناه را خود كرده است و هر كه مؤمني را به چيزي سرزنش كند از دنيا نرود تا آن را خود بكند.حضرت محمد (ص)

دوشنبه ۲۵ فروردين

صفحه رسمی شاعر دانیال فریادی


دانیال فریادی

دانیال فریادی



ارسال پیام خصوصی
مرا دنبال کنید

تاریخ تولد

:
چهارشنبه ۱۶ ارديبهشت ۱۳۷۷

برج تولد:

برج ثور

گروه

:
افراغ اندیشه

جنسیت

:
مرد

تاریخ عضویت

:
شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳

شغل

:
بدون اطلاعات

محل سکونت

:
بدون اطلاعات

علاقه مندی ها

:
بدون اطلاعات

امتیاز

:
۵۴۴
تا کنون 47 کاربر 101 مرتبه در مجموع از این پروفایل دیدن کرده اند.

لیست دفاتر شعر


۱

طلوعی دیگر


اشعار ارسال شده


آسمانی بی سقف آفتابی تند نم باران و فراموشی خاک... ...
ثبت شده با شماره ۱۳۶۸۴۹ در تاریخ ۱۰ روز پیش    نظرات: ۱۲

کاش می شد دانست تا طلوع خورشید چه کسی وقت دارد!! ...
ثبت شده با شماره ۱۳۶۶۷۷ در تاریخ ۲ هفته پیش    نظرات: ۸

من به او می اندیشیدم او به رژ قرمز.... ...
ثبت شده با شماره ۱۳۶۴۳۵ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش    نظرات: ۶

کودکی بیش نبودم لاغرو با انگشتانی سرد گردنی باریک ...
ثبت شده با شماره ۱۳۶۲۹۲ در تاریخ حدود ۱ ماه پیش    نظرات: ۱۰

مجنون وار پیمودم جاده را وقتی جاده در خیسی تن مان غرق بود... ...
ثبت شده با شماره ۱۳۶۱۷۹ در تاریخ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۴۰۳ ۰۸:۳۴    نظرات: ۲۰

مجموع ۴۵ پست فعال در ۹ صفحه

مطالب ارسالی در وبلاگ شاعر دانیال فریادی


می‌رود....
می‌رود...
می‌رود....
با سرانجام  می‌رود 
بی سر انجام می رود 
آه ای زندگی  او با دستان تهی  می‌رود 
او ست
دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۳ ۰۱:۳۵    نظرات: ۲

باد می‌آمد بادی تند...
و من در جاده ای خاکی پیش میرفتم و افتاب صبحگاهی بر سینه ی جاده انگار ارامیده بود.صدای قلوه سنگ های زمخت زیر پاهایم انگار تنهایی مرا تکرار می کردند.پیش میرفتم در جاده ا
سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۰۱    نظرات: ۴

به اعماق میروم
به اعماق دریا میروم..
تصمیم خود را گرفته ام...
خسته شده ام از نور شدید آفتاب
خسته شده ام از نگاه کنجکاو آدم ها
خسته شده ام از سلام و علیک کردند های مجبوری..
چهارشنبه ۶ تير ۱۴۰۳ ۱۲:۴۵    نظرات: ۴

از پله ها پایین رفتم با سرعت سیر نور .از پله‌ها ی آن زیر زمین نمور سیمانی پایین رفتم.بدون  آنکه به اطراف م نگاه نکنم.هر چقدر پایین میرفتم فصا تاریک تر و نمور تر میشد.بلاخره به ته آن زیر زمین
يکشنبه ۳ تير ۱۴۰۳ ۰۳:۱۲    نظرات: ۱۶

در صبحی بهاری پسری با پدرپیرش  به پارک نزدیک خانه شأن رفته بودند.تا به اولین نیمکت چوبی قدیمی رسیدن پیر مرد با اشاره سر به فرزندش گفت همینجا بنشینم.زیر سایه ی درخت صنوبری کهنسال..
پیرمرد از
چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳ ۰۳:۳۱    نظرات: ۰
مجموع ۷ پست فعال در ۲ صفحه
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
1