شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
هر که آمد به دل غمزده ام پا زد و رفت
سنگی از روی جفا بر سر مینا زد و رفت
زاهد ِشهر ندیده است رخِ یوسفمان
نیش تیزی به دلِ زار زلیخا زد و رفت
آنکه غافل ز تمنای دلِ مجنون بود
بانگی از روی غضب بر سرِ لیلا زد و رفت
(ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی)
عیش بر پا نشد و یار به صحرا زد و رفت
بی خبر بود ز طوفان ِحوادث همه عمر
عاقبت کشتیِ دل بر دلِ دریا زد و رفت
برقِ نوری که ز چشم ِسیه اش بیرون شد
آتشی بود که بر این دلِ سودا زد و رفت
زانکه از روزِ ازل با می و نی ساز نبود
پشتِ پایی به نی و ساغر و صهبا زد و رفت
آنکه انگاشته ای حاکمِ عشق است (علیم )
حکم ِآوارگی ات را دو سه امضا زد و رفت
|
|
نقدها و نظرات
|
درود بانو ، سپاسگزارم خوش آمدید | |
|
درود بر شما ، ممنون بابت حضور پرمهرتان. سپاسگزارم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا بود
احسنت👏👏🌺
به سرعت دارید در غزل از مثنویهایتان در حلاوت پیشی میگیرید