شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
گفته بودی شود این عشق فراوان ،که نشد
از دل خار بروید گل و ریحان ،که نشد
بکشی دست نوازش به سرم از سر لطف
بزدایی غم هجران ز دل و جان، که نشد
همچو مرغان سحر سر دهم آواز ز عشق
به امیدی که شود وصل تو آسان، که نشد
از غم عشق تو اشکم شده چون سیل روان
خواستم تا نشود فاش به کیهان، که نشد
آسمان دل من میل به باریدن داشت
تا بروید به کویرم گل مرجان، که نشد
(خنده جام می و زلف گره گیر نگار)
آرزو بود مرا بر در جانان ، که نشد
از خدا خواسته بودم که نشینی به برم
تا کشم شانه به گیسوی پریشان، که نشد
ساختم کعبه آمال تو در سینه به جان
تا رسم از ره عشق تو به ایمان، که نشد
عاقبت سوزد از این عشق تن و جان( علیم)
آرزو داشت بگیرد سر و سامان، که نشد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا👏🌺🌺