دوشنبه ۱۳ اسفند
|
آخرین اشعار ناب طوبی آهنگران
|
ای که صبحت شانه زد زلف نسرین از غفا
شم پاشید روی گل بوی سوسن در فضا
چشم دل لبریز شد از نگاهان در نگاه
بغض ازگلدان پرید غنچه سوسن پگاه
دختر گل نو عروس باغ گشت دلفکار
شال بسر نسرین کشید تاب زلفان داد نگار
تا به گیسو میدهد شمشاد خم ابروی تبار
تاج ببندد نسترن لب بسرخاب هندو ی تبار
پشت سرکی دیگر کند سردی امد به سر
این نگار بیساز آید آرام آرام بر وقت دهر
دستی دیدم که بر گل تاجی میگذاشت
دست بوسانی بدیدم سر به تعظیم میگذاشت
خم نمود نسرین سر پیش آن سرو بلند
زیر چشمی کرد نگاه سلطان فرخنده بلند
چون مرا درخاک خواباندی جان دادی به تن
چون ز خاک بیرون آوردی شم پاشیدی به تن
شد فضا از عطردامنگیر و بستان تا سما
خوش نمودی بوی من وز درون وصل خدا
چون که سبحانی تو واجب شد برخلق ومن
بوی تو آغشته شد در خاک در گیسوی من
لب خاک وانمودی چتری از پرچم کشیدی
رنگین پرچم ازهمه رنگ بوی هر باده چشیدی
مخملی سبز فرش کوهپا وز آستین برز تو
مشک مستانه دهد هر شمعی ازنور وز بر ز تو
گویی بیمارم شفا یافت شد مست خان تو
عاشقی دردل چه خواهد جز دربست خان تو
تو نمودی باده را لبریز در چوب چون منی
حق باشد گرد تو گردم چون بلبل در گلی
موسمی گل میدهی موسمی خاکم دهی
موسمی لبریز عطر موسمی خوابم دهی
هرچه هست هستی من تو هستی میدهی
چون سزایی در گلستان سر بالا میدهی
از خاکم پر میدهی بادم برمی میدهی از صبحم نم میدهی
به راستی کیستی تو خلقی شیدا میدهی
حیرانم از طبع گران که در سر نگنجد این عیان
جان و جسم از خاک و از ذات و از پروازم عیان
ذره پروام کردهای دل پری وار کردهای
دورتو چون سروناز گردم چون فریبام کردهای
چون نتوانم ببینم ذرهای وز مهر هوی بوی تو
هیچ نشناختم سر مویی و ذرهای وز بوی تو
کاش بداند طوبی گیسوی پیچ پیچ اندر کجاست
آن سر زلف سیاه و آن کان گوهر اندر کجاست
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
زیبا و پر احساس بود