جمعه ۹ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
وقتی گذشت از روبرویم چهره اش غم داشت
دنیا برای روزگارش واژه ای کم داشت
لبهای خشکش چون دلِ عاشق ترک خورده
گلهای در دستش غمی از جنس آدم داشت
چون رودِ خشکی جای اشکی مانده بر صورت
مویش چو دریا موجهایی نامنظم داشت
پل بسته با دستان خود تا آرزوهایش
در پشتِ هر شیشه نگاهی گنگ و مبهم داشت
از لاله گوشش نخ به جای گوهر آویزان
انگار چشمانش گله از اهل عالم داشت
تند و شتابان می دوید از بین ماشینها
در گامهای کوچکش عزمی مصمم داشت
یک اسکناس ده هزاری داشت در مشتش
در مشت دیگر شاخه های یاس و مریم داشت
می گفت آقا جان، بخر یک شاخه از مریم
گلبرگهایش تازه بود انگار شبنم داشت؟
وقتی که حال آسمان از جور ما بد بود
ابر درونش جامه ای از جنس ماتم داشت
بغضش شکست و ناله ای از عمق دل سر داد
وانگه خیابان دست ِخیس از اشکِ نم نم داشت
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
اجتماعی بسیار زیبا و بجاست
دستمریزاد