جمعه ۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
در این گلشن مترسک از نوای شاد می ترسد
ستمها کرده بر گلها ،از استشهاد می ترسد
تنش نقشی است از نفرین زاغ و شوم بخت ِجغد
ولی از بلبل بنشسته بر شمشاد می ترسد
دروغین وعده های بیشماری داده گلها را
اگر قرنی بر او بگذشت از میعاد می ترسد
سکوتش سرد و سنگین است و بوی مرگ می آید
خودش با اینکه جلاد است از اجساد می ترسد
برای خوابِ پروانه در آغوشِ گلِ لاله
بخوان بلبل، که آن شیاد از این رخداد می ترسد
خزان را دوست می دارد و همزادِ زمستان است
چنان قندیل از خورشیدِ در مرداد می ترسد
مگسها را شده مسکن ،ملخها را شده ماوا
اگر دست قضا ویران کند بنیاد می ترسد
اگر دهقان دلش خون است از جور مترسکها
ز کابوس ستم پیشه ، از استبداد می ترسد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.