شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
گشودم بر سر سجاده یک شب سفره ی دل را
شکایت کردم از هجران و بخت و آن گلِ زیبا
که عمری طی شد اما کشتی عشقم به گل مانده
نرفت از آسمانِ دل کنار این ابرِ طوفان زا
ز هجرش سوختم اما نرفت از یاد ِمن هرگز
کمان ابروی یار و نرگس ِمست آن قدِ رعنا
گرفتارم به گیسوی پریشان و لب لعلش
نمی گیرد سراغی پس چرا آن سنگ دل ،ما را
( چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود)
ندانستم که طوفانها بوَد در عمق این دریا
خدایا مهرِ ما را بر دلِ آن بی وفا حک کن
که باشد لازم الاجرا اگر باشد تو را امضا
ندا آمد که سوزِ جان کند دل را فروزان تر
چو جامی که ندیده کوره ،بشکسته است برق آسا
چو نورِ حق بتابد بر دلت ،چشمِ بصر یابی
بچینی میوه ی عشقِ خدا از شاخه ی طوبی
(علیما) عشقِ حق را در دلت جا کن که به باشد
گدایی بر سر ِخوانش ز لطفِ یار ِخوش سیما
|
|
نقدها و نظرات
|
درود دوست عزیزم ایراد نداره در عوض در کشوری امن زندگی می کنیم بقیه موارد مهم نیست😜😔😔 | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و آموزنده بود